شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم
مهره گل گشت از گرد کسادی گوهرم
بس که کشتی را به خشکی بست پیر میفروش
دست خواهش چون سبو شد خشک درزیر سرم
گفتم از می گرد کلفت را فرو شویم زدل
می چو داغ لاله خون مرده شد در ساغرم
عندلیبی را دهن پر زر نکردم در بهار
عاقبت چون گل به کوری خرج آتش شد زرم
گرچه پیری آتش شوق مرا خاموش کرد
می شود روشن چراغ مرده از خاکسترم
غوطه در دریای آتش تا ز یکرنگی زدم
چون سمندر جوشن داود شد بال و پرم
دیده من تا به خورشید جمال او فتاد
می کند رقص روانی در چشم ترم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و کمقدری دل سخن میگوید و احساس ناامیدی را به تصویر میکشد. او به تصویرسازی از می و عشق پرداخته و میگوید که به مانند گلهای پژمرده، دلش از غم و خشکسالی رنج میبرد. در حالی که پیر میفروش به او توصیه میکند، او همچنان در جستجوی نوشیدن می دلهاست تا احساس شوق و زندگی را دوباره بیابد. با وجود کهولت سن و خاموش شدن آتش شوقش، هنوز امیدوار است که این عشق میتواند چراغی در دلش روشن کند. در نهایت، او با دیدن جمال محبوب خود، احساس رقص و جنبش در دل و چشمانش به وجود میآید و به یادآوری عشق و زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: به دلیل کمارزش بودن و نداشتن کیفیت، غبار چشمهایم به شعر تر تبدیل شده و مهره گل به وجود آمده است. این وضعیت ناشی از رکود و کسادی در زندگیام، درخشش و ارزشم را کاهش داده و مرا به فراموشی سپرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه پیر میفروش به زمین نشست و دیگر نتوانست کشتی را به حرکت درآورد، من هم به همان اندازه درخواستم از او بیفایده شد. حالا مثل سبویی که دیگر آبی ندارد، در زیر سرم تنها خوابیدهام.
هوش مصنوعی: گفتم بیایید از شراب بخوریم و غم و درد دل را فراموش کنیم، چرا که مثل داغ لاله که بر دل نشسته و جان را میگیرد، حال من هم پر از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: من در بهار، وقتی که درختان و گلها شکوفا میشوند، نمیخواهم جوجهای را برای خودم از طلا پر کنم، زیرا در نهایت مانند یک گل که در آتش میسوزد، تمام ثروتم به هدر میرود.
هوش مصنوعی: هرچند سن و سال و کهنسالی باعث خاموش شدن عشق و شوق من شده، اما ممکن است که این عشق دوباره زنده شود و شعلهور گردد، مانند اینکه چراغی که خاموش شده از زیر خاکستر دوباره روشن شود.
هوش مصنوعی: به نشانه یکرنگی و پاکی، در دل آتش غوطهور شدم، مثل سمندری که در آتش نمیسوزد. این تجربه به من نیرو و بال و پر جدیدی بخشید.
هوش مصنوعی: زمانی که چشم من به زیبایی او میافتد، روح من در چشمانم به رقص درمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معدن شادیست این معدن جود و کرم
قبلهٔ ما روی یار قبلهٔ هر کس حرم
مهتر شاهان گیتی را همیشه کهترم
گر بخدمت نامدم معذور دارد مهترم
من بدیوان و سرای پادشاه دیگرم
گرچه نگذارد که یک روز از در او بگذرم
هر دو درگه را یکی بینم همی چون بنگرم
[...]
ظاهر شده است اینجا معدن جود و کرم
قبلۀ ما روی دوست قبلۀ هر کس حرم
گرچه دربستم در مدح و غزل یکبارگی
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم
بلکه در هر نوع کز اقران من داند کسی
خواه جزوی گیر آن را خواه کلی قادرم
منطق و موسیقی و هیات بدانم اندکی
[...]
هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون میبرم
عالمی از عالم وحدت به کف میآورم
تخت و خاتم نی و کوس رب هبلی میزنم
طور آتش نی و در اوج انا الله میپرم
هرچه نقش نفس میبینم به دریا میدهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.