گنجور

 
صائب تبریزی

ما ز حیرت در حریم وصل هجران می کشیم

دلو خود خالی برون از چاه کنعان می کشیم

منعمان گر پیش مهمان نعمت الوان کشند

ما به جای سفره خجلت پیش مهمان می کشیم

از فشار قبر هرگز قسمت کفار نیست

آنچه ما از تنگی صحرای امکان می کشیم

دامن خاک است از خون عزیزان لاله زار

از رعونت ما همان بر خاک دامان می کشیم

فکر رنگین است باغ دلگشای اهل فکر

چون غمی رو می دهد سر در گریبان می کشیم

در هوای کام دنیا نیست آه سرد ما

بر سواد آفرینش خط بطلان می کشیم

بر شکار لاغر از سرپنجه شیران نرفت

آنچه از دست نوازش ما ضعیفان می کشیم

دیگران صائب به تلخی باده می نوشند و ما

جام پر خون را به سر با روی خندان می کشیم