گنجور

 
ملا احمد نراقی

هیچش از این خانه غم در دل نبود

ورنه حرفی هم از آن مشکل نبود

دل پریشان از برای ناقه داشت

بر خلاص ناقه‌اش همت گماشت

یک دو اشتر در بر او اعتبار

بود افزون از سرای کردگار

اشتُرانش گفت تا واپس دهند

بلکه واپس اشتر هر کس دهند

یافت عبدالمطلب آن هوشمند

کز وی این خواهش نیفتادش پسند

یا که خود این ماجرا اظهار کرد

بر وی از این ره بسی انکار کرد

هم نکوهش کرد هم پرخاش کرد

سرزنشها و ملامتهاش کرد

کز دو اشتر دل پریشان داشتی

لیک امر کعبه سهل انگاشتی

گفت عبدالمطلب آن مرد راد

کز رخ شه چشم بدبین دور باد

من خداوندم شترها را ولی

خانه را باشد خداوندی قوی

من شتر را خواجه‌ام ای ارجمند

خانه دارد خواجه‌ای بس زورمند

من شتر را مالکم ای نیک مرد

خانه دارد مالکی یکتا و فرد

خانه را باشد خدایی چیره دست

پیش دستش پست هر بالا و پست

خانه را باشد خداوندی جلیل

کمتر از موری برش صد نره پیل

پیل چه‌بْوَد بختیان آسمان

از نهیب قائدش پیکر شمان

مور لنگی را دهد فرمان اگر

خورد سازد استخوان پیل نر

پشه از امرش صف آرایی کند

پرمُری شاهی و دارایی کند

عنکبوتی را کند گه پرده‌دار

گاه موری را کند آموزگار

چونکه گردد او ضعیفان را پناه

مور شیر افکن شود، پرمور، شاه

من شتر را بایدم درخواست کرد

کارِ خانه خواهد او خود راست کرد

خانه‌ای را کو خداوندش خداست

کی سخن در حق آن از من سزاست

من کیم تا شاه را یاری کنم

خانهٔ او را نگهداری کنم

دارد او بنیاد عالم پایدار

خانهٔ ایجاد از او شد استوار

کی پسندد خانهٔ خود را خراب

این میان ما و تو باشد حباب

غم مرا باید خورم بر اشتوران

او غم خود می‌خورد ای پیل‌ران

از منِ افتاده است این اشتُران

او بپاسد خانهٔ خود بی گمان

این بگفت وز انجمن بیرون شتافت

اشتُران بگرفت رو بر کوه تافت

کوهِ مشرف بر سپاه و بر حرم

تا ببیند کار پیل و خانه هم

روز دیگر پردهٔ شب چون درید

تیغ بر کف، خور ز خاور سر کشید

اشهب خور روی در میدان نهاد

پیل شب را لرزه بر تن اوفتاد

آنچنان بر خویش از دهشت تپید

کاخترانش پشه‌سان از تن پرید

بُختی خور با زمام زرنگار

سر برون آورد زین نیلی حصار

پیل شب را رنگ از پیکر پرید

رو بگردانید و تا مغرب دوید

ابرهه چون قلزمی آمد به جوش

وان سپاهش همچو ابری در خروش

پیشِ رو پیل سفید کوه تن

در عقب لشکر چو بحری موج زن

رو به سوی کعبه آوردند زود

تا برآرند از بنایش گرد و دود

چون رسید آن پیل تا حد حرم

یک سر مویی نزد دیگر قدم

خانهٔ حق چون نمایان شد ز دور

پیل را گفتی همان دم گشت مور

چشم کُنجَر چون به خانه اوفتاد

خشک شد چون چوب خشک، ایستاد

هیبت آن خانه بستش دست و پای

که‌ش نشد مقدور جنبیدن ز جای

دور باش کعبه در دادش نهیب

آن نهیب افکند در پایش کِتیب

یک نهیبی آمدش کز اضطراب

هم ذهاب از یاد رفتش هم ایاب

ماند بر جا خشک و تن لرزان چو بید

آبش از چشمان چو چشمه می‌چکید

گه ز بهر سجده غلتیدی به خاک

گه کشیدی نعره‌های هولناک

تا ببستش دست قدرت پا و دست

نیرویش را نیروی قدرت شکست

پیلبانان آنچه بر وی می‌زدند

ناخجش بر تارک و پی می‌زدند

پیش نامد یک قدم از جای خویش

رفته گویا تا شکم اندر خلیش

مانده آری در خلیش کارشان

در خلیش نکبت و ادبارشان

گر ببندد پای تن را لای گل

پای دل را لیک بندد لای دل

ای برادر اهل دنیا زین سبب

عاجزند اندر ره سعی و طلب

چونکه هستند از هوای طبع خویش

رفته از پا تا به سر اندر خلیش

در خلیش ملت و اوهام خود

در خلیش طبع نافرجام خود

در خلیش کار و بار این جهان

در خلیش آن علایق ای فلان

در خلیش خانه و فرزند و زن

در سرش بگذشته سیصد نی نژن

یک قدم یارای رفتنشان نماند

قُوّت دل نیروی تنشان نماند

در میان ره چو خر در لای و گل

مانده ای در گل نشسته پای دل

گاهی از مقصد چه آمد یادشان

از ثریا بگذرد فریادشان

آه مشتاقانه گاهی برکشند

گه به سوی راه مقصد سر کشند

پایشان لیکن چو باشد در خلیش

در خلیش نفس و طبع و وهم خویش

پیش رفتن یک قدم مقدورشان

نیست ای وای از دل مهجورشان

بارشان سنگین و مرکبشان ضعیف

با ضعیفی مانده در لای کثیف

از پس و از پیش دزدان در فریش

همرهانِ چست و چابک رفته پیش

پیش رفته کاروان سالارها

کرده طی شبگیرها ایوارها

در کریوه مانده این بیچارگان

بارشان سنگین و مرکب ناتوان

درجهانند از خلیشی پای خویش

پای دیگرشان جهد اندر خلیش

بارشان خروارها خروارها

راهشان کهسارها کهسارها

ناقه‌هاشان لنگ و لوک و لوث و کور

جاده‌هاشان سنگلاخ و لوش و لور

دزدهاشان در کمین در راهها

راههایی چاهها در چاهها

من هم از آن رهروان هستم یکی

عاجزی بی دست و پایی هوشکی

قد خمیده پایها پر آبله

مانده چندین مرحله از قافله

ناقه‌ام افتاده از پا ای دریغ

بار من خروار خروار ای دریغ

بار نبود اینکه من انباشتم

کوه را بر دوش خود بگذاشتم

ای خدا فریاد از این البرز کوه

جانم از این کوه آمد در ستوه

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار