گنجور

 
سیدای نسفی

جنت سپند سوز گلستان روی توست

دوزخ چراغ کشته فانوس خوی توست

کوثر که بحر رحمت ازو جوش می زند

آب به خاک ریخته یی از سبوی توست

شامی که صبح حشر بود زیر دامنش

تار گسسته یی ز شبستان موی توست

سرو چمن که حکم رعونت به سر زدست

آزاد گردهای قد فتنه خوی توست

چون داغ لاله مشک سیاهی کند ز دور

در منزلی که قافله سالار بوی توست

شمعم برای کشته شدن زنده گشته ام

اینک سرم بریدن اگر آرزوی توست

هرگز ز آستان تو جایی نمی روم

خورشید و مه ز کاسه گدایان کوی توست

امروز چون گل است جهان یک دهن سخن

بر هر لبی که گوش نهم گفتگوی توست

ای شبنم بهار به تماشا برون خرام

خورشید عمرهاست که در جستجوی توست

در سلک دوستان تو گردید سیدا

هر ناقصی که دشمن او شد عدوی توست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode