گنجور

 
جامی

حرفها را به وقت نطق و بیان

شفه آمد منصه اعلان

گر تأمل کنی درین کلمه

بنگری حال حرفهاش همه

بی گمان دانمت به آن گروی

که یکی نیست زان میان شفوی

مخرج حرفهاش جز شفه است

نسبت آن سوی شفه سفه است

وین اشارت بدان بود که مدام

بایدش در حریم ستر مقام

این سبق پیشه کن چه روز و چه شب

بی فغان زبان و جنبش لب

پیش روشندلان بحر صفا

ذکر حق گوهر است و دل دریا

پرورش ده به قعر آن گهری

که نیاید به لب ازان اثری

تا خدا سازدش به نصرت و عون

گوهری قیمتش فزون ز دو کون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]