مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۷
... غبار تن نبود ماه جان بود آن جا
سزد سزد که بر آن چرخ برق وار روم
اگر کلیم حلیمم بدان درخت شوم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۹
گه چرخ زنان همچون فلکم
گه بال زنان همچون ملکم
چرخم پی حق رقصم پی حق
من زان ویم نی مشترکم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۶
... ای دل از جان خویش بیزارم
گرد آن مه چو چرخ می گردم
پس دگر چیست در زمین کارم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷
... ما گهی گنج گاه ویرانیم
چرخ از بهر ماست در گردش
زان سبب همچو چرخ گردانیم
کی بمانیم اندر این خانه ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۰
... چون بدوم مه نبود همتکم
چون بجهم چرخ بود چنبرم
چون ببرم دست به سوی سلاح ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۷
... گر سایه عاشق فتد بر کوه سنگین برجهد
نه چرخ صدق ها زند تو منکری نک آزمون
بر کوه زد اشراق او بشنو تو چاقاچاق او ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
... خلقی عجب آید برون تا غیب ها گردد عیان
زین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو را
فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
... تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۲
... او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو
تا آب هست او می تپد چون چرخ در اسرار من
غلبیرم اندر دست او در دست می گرداندم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۳
... جز تل سرگین نبود خدمت او بر در من
گاو بر این چرخ بر این گاو دگر زیر زمین
زین دو اگر من بجهم بخت بود چنبر من ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۰
... هی به سلف نفخی کن پیشتر از یوم الدین
تا شنود چرخ فلک از حشر تو تحسین
هی به زبان ما گو رمز مگو پیدا گو ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۲
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۴
... زفت شود وجود من تنگ شود قبای من
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان که های من ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۵
... ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من
من سر خود گرفته ام من ز وجود رفته ام ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۶
... اگر باشد تو را روزی ز استادان بیاموزی
چو مرغ جان معصومان به چرخ نیلگون رفتن
بیا ای جان که وقتت خوش چو استن بار ما می کش ...
... چو نازی می کشی باری بیا ناز چنین شه کش
که بس بداختری باشد به زیر چرخ دون رفتن
ز دانش ها بشویم دل ز خود خود را کنم غافل ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۴
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن
ای جان خوش ساده از اصل ملک زاده ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۸
... این می کشدم بالا وان می کشدم هامون
از دست کشاکش من وز چرخ پرآتش من
می گردم و می نالم چون چنبره گردون ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۰
... در دیده هر هستی از دیده زنگی بین
آن چرخ فرومانده کآبش بنگرداند
این چرخ چه می داند کز چیست ورا تسکین
می گردد آن مسکین نی مهر در او نی کین ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۸
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۰
... کی بنشیند دگر بالای مستان
شنیدم چرخ گردون را که می گفت
منم یک لقمه از حلوای مستان ...