تا به جان مست عشق آن یارم
سردهٔ بادههای انوارم
هر دمی گر نه جان نو دهدم
ای دل از جان خویش بیزارم
گرد آن مه چو چرخ میگردم
پس دگر چیست در زمین کارم
بر سر کارگاه خوبی بود
سوزنش کردهست چون تارم
سوزنم چنگ شد از او در تار
تا به آواز زیر میزارم
تا من این کارگاه عالم را
کو حجاب حقست بردارم
تا بسوزم حجاب غفلت و خواب
ز آتش چشمهای بیدارم
تا بیابم ز شمس تبریزی
صحّت این ضمیر بیمارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی خود به معشوق سخن میگوید و احساسات عمیق خود را بیان میکند. او تمایل دارد که به عشق آن یار جان خود را فدای کند و از زندگی مادی دلزده شده است. شاعر به دور آن معشوق مانند چرخ میگردد و در پی رسیدن به حقیقت و روشنایی است. او در تلاش است تا از غفلت و خواب غفلت بیدار شود و حجابهای پنهان را کنار بزند تا به حقیقت وجودیاش دست پیدا کند. در نهایت، شاعر به شمس تبریزی اشاره میکند و از او میخواهد که به او صحت و آرامش بخشد.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که عاشق آن یار هستم، از نوشیدن شراب نورانی به وجد میآیم.
هوش مصنوعی: هر لحظه که جان جدیدی به من ندهی، ای دل، از جان خود خستهام.
هوش مصنوعی: من مانند گردی دور آن ماه میچرخم، پس برای من در زمین دیگر چه کاری باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: در محل کارگاه، ابزار خوبی وجود دارد که به خاطرش مانند تار نازک و شکننده شدهام.
هوش مصنوعی: از درد و عذاب ناشی از محبت او، مانند زخمی شوم که در تار و پود زندگیام به وجود آمده و در نهایت، آوازی حزین و غمانگیز سر میدهم.
هوش مصنوعی: تا من این دنیا را که مانند کارگاهی است، از پردهای که مانع دیدن حقیقت است، پاک کنم.
هوش مصنوعی: برای اینکه از غفلت و خواب بیرون بیایم، باید به قدری بسوزم که چشمان بیدارم را روشن کند.
هوش مصنوعی: به دنبال این هستم که از شمس تبریزی تأیید بگیرم بر درستی احوال نابسامان و درونیام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مهر ایشان بود فیا وارم
غمتان من بهر دو بگسارم
روز تا شب ز غم دل افگارم
همه شب تا به روز بیدارم
به دل شخص جان همی کاهم
به دل اشک خون همی بارم
روز و شب یک زمان قرارم نیست
[...]
هیچ دانی که چون گرانبارم
به غم دیگران گرفتارم
زیر بار غمی گرفتارم
کاندرو دم زدن نمیآرم
عمر و عیشم به رنج میگذرد
من از این عمر و عیش بیزارم
در تمنای یک دمی بیغم
[...]
بخدائی که مهر معرفتش
کرد توفیق عقل بیدارم
برسولی که روز حشر امید
بخدا و شفاعتش دارم
که اگر من از انچه بیتو گذشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.