خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
گرچه هردم سیل اشک ما به دریا می رود
خوشدلم از جانب او هرچه بر ما می رود ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
ای دل آن دم شرف صحبت دلبر یابی
که به سرمایه اخلاص دلی دریابی
آبرو می طلبی خاک شو و چشم مدار
که ز دریا بکشی محنت و گوهر یابی
همچو آیینه ز دل زنگ کدورت بزدای ...
... فتح بابی که خیالی ز در میکده یافت
ناصحا با که بگویم که نمی دریابی
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - مدیحه در تتبع حکیم سنائی
... حبر بر امواج وان درهای کودانی که چیست
این یکی دریا ز روی وصف و آن در عدن
تا نگویدر از مخفی در درون جامه خواب ...
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - خواجه سعدالدین نصیر فرماید
... شاه کمخا از سجیف و یقه دارد تخت و تاج
از برای دکمه اش دریا فرستد در خراج
محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد ...
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - خواجه حافظ فرماید
... آن کله با کوی صوف موج زن در اتصال
حلقه گویی به گوش موج دریا می کنند
این همه بر جامه والا غداد مشک و زر ...
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۷ - خسرو دهلوی فرماید
... زحیرت لنگر افزاید خود آن به
که بی لنگر درین دریا نباشیم
چنان خواهیم تنها را ملبس ...
نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۱
متاع ثنای بیحد و سپاس بی اندازه کریم ستاری را که انسانرا بخلعت ولقد کرمنا بنی آدم گرامی داشت ودراعه لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم در بر ایشان افکندزنانرا پوشش مردان و مردانرا جامه زنان گردانید که هن لباس لکم و انتم لباس لهن محاسن را سلیم سلامت بشر ساخت که وریشا و لباس التقوی چادر شب و نهالی و بالش را ثوب نوم ساخت و پیرهن وجبه و فرجی را لبس بیداری المنزه ذاته عن النوم والیقظه والمعرا عن الماکول و الملبوس سیه پوش شب بفضلش از آب دریا گلیم خویش بیرون کشیده و قصار قدرتش تافته خورشید هر بامداد در خارای کوه بر سنگ زده
گازر تقدیر او از قرص خور در طشت چرخ ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۹ - در کشف و اظهار آنکه در نفس کلمه طیبه لااله الاالله اشارتی هست به ستر و اخفای آن
... پیش روشندلان بحر صفا
ذکر حق گوهر است و دل دریا
پرورش ده به قعر آن گهری ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۵ - در ذکر حال طایفه دیگر از بی ادبان در احکام الهی و ادب نبوی چیزها می افزایند به مقتضای طبع و هوای خویش
... جز در آب روان وضو نکند
خود چه آب روان که دریایی
دور قعری فراخ پهنایی ...
... اینچنین جویها نبود آنجا
که بود فرض و عمقشان دریا
پس وضوی رسول و صحب کرام ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - قصه زاهد و عارف
... که بود زو خدای ناخشنود
گشته مسکین به موج دریا غرق
تو چه سنگش همی زنی بر فرق ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۶۹ - سؤال و جواب
... به من و ما اگر شود گویا
من و مایش بود همان دریا
گرچه آرد هزار طوفان زور ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۷۴ - حکایتی که خدمت ارشاد مابی مولانا و مخدومنا سعدالملة والدین الکاشغری از شیخ خود خدمت مولانا نظام الدین خاموش قدس الله روحه نقل می فرموده اند
... قطره ای را چه زهره و یارا
که تواند احاطه با دریا
هر کجا تافت آفتاب قدم ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
قطره ای از تموج دریا
در زمستان فتاد بر صحرا ...
... لیکن از هر کسی و هر جایی
می شنید اینکه هست دریای
کرد از موج و شبنم و باران ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۸ - رجوع به تمامی تمثیل
... گاه دیدش به شکل تف و بخار
سوی بالا روان ز دریا بار
متراکم شد آن بخار و ز آن ...
... تافت یکسر به سوی بحر عنان
چون به دریا رسید و کرد آرام
شد درین دوره سیر بحر تمام ...
... از چپ و راست چون گشاد نظر
غیر دریا ندید چیز دگر
همچنین عارفان عشق آیین ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴ - پایه دعاگویی جناب خداوندگاری چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پای بر قبه قصر قصه قیصر و کنگر ایوان داستان نوشیروان ننهاد سر او به آن نرسید لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره این رقم می زند که سایه دولتش پاینده باد و آفتاب معدلتش تابنده
... ابر نیسان که درفشان آمد
آب دریا که بیکران آمد
گه شمرد آن به سبحه انگشت ...
... نه فلک نقطه ای ز پرگارت
هفت دریا نمی ز ادرارت
مدت صنع تو چو لمح بصر ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۰ - حکایت دعا کردن پادشاه ترمذ که تا از کنیزکی که به محبت وی از تدبیر ملک بازمانده بود خلاصی یابد
... وانچه ز آلات شادمانی بود
گرچه جا بر کنار دریا داشت
همه با یکدگر مهیا داشت ...
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۸ - حکایت سنجر و بخشیدن منقل پر لعل و گوهر
... که جهان همچو او ادیب ندید
همچو دریا و کان گرانمایه
همچو خورشید و مه سبکسایه ...
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۰ - حکایت آن موسوس سودایی که به سبب آلایش جانوران دریایی دست از آب دریا شست و آبی پاکیزه تر از آب دریا جست
آن موسوس بر لب دریا نشست
تا کند بهر تقرب آبدست
دید دریایی پر از ماهی و مار
چغز و خرچنگش هزار اندر هزار
هر طرف مرغان آبی در شناه
غوطه زن از قعر دریا قوت خواه
گفت دریایی که چندین جانور
گردد اندر وی به صبح و شام در ...
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۶ - در صفت جود و سخا و بذل و عطای وی
بود در جود و سخا دریا کفی
بل کش از بحر عطا دریا کفی
پر شدی از فیض آن ابر کرم
عرصه گیتی ز دینار و درم
نسبتش کم کن به دریا کو ز کف
گوهر افکندی به بیرون وین صدف ...
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۷ - حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاری عطای ممدوح خود فضلون
بود قطران نکته دانی سحرساز
قطره ای از کلک او دریای راز
بهر دریا بخشش فضلون لقب
گفت مدحی سر به سر فضل و ادب ...