گنجور

 
عراقی

بی‌جمال تو، ای جهان افروز

چشم عشاق، تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت

تا به کلی ز خود نکرد بروز

در بیابان عشق پی نبرد

خانه پرورد لایجوز و یجوز

چه بلا بود کان به من نرسید؟

زین دل جانگداز درداندوز

عشق گوید مرا که: ای طالب

چاک زن طیلسان و خرقه بسوز

دگر از فهم خویش قصه مخوان

قصه خواهی؟ بیا ز ما آموز

بنشان، ای عراقی، آتش خویش

پس چراغی ز عشق ما افروز