مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷
... که حسن عهد خود از چون تویی بود معهود
مرا گرفته شمار از وجود راه عدم
اگر تو خلعت من ناری از عدم به وجود ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱
... عکس نان و خوان او بر روی چرخ کاسه وش
قرصه خورشید و راه کهکشان آمد پدید
آسمان بر جفت ساز زهره این ره می زند ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳
... سر تو هست برون از دریچه پندار
تو تا تویی نروی راه و دست در نکشی
که پا یکی است ترا چون درخت و دست هزار ...
... که دین به پشتی او تازه روست چون گلنار
وحید عصر براهیم احمد آنکه ازوست
ثبات شرع براهیم و احمد مختار
به بارگاه دل طاهرش ز رحمت فیض ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷
... تا خون گرید زرشگ شکر
یک راه بر آی گرد مجلس
تا خاک کند ستاره بر سر ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱
... که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش
به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را
اگر دم سرد شد شاید که دل گرم است در کارش ...
... که بادا سایه آن پیر بر سر مانده هموارش
رسید از راه دور امروز عید و گل به بزم شه
بدان تا خوش کند از عیش بزم همچو گلزارش ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲
... از وی صلت پذرفته ام در مدیحش سفته ام
راه دعا بگرفته ام تا بخت سلطان خواندش
تا بلبل از طرف چمن بر شاخ گل سازد وطن ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸
... در کار فقر راست تر از خط مسطرم
در راه من یکی است اثیر و هوا که من
وقتی اگر سمن بدم اکنون سمندرم ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰
... بسنبد دیده نرگس بدرد جامه بر گلشن
چو راه مردم ظالم هوا از جسم او انبه
چو رای خسرو عادل زمین از چشم او روشن ...
... چو وهم اندر دل گردان گرفته تیغ تو مسکن
شده ز ارواح گمراهان هوا چون حلقه خاتم
شده ز اجسام بدخواهان زمین چون چشمه سوزن ...
... کنون نزدت فرستادم عروسی چون شکر کورا
معالی هست پیرایه معانی هست پیراهن
زمانه از شرف او را عصا به بسته بر جبهت ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳
... انگشت در مزن به سیه کاسه جهان
در راه باش و دان که به جز رهروان نیند
هم اژدها به همت و هم گنج شایگان ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵
... نعل در آتش از سمش صخره قله احد
ریخته چون جو از رهش خرمن راه کهکشان
رخنه کند به جفته ای طاق سپهر نیلگون ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴
... خدایگانا گر دور بودم از خدمت
نبود از آن که دلم باز گشته بود از راه
ترا مجیر مطیع و خدای می داند ...
... وگر بدین گنهم خرده گیر خواهد شد
تراست حکم خوهی عفو و خواه باد افراه
بدان خدای که پروردگار این چرخست ...
... غزاله روی غزالی به زیر پرده عیش
روانت آورد این نو غزل به پرده و راه
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵
... من از تو دور و ز پیوند من دلت دورست
حدیث دوری دل می رود نه دوری راه
سیاه شد دلم از غم چو دید بر رخ تو ...
... نبود از آنکه روانم نبود طاعت خواه
ولی کراهیت پادشام دور افگند
که دور با دل نازنینش از اکراه
همیشه عز و جلال و علا و مرتبتش ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷
... دیدم به بزم عاشقان شب عنبر تر سوخته
از دست صبح بوالعجب جانها گرفته راه لب
وز زلف عنبرسای شب دلها چو عنبر سوخته ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰
... هست خزان شیوه بهار گرفته
خدمت قیصر قبول کرده به اکراه
باج ختا خان به اختیار گرفته ...
... گر سگ ابخاز سر ز حکم تو برتافت
هست برو راه اعتذار گرفته
آن ز خری می کند نه از ره دانش ...
... پیش پل تنگ بود قلزم زخار
راه برو شاه رهگذار گرفته
بر در کرمانشهان کباب ددان بود ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
... من به وفا سوختم پرده دل گرچه او
راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت
شکر کنم گرچه شد شکر من زهر او ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست
وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
... بس شیشه خونی که به بازار تو بشکست
در راه تو خود بین نتوان بود که مه را
با خوبی تو آینه در بار تو بشکست ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
... که خنده های گل از گریه سحرگاهست
مدار انده فردا چو راه عشق روی
که خود رسد ز بد و نیک هر چه در راهست
هزار جان مقدس فدای آن کس باد ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
... کس را نماند رویی کارد سخن به رویت
آشوب شهر جویی بربند راه وصلت
خون ریز خلق خواهی بگشای بند مویت ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
... یا ز تو جز رنج و درد سر چه گشاید
راه نظر بسته ای و گرچه نبندی
خسته دلان را ز یک نظر چه گشاید ...