گنجور

 
مولانا

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشم

چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان

نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من

عود دمد ز دود من کور شود حسود من

زفت شود وجود من تنگ شود قبای من

آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان

ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های من

آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور

گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من

گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو

لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من

گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد

گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من

گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش

خنده زنان سری نهد در قدم قضای من

گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم

تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من

گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل

چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من

گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل

بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من

گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف

برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من

زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم

باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۲۴ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۸۲۴ به خوانش آرش خیرآبادی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

عشق میان عاشقان شیوه کند برای من

عشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شود

فاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای من

ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد

[...]

جامی

ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من

نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من

هر مژه کرده جوی خون بر رخ من روان ولی

کیست که با تو دم زند از من و ماجرای من

مهر و وفای من مبین ترک جفای خود مکن

[...]

یغمای جندقی

چون به مصیبت از ازل رفت همی قضای من

چیست مصیبت دگر ساز طرب برای من

ز ابروی و قد دلستان دام منه که بس مرا

نیزه آسمان گذر تیغ جهانگشای من

خصم به جامه جدل قاسم و خلعت طرب

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دعوی عشق میکنم کذب شده دعای من

رفتی و مانده ام بجا وای من و وفای من

تنگ شده است عیش دل بیگل گلستان دل

رفت بهار و شد خزان تا چه کند خدای من

چون جرسم بغلغله طی نشده چه مرحله

[...]

وفایی شوشتری

مبین به زهد خشگ و این عمامه و ردای من

که این عمامه و ردا، همه بود بلای من

نظاره کن ولای من وفای من صفای من

به بزم می کشان نگر مقام وحدّ و جای من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه