... ما را که هم نخست از آن خاک زاده ایم

در موج بحر هستی از اهتزاز عشق

ما همچو ماهیان به ساحل فتاده ایم ...

... دید رویش بی نقاب و دید از چشمش عتاب

جود دستش بی حساب و موج طبعش در فشان

زان ملک شد در حجاب و زین فلک در اضطراب ...

... رای او مهری ولی برتر ز اوج

طبع او بحری ولی خالی زموج

چون حضیضش نیست کی اوجش بود

تنگ باشد بحر اگر موجش بود

موج کمتر بود بحر ار ژرف بود

آب کی ریزد چو کم از ظرف بود ...

... در بحر عشق غرقم و شادم از اینکه هست

هر موج آبش آیت نومیدی نجات

چشمی که خلق را به تغافل کشد سحاب ...

... سیم از کان و زر از گنجینه و دراز بحار

هم نخواهم بحر طبعش را چو بحر موج خیز

هم نگویم ابر دستش را چو ابر قطره بار ...

... منهی وحی الهی نیستم

موجی از دریای عفو انگیختی

آبروی هفت دوزخ ریختی ...

... غرق گشتی هم حرم هم سومنات

گر شود آن یم رحمت موج زن

موج او هم روم گیرد هم ختن

چون گشاید آن نهنگ عفو کام ...

... شکر حق که اندر آن مدغم شود

مخلصا از موج این دریا به جوی

باقی احوال عارف باز گوی

... پیشرو پیل سفید کوه تن

در عقب لشکر چو بحری موج زن

رو به سوی کعبه آوردند زود ...

... لشکر حسنش بهمره فوج فوج

در دهانش آب حیوان موج موج

عشق سرکش گیرد آرام و سکون ...

... پس همه توحید گویان فوج فوج

رو بسوی میر کردند همچو موج

کای امیر پاک دین و پاک رای ...

... الغیاث ای بیکران دریای لطف

الغیاث ای موج توفان خیز لطف

می برد رهزن ز راهم دور دور ...

... اندرین دریای ذخار و عمیق

می برد موجم همی بالا و زیر

دست من گیر ای خدایت دستگیر ...

... چشمه ها شیرینتر از قند و نبات

سلسبیل و کوثر آنجا موج زن

چشمه های دیگر از خمر و لبن ...

... ماهی افتاده ام اندر کنار

موجی ای دریا مرا سوی خود آر

دور از آن دریای رحمت مؤمنان ...

... حق بود دریای مواج کرم

موجها اندر تلاطم دمبدم

مؤمنان چون ماهیان در نیمروز ...

... دامها در راه آنها ای دریغ

هم مگر موجی زنی ای بحر جود

اندرین صحرا روان سازی چو رود ...

... سوختم دور از تو ای بحر کرم

موج رحمت گو که پیش آرد قدم

من نهنگم در خور دریاستم ...

... جزر و مدی سوی من کن زود زود

ای یم رحمت یکی موجی برآر

ماهیی را سوی خود کش از کنار ...

... لطمع زن بر لجه ی دریای فیض

حاصل آن موج توفان زای فیض

هم به آن منصوص نص انما ...

... نغمه ی سبوح و قدوس آنچنان

که مکان و لامکان شد موج زن

اهرمن درید بر خود پیرهن ...

... چونکه مقصد گوهر غلتان بود

موج توفان گلشن ریحان بود

هر که خواهد تخت و تاج آراستن ...

... دیدهای عقل دارد صد علل

حرصش آمد موج بر شهرت سبل

چشم عقل از حرص شهوت کور شد ...

... رعد غران یک نهیب قهر او

بحر را از او بود موج و قرار

بختی گردون ز حکمش در مهار ...

... تا چه آید از خدا او را خطاب

موجها آورده دریاها به لب

تا چه فرمان آید ایشان را ز رب ...

... های و هویی گشت پیدا در فلک

وحشتی افتاد در موج ملک

جمله افتادند در عجز و نیاز ...

... رخصتی ده بحر را بر پر زنم

موج دریاها بر آن اخگر زنم

ناخدایم لیک توفانی کنم ...