بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست
بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب
غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست
به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن
که قصه تو درازست و عمر کوتاهست
تو بر زمانه همی خند چون فنینه گریست
که خنده های گل از گریه سحرگاهست
مدار انده فردا چو راه عشق روی
که خود رسد ز بد و نیک هر چه در راهست
هزار جان مقدس فدای آن کس باد
که جای او به چنین وقت حضرت شاهست
خدایگان جهان ارسلان که توقیعش
ز بهر عصمت دین اعتصمت باللهست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر دعوت به لذت بردن از زیباییهای بهار و زندگی میکند. او به اهمیت زندگی کوتاه و عشق اشاره میکند و تاکید میکند که باید از لحظات کنونی بهره برد. همچنین به یادآوری این نکته میپردازد که نگرانی درباره آینده بیفایده است و باید به شادی و خندیدن در زمان حال پرداخت. در پایان، به بزرگ و مقدس بودن افراد و اهمیت جایگاه آنان در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: بیا که بهار آمده و باغ زیباتر از همیشه شده است، برای برپایی خیمه و تفریح وقت مناسبی است، چراکه دیگر جایی برای غم و اندوه نیست.
هوش مصنوعی: حالا که لاله در باغ از خواب بیدار شده و به حقیقت پی برده، به کسی که از واقعیتها مطلع است، حسادت میورزد.
هوش مصنوعی: در این فصل کوتاه زندگی که شادمانی و لذت را تجربه میکنیم، برای استفاده از لحظات و خوشیها تلاش کنیم، زیرا داستان زندگی ما طولانی است اما عمر ما کوتاه و محدود.
هوش مصنوعی: تو به دنیا میخندی مانند گلی که در صبحگاه از اشک و غم میخندد. این خنده، نشانهای از عبور از سختیها و دردهاست.
هوش مصنوعی: به فردا اندیشه نکن و خود را به عشق بسپار، زیرا در این مسیر هر آنچه بر سر راهت بیفتد، به خودی خود به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هزار جان پاک و عزیز فدای کسی باد که در چنین زمانی، مقام و منزلتش مانند پادشاهان است.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و پادشاه جهان، ارسلان، که امضایش به خاطر حفظ پاکی و درستکاری دین، به الله وابسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
[...]
برون ز راه خدا راهرو نه در راهست
برین حدیث که گفتم خدای آگاهست
مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد
مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست
پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری
[...]
گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست
کمند یاد تو پیوند جان آگاهست
هزار بادیه گر بیش آیدم همراه
چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست
چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.