گنجور

 
۴۲۶۱

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

... جان همه مشتاقان در سوز و گداز است

چون بر در میخانه مرا بار ندادند

رفتم به در صومعه دیدم که فراز است ...

عراقی
 
۴۲۶۲

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

... ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم

که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست

ز همرهی عراقی ز راه واماندم ...

عراقی
 
۴۲۶۳

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

... در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن

یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من ...

... طیره مشو که چشمه حیوانم آرزوست

یک بار بوسه ای ز لب تو ربوده ام

یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه ای به کوی تو ناگاه بگذرم ...

عراقی
 
۴۲۶۴

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

... لقمه ای خوش در دهان نتوان نهاد

بر دلم بار غمت چندین منه

برکهی کوه گران نتوان نهاد ...

عراقی
 
۴۲۶۵

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

... کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد

مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد ...

عراقی
 
۴۲۶۶

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

... غم چاره نمی یابد تیمار نمی گنجد

جان در تنم ار بی دوست هربار نمی گنجد

از غایت تنگ آمد کین بار نمی گنجد

کو جام می عشقش تا مست شوم زیراک ...

عراقی
 
۴۲۶۷

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

... هر سراسیمه ای نمی یابد

بر در وصل بار چتوان کرد

رفت عمرو نرفت در همه عمر ...

عراقی
 
۴۲۶۸

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

... بدان مخسب که در خواب روی او بینی

خیال او بود آن اعتبار نتوان کرد

دو چشم تو خود اگر عاشقی پر آب بود ...

... به تیغ غمزه خون خوار جان مجروحم

هزار بار به روزی فگار نتوان کرد

دلی که با غم عشق تو در میان آمد ...

عراقی
 
۴۲۶۹

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

... نامد گه آن که خسته ای را

بر درگه وصل بار باشد

تا چند دل عراقی آخر ...

عراقی
 
۴۲۷۰

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

... در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد

آن رفت که می رفتم در صومعه هر باری

جز بر در میخانه این بار نخواهم شد

از توبه و قرایی بیزار شدم لیکن ...

... چون سوخته عشقم در نار نخواهم شد

تا هست عراقی را در درگه او باری

بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد

عراقی
 
۴۲۷۱

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد ...

... در جمله صور آن بت عیار برآمد

هر بار به رنگی بت من روی نمودی

آن بار به رنگ همه اطوار برآمد

و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت ...

... دور از لب و دندان عراقی همه کامم

زان دو لب شیرین شکر بار برآمد

عراقی
 
۴۲۷۲

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

در من نگرد یار دگربار که داند

زین پس دهدم بر در خود بار که داند

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار که داند ...

... ای دشمن بدخواه چه باشی به غمم شاد

باشد که شود دوست دگربار که داند

در بند امید ای دل بگشای دو دیده ...

عراقی
 
۴۲۷۳

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

می زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود ...

عراقی
 
۴۲۷۴

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

... روی بنما که جان نثار کنم

گفت جان را چه اعتبار بود

تا تو در بند خویشتن مانی

کی تو را نزد دوست بار بود

نبود عاشق آنکه جوید کام ...

عراقی
 
۴۲۷۵

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

... گر آید در نظر کس را به جز رخسار او رویی

مرا باری نظر دایم بر آن رخسار می آید

مرا از هرچه در عالم به چشم اندر نیامد هیچ

مگر آبی که در چشمم دمی صد بار می آید

چو اندر آب عکس یار خوشتر می شود پیدا ...

عراقی
 
۴۲۷۶

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

دل در گره زلف تو بستیم دگر بار

وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار

جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم

خوردیم می و جام شکستیم دگربار

شاید که دگر نعره مستانه برآریم

کز جام می عشق تو مستیم دگربار

المنة لله که پس از محنت بسیار

با تو نفسی خوش بنشستیم دگربار

چون طره تو شیفته روی تو گشتیم

هیهات که خورشید پرستیم دگربار

ما ترک مراد دل خودکام گرفتیم

تا هرچه کند دوست خوشستیم دگربار

با عشق تو ما راه خرابات گرفتیم

از صومعه و زهد برستیم دگربار

در بندگی زلف چلیپات بماندیم

زنار هم از زلف تو بستیم دگربار

تا راز دل ما نکند فاش عراقی

اینک دهن از گفت ببستیم دگربار

عراقی
 
۴۲۷۷

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

رخ سوی خرابات نهادیم دگربار

در دام خرابات فتادیم دگربار

از بهر یکی جرعه دو صد توبه شکستیم

در دیر مغان روزه گشادیم دگربار

در کنج خرابات یکی مغ بچه دیدیم

در پیش رخش سر بنهادیم دگربار

آن دل که به صد حیله ز خوبان بربودیم

در دست یکی مغ بچه دادیم دگربار

یک بار ندیدیم رخش وز غم عشقش

صدبار بمردیم و بزادیم دگربار

دیدیم که بی عشق رخش زندگیی نیست

بی عشق رخش زنده مبادیم دگربار

غم بر دل ما تاختن آورد ز عشقش

با این همه غم بین که چه شادیم دگربار

شد در سر سودای رخش دین و دل ما

بنگر دل و دین داده به بادیم دگربار

عشقش به زیان برد صلاح و ورع ما

اینک همه در عین فسادیم دگربار

با نیستی خود همه با قیمت و قدریم

با هستی خود جمله کسادیم دگربار

تا هست عراقی همه هستیم مریدش

چون نیست شود جمله مرادیم دگربار

عراقی
 
۴۲۷۸

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

... باز هجرت قصد جانم می کند

کشته ای را بار دیگر کشته گیر

عراقی
 
۴۲۷۹

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

... چشم عشاق تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت

تا به کلی ز خود نکرد بروز ...

عراقی
 
۴۲۸۰

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش

ندهم ز دست این بار اگر آورم به چنگش

سر زلف او بگیرم لب لعل او ببوسم ...

عراقی
 
 
۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۲۱۵
۲۱۶
۶۵۵