گنجور

 
صائب تبریزی

ما کجا دست آشنا با مهره گل می‌کنیم

مشورت چون غنچه با سی پاره دل می‌کنیم

بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست

موج را از لنگر تسلیم ساحل می‌کنیم

همچو مژگان روز و شب در پیش چشم استاده است

از خیالش خویش را چندان که غافل می‌کنیم

داغ عشقی را که در صد پرده می‌باید نهان

لاله دامان دشت و شمع محفل می‌کنیم

ناخن فولاد دارد منت روشنگران

تیغ جان را روشن از خاکستر دل می‌کنیم

دولتی کز سایه خیزد تیرگی بار آورد

صفحه بال هما را فرد باطل می‌کنیم

کی به دست سنبل فردوس دل خواهیم داد

ما که در سودای زلف یار دل‌دل می‌کنیم

شبنمیم اما ز بس گرد حوادث خورده‌ایم

چشمه خورشید عالم‌تاب را گل می‌کنیم

فکر ما صائب سحاب نوبهار رحمت است

ما زمین شور را یک لحظه قابل می‌کنیم

 
 
 
اهلی شیرازی

ما تحمل بر جفاهای تو ای گل می‌کنیم

گر به خواری هم آن هم تحمل می‌کنیم

حق گواه ماست در صدق محبت با بتان

ناکسی گر ناحقی گوید تغافل می‌کنیم

هرکسی در این چمن از کشتکاری خرم است

[...]

سلیم تهرانی

از دو جانب سرگرانی را تحمل می‌کنیم

ما و او با یکدگر جنگ تغافل می‌کنیم

بس که از گلچینی این باغ دارد خارها

پنجهٔ خود را خیال بال بلبل می‌کنیم

چشم ما را سرمه از حسن سیاهان داده‌اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه