گنجور

 
جامی

ور تو گویی که کاملان بسیار

ما و من آورند در گفتار

بی شک ایشان بسی شتافته اند

وز من و ما خلاص یافته اند

ما و من بر زبان چرا رانند

غرض از ما و من که را دانند

گویم آن کس که شد ز خویش خلاص

شد به سر شهود وحدت خاص

غیر مشهود خود نداند هیچ

غیر ازان بر زبان نراند هیچ

نشود زانش ما و من مانع

هر چه گوید بر آن شود واقع

من چو گوید مرادش از من اوست

اوست چون مغز و لفظ ها همه پوست

بلکه حق بر زبان او گویاست

نطق حق از زبان او پیداست

متکلم ز خود چو گوید راز

جز من و ما دگر چه گوید باز

قایل من چو نیست جز ذوالمن

غیر ذوالمن کجا بود آن من

قطره چون بحر ساخت ناچیزش

که تواند ز بحر تمییزش

به من و ما اگر شود گویا

من و مایش بود همان دریا

گرچه آرد هزار طوفان زور

نفتدش در شهود بحر فتور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]