صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵۸
... گرنه شب بر چشم مجنون آستین مالیده است
لاله چون افکنده بر دامان صحرا پیرهن
داغ ناسور مرا با پنبه راحت چه کار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶۵
... می چکد خون حلال من ز طرف دامنش
لاله بی داغ صحرای شهادت را ببین
می درخشد دولت از بال هما چون آفتاب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶۹
... نیست صایب بی غبار تیرگی پای چراغ
لاله رویان چمن را از برون در ببین
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷۲
... کی توانی شست در سرچشمه کوثر جبین
روز محشر سرخ رو چون لاله برخیزد ز خاک
آل تمغای شهادت هر که دارد بر جبین ...
... چون لباس غنچه از هم می شکافد سنگ را
تا به داغ او رساند لاله احمر جبین
صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷۶
... می دهد داغ عزیزان را فشار تازه ای
لاله ای هر جا که می گردد هویدا بر زمین
سفره اهل قناعت صایب از نعمت پرست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷۸
در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین
در لباس لاله گردد جلوه گر گل بر زمین
زود در چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷۹
... از گرانباری گذارد سینه محمل بر زمین
لاله بی داغ تا دامان محشر سر زند
خون ما هر جا چکد از تیغ قاتل بر زمین ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸۰
ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین
شد ز آه من چراغ لاله روشن بر زمین
با سبکروحان گرانجانان نگیرند الفتی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸۳
می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران
ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران
دلیل گمرهان است آتش سوزنده در شبها
چراغی نیست حاجت در سراغ لاله رخساران
ز آه سرد روی آتشین را نیست پروایی
به روی صبح می خندد چراغ لاله رخساران
نظربازی کند هنگامه گرم آتش عذاران را
که تر گردد به یک شبنم دماغ لاله رخساران
ز خودداری نمی سازند کام خاکساران تر
اگر چه سرنگون باشد ایاغ لاله رخساران
نگه را دور باش شرم در بیرون در سوزد
ندارد هیچ کس رنگی ز باغ لاله رخساران
نمی باشد تهی پای چراغ از تیرگی صایب
سیاهی کم نمی گردد ز داغ لاله رخساران
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۰
... درین گلشن که دارد آب و رنگش نعل در آتش
چو داغ لاله می باید به برگ عیش چسبیدن
مده در مستی از کف رشته اشک ندامت را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۵
... برون از پرده افلاک چون آه سحر می زن
مکن لنگر چو داغ لاله یک جا از گرانجانی
چو شبنم هر سحرگه خیمه در جای دگر می زن ...
... سواد عشق در زیر نگین آسان نمی آید
چو داغ لاله چندی کاسه در خون جگر می زن
اگر چون مرغ نوپرواز کوتاه است پروازت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۷
... شهید عشق مستغنی ز شمع دیگران باشد
که سازد خاک خود را لاله خونین کفن روشن
به خاکش تا به دامان قیامت نور می بارد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۸
... تو هم در حلقه افتادگانی چشم بالا کن
سواد شهر از تنگی به داغ لاله می ماند
ازین زندان مشرب روی در دامان صحرا کن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲۲
... چو گل گوشی درین بستان به تحقیق خبر وا کن
نه ای از لاله کمتر در ریاض دردمندی ها
گریبانی به داغ سینه سوز ای بی جگر وا کن ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲۹
... که می آید برون از سنگ و از آهن رقیب من
چنان در عشق رسوایم که خال چهره لاله
به خون رشک می غلطد ز داغ سینه زیب من ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۱
سبک جولانتر از برق است حسن لاله زار من
به یک خمیازه گل می شود آخر بهار من ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۲
به یک خمیازه گل طی شد ایام بهار من
به یک شبنم نشست از جوش خون لاله زار من
شب امیدواری می شمردم خط مشکین را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۳
... نمی آید به روی بستر بیگانه خواب از من
رخ از جام شرب لاله گون افروختن از تو
ز مستی سینه بر آتش نهادن چون کباب از من ...
... که در گوهر شود چون رشته گم موج سراب از من
ز من هر لخت دل زیبنده داغی است چون لاله
کدامین پاره دل را کند عشق انتخاب از من ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۶
... مرا زنگار از دل چون زداید باده لعلی
که می چون لاله خون مرده گردد در ایاغ من
ز فکر عافیت آسوده ام با درد و داغ او ...
... چرا میراب جوی شیر نبود سنگداغ من
ازان دارد چو داغ لاله داغ من رگ خامی
که بیش از داغ شور عشق می سوزد دماغ من ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴۸
... که می آید به قدر شق سیاهی از قلم بیرون
میسر نیست تاب از زلف بردن لاله رویان را
کجا از موی آتش دیده آید پیچ و خم بیرون ...