ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم
به زیر تیغ رفتم تا زبند آزاد گردیدم
زپیچ و تاب جوهردار گردید استخوان من
زبس برخویشتن در تنگنای فکر پیچیدم
بغیر از گریه تلخ ندامت چیست در دستم
چو گل زین دفتر رنگین که من بر یکدگر چیدم
منه انگشت بر حرفم اگر درد سخن داری
که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم
ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین
کشیدم کاسه های خون و بر لب خاک مالیدم
سرآمد گرچه در انصاف دادن روزگار من
مسلمان نیستم از هیچ کس انصاف اگر دیدم
ندیدم روی دل از هیچکس غیر از سخن صائب
به لوح آفرینش چون قلم چندان که گردیدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر رنج و ندامت شاعر است که در تلاش است تا خود را از بندهای فکری و احساسی آزاد کند. او اذعان میکند که در این راه، به شدت به عواطف خود پیوسته است و هرچند هرگز در زندگی روز خوشی ندیده، اما از طریق کلمات و سخن، آرامش و رهایی را جستجو میکند. شاعر به تضاد بین احساسات دردناک و زیباییهای کلام اشاره میکند و نشان میدهد که تنها امیدش برای یافتن عدالت و آرامش، در کلمات و ابراز احساساتش نهفته است. این نشاندهنده نارضایتی او از زندگی و تلاشش برای یافتن معنای عمیقتر در وجودش است.
هوش مصنوعی: من هیچ روز شادی را ندیدم تا زمانی که قلم بر روی کلماتی که مینوشتم قرار گرفت. در آن لحظه، احساس کردم که تحت فشار و سختی هستم، اما به تدریج از این محدودیتها رها شدم.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت تفکر و تردیدهایم، ذهن و وجودم به شدت درهم پیچیده و دچار نوعی درگیری و فشار شده است.
هوش مصنوعی: جز درد و حسرت، چیزی در دست ندارم. مانند گلی که در این دفتر رنگین چیدهام، همه چیزم به زیباییها و یادها ارتباط دارد.
هوش مصنوعی: اگر از سخن من ناراحت هستی، انگشتت را روی کلام من نگذار؛ چرا که من بارها و بارها به دقت بر روی هر جزئیاتش فکر کردهام.
هوش مصنوعی: از خون خودم چون لالهای که در زمین است، رنگین نکردم، بلکه کاسههای خونی را که جمع کردم به زمین مالیدم.
هوش مصنوعی: اگرچه زمانه به انصاف رفتار نمیکند، ولی من خود را مسلمان نمیدانم اگر از کسی انصاف ببینم.
هوش مصنوعی: از هیچکس جز آثار صائب، چهرهی دل را ندیدم؛ چون در عالم خلقت، مانند قلم، هرچه گشتم، فقط به او برخوردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم
جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم
بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده
بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم
بگفتم گرچه شد تقصیر دل هرگز نگردیدهست
[...]
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی
به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم
دلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن
[...]
بمیزان نظر حسن تو را با ماه سنجیدم
میان این و آن فرق از زمین تا آسمان دیدم
زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم
جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم
مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری
که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدم
ازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم
[...]
ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم
ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی
چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم
فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.