گنجور

 
صائب تبریزی

می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران

ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران

دلیل گمرهان است آتش سوزنده در شبها

چراغی نیست حاجت در سراغ لاله رخساران

ز آه سرد روی آتشین را نیست پروایی

به روی صبح می خندد چراغ لاله رخساران

نظربازی کند هنگامه گرم آتش عذاران را

که تر گردد به یک شبنم دماغ لاله رخساران

ز خودداری نمی سازند کام خاکساران تر

اگر چه سرنگون باشد ایاغ لاله رخساران

نگه را دور باش شرم در بیرون در سوزد

ندارد هیچ کس رنگی ز باغ لاله رخساران

نمی باشد تهی پای چراغ از تیرگی صائب

سیاهی کم نمی گردد ز داغ لاله رخساران