دیده بی نور ما را کرد بینا پیرهن
بر چراغ مرده ما شد مسیحا پیرهن
گفت پیغمبر مپوشانید تن در نوبهار
چون نسازم در بهاران رهن صهبا پیرهن؟
پرده عصمت ندارد تاب دست انداز شوق
رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن
پنبه نتواند شدن بر چهره آتش نقاب
می کند پهلو تهی از سینه ما پیرهن
برگ گل را ره به آن اندام نازک داده است
سینه ام هرگز نخواهد صاف شد با پیرهن!
مردم چشم صدف دیگر نخواهد شد سفید
گر بشوید بخت من در آب دریا پیرهن
گرنه شب بر چشم مجنون آستین مالیده است
لاله چون افکنده بر دامان صحرا پیرهن؟
داغ ناسور مرا با پنبه راحت چه کار؟
جنگ دارد دست ماتم دیدگان با پیرهن
چون گل از زور جنون مجموعه چاکی شود
گر چو آتش بر تنم باشد ز خارا پیرهن
پرده ناموس را خواهم دریدن چوب حباب
بر تنم زندان شده است از زور صهبا پیرهن
صائب آن روزی که از دل داغ پنهان شعله زد
جامه فانوس شد بر پیکر ما پیرهن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و احساس شاعر نسبت به عشق و جدایی میپردازد. شاعر در ابتدا از تاریکی و بینوری خود میگوید و اشاره میکند که پیراهنی که به تن دارد، باعث بینایی و روشنایی او شده است. او از بهار و زیبایی آن یاد میکند و اینکه نباید در این فصل، زیبایی را پنهان کرد.
شاعر به عشق و شوق اشاره دارد و میگوید که عشق نمیتواند تحت هیچ شرایطی محجوب بماند. همچنین بیان میکند که درد و رنجهایش با پوشیدن پیراهن (نماد عشق و جدایی) حل نمیشود و نمیتواند به آرامش برسد. او به تصاویری از گلها و آتش اشاره میکند که نشاندهنده حساسیت و اضطراب اوست.
در نهایت، شاعر به حالت روزهای دشوار اشاره میکند که داغ و غم عشق برایش قابل تحمل نیست و هرچند در تلاش است که با پوشیدن پیراهن (نماد عشق) خود را تسکین دهد، اما در واقع این پیراهن به نوعی زندان احساسات او شده است.
هوش مصنوعی: چشم بینور ما را بینا کرد و لباس ما مثل چراغ خاموش جانی دوباره پیدا کرد و شبیه مسیحا شد.
هوش مصنوعی: پیامبر فرمودند که در بهار، تن خود را نپوشانید، زیرا اگر در بهار رازی نباشد، چگونه میتوانم در بهار با پیراهنی که از شراب است، در کنار شما بیایم؟
هوش مصنوعی: شوق رسیدن به کنعان، پردهی پاکی و معصومیت را از بین برد و در نتیجه زلیخا نتوانست پیراهنش را نگه دارد.
هوش مصنوعی: پنبه نمیتواند بر چهره آتش بپوشاند. ما از درد و رنجهای قلبی خود به واسطه نامهربانیها و بیاحساس بودن، خالی و تهی هستیم.
هوش مصنوعی: برگ گل راهی به آن اندام ظریف پیدا کرده است و دل من هرگز نخواهد توانست با این لباس صاف و بیعیب شود!
هوش مصنوعی: هرگز چشم مردم مانند صدف دیگر سفید نخواهد شد، اگر بخت من در آب دریا شسته شود و تغییر کند.
هوش مصنوعی: اگر شب بر چشمان مجنون پردهای کشیده است، چرا گل لاله مانند پیرهنی بر دامان صحرا آرمیده است؟
هوش مصنوعی: درد عمیق و جراحتی که در دل دارم، با یک راه حل ساده مثل پنبه تسکین پیدا نمیکند. این درد و غم جنگی است که درون من با حسی از عزا و سوگواری درگیر است.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر جنون و دیوانگی به اندازهی گل شکسته شوم، پس مانند آتشی که بر تنم میزند، جامهام باید از خاک باشد.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم به تمام محدودیتها و قید و بندهایی که مانع آزادیام شدهاند، پایان دهم. از شدت فشار و تسلطی که احساس میکنم، گرفتار شدهام و این وضع از نوشیدنی مستکنندهای سرچشمه میگیرد که مرا در این وضعیت قرار داده است.
هوش مصنوعی: آن روزی که عشق و درد عمیق در دل بوجود آمد، همانند شعلهای روشن بر روح و وجود ما تأثیری عمیق گذاشت و ما را به وجودی نورانی و شفاف تبدیل کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن
از تو چاک ایدست بیتابی و از ما پیرهن
بیتو ضعفم قوتی دارد که مانند حباب
باز می افتم اگر بردارم از جا پیرهن
شب قبای صبر دلها چاک شد چون آمدی
[...]
داغ دل را کرد از چاک آشکارا پیرهن
عاقبت در عشق ما را ساخت رسوا پیرهن
تنگ در آغوشش آوردن نصیب ما نشد
نامسلمان شانه، کافر سرمه، ترسا پیرهن
مگذر از حق بی تو هر شب تا سحر در سوختن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.