گنجور

 
جامی

حرفها را به وقت نطق و بیان

شفه آمد منصه اعلان

گر تأمل کنی درین کلمه

بنگری حال حرفهاش همه

بی گمان دانمت به آن گروی

که یکی نیست زان میان شفوی

مخرج حرفهاش جز شفه است

نسبت آن سوی شفه سفه است

وین اشارت بدان بود که مدام

بایدش در حریم ستر مقام

این سبق پیشه کن چه روز و چه شب

بی فغان زبان و جنبش لب

پیش روشندلان بحر صفا

ذکر حق گوهر است و دل دریا

پرورش ده به قعر آن گهری

که نیاید به لب ازان اثری

تا خدا سازدش به نصرت و عون

گوهری قیمتش فزون ز دو کون