صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴۳
یاد ایامی که در دل خار خاری داشتم
در جگر چون لاله داغ گلعذاری داشتم
از تهی پایی به هر صحرا که راهم می فتاد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۳
... چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم
در کنار لاله و گل دارم آتش زیرپا
تا چو شبنم با خبر از عالم بالا شدم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۵
... داشتم روشن تر از شبنم درین بستان دلی
دل سیه چون لاله من از باده پیمایی شدم
چون توانم سر برآورد از محیط بیکنار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۷
... گفتم از می گرد کلفت را فرو شویم زدل
می چو داغ لاله خون مرده شد در ساغرم
عندلیبی را دهن پر زر نکردم در بهار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۸
... شمع بر بالین من انگشت زنهاری شود
برگ گل چون لاله گردد داغدار بسترم
دوری او بس که بیرحمانه می سوزد مرا ...
... گرچه می دارم به سیلی سرخ روی خویش را
می شود چون لاله خون مرده می در ساغرم
می گذارد همچو مجنون شیر پیشم پشت دست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۹
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم
در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم
کرده ام هموار بر خود عالم ناساز را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۰
... کز شراب تلخ گردد دیده پیمانه گرم
برگ عیش ما بود چون لاله داغی از بهار
می توان کردن سرما را به یک پیمانه گرم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۴
بیغمان را دود دل ابر بهار آید به چشم
سینه پرداغ عاشق لاله زار آید به چشم
بی تامل کمتر از قطره است بحر بیکنار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷
... دسته گل شد سر دستار بیدردان و من
پنجه خونین به جای لاله بر سر می زنم
بیغمان بر خاک می ریزند ساغر را و من ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۰
... چون خیال قامت آن شعله رعنا کنم
شد بنا گوشم سیه چون لاله از حرف درشت
بخت سبزی کو که جا در دامن صحراکنم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۷
... جای خود از نامداری درنگین وامی کنم
می چکد صد لاله خون بر خاک از هر ناخنم
یک گره تازان دو زلف عنبرین وامی کنم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲۸
... لنگر تمکین نمی گردد خزان را سنگ راه
لاله می بندد عبث با کوه دامان را به هم
زنده می سوزد برای مرده در هندوستان ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۶
... از دل پرخون که قربان شهادت می رود
لاله داغی به تابوت شهیدان بسته ایم
شبنمیم اما ز فیض شوخ چشمیهای عشق ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۳
... سنگ انجم ما بر این نیلی حصار افشانده ایم
از بیابان لاله و از بحر مرجان سر زده است
خون گرمی تا ز چشم شعله بار افشانده ایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۶
... آنچه ما از تنگی صحرای امکان می کشیم
دامن خاک است از خون عزیزان لاله زار
از رعونت ما همان بر خاک دامان می کشیم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۸
... از تریهای سحاب و ناز شبنم فارغیم
ما به خون چون لاله داغ خویش را به می کنیم
از نمک آسوده ایم از ناز مرهم فارغیم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۲
... بخت خواب آلود را چندان که نشتر می زنیم
ما چو داغ لاله صایب خون خود را می مکیم
بی غمان از دور پندارند ساغر می زنیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۵
... داغ عشقی را که در صد پرده می باید نهان
لاله دامان دشت و شمع محفل می کنیم
ناخن فولاد دارد منت روشنگران ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱۳
... به اندک ریزشی از ابر گوهر بار خرسندم
به درد و داغ صلح از لاله رویان کرده ام صایب
به پیچ و تاب از گنج گهر چون مار خرسندم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱۶
... که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم
ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین
کشیدم کاسه های خون و بر لب خاک مالیدم ...