گنجور

 
۳۲۲۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - سوگند نامه و مدح رضی الدین ابونصر نظام الملک وزیر شروان شاه

 

... فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای

نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب

ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است ...

... مزور آمد و خاین چو سکه قلاب

میان تهی و سر و بن یکی است از همه روی

چو شکل خاتم و چون حرف میم در همه باب ...

... چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب

به حق آنکه دهد بچگان بستان را

سپید شیر ز پستان سر سیاه سحاب ...

... به حق عاقبت غم به جان غم برتاب

به هفت مردان بر کوه جودی و لبنان

همه سفینه بی رخت و بحر بی پایاب ...

... اگرچه نقش کژم هست نیست جای عتاب

که موم و زر به کژی نقش راستی یابند

ز مهر خاتم سلطان و سکه ضراب

چو خاتمم به دروغی به دست چپ مفکن

که دست مال توام پای بند مال و نصاب

چو موم محرم گوش خزینه دار توام ...

... برو که روز اذا الشمس کورت بینام

بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب

همای کش تر از ین کرکسان جیفه نهاد ...

... نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب

ز بند شاه ندارم گله معاذ الله

اگرچه آب مه من ببرد در مه آب ...

... به مهر مام و دو پستان و زقه خرما

به جان باب و دبستان و تخته آداب

به عید و نشره و ادینه و نماز دگر ...

... به چنگ گربه کزو دست بر سرم چو رباب

به ابن صبح که سرپنجه هاکند چو نجوم

به ابن عرس که دم لابه ها کند چو کلاب

به سام ابرص و حربا و خنفسا و جعل

به جیفه گاه و بناووس و مستراح و خلاب

کزاین نشیمن احسان و عدل نگریزم

و گرچه بنگه عمرم شود خراب و یباب

طریق هزل رها کن به جان شاه جهان ...

خاقانی
 
۳۲۲۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در تحسر و تالم از مرگ کافی الدین عمربن عثمان عموی خود گوید

 

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب ...

... حاجت به جو آب است و جوم نیست ولیکن

دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب

چون زال به طفلی شده ام پیر ز احداث ...

... دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد

آن طفل دبستان من آن مردک کذاب

هندو بچه ای سازد ازین ترک ضمیرم ...

خاقانی
 
۳۲۲۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در حسب حال و شکایت از استرداد ملکی که بوی داده بودند

 

... سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست

بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است

سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست ...

... هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست

گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی

در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست ...

خاقانی
 
۳۲۲۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر

 

... بخت نیک آرزو رسان دل است

که قلم نقش بند هر صور است

نقش امید چون تواند بست

قلمی کز دلم شکسته تر است ...

... مار کژ بین که بر رخ سپر است

بس نبالد گیابنی که کژ است

بس نپرد کبوتری که تر است ...

... واستاند که نیک بد گهر است

در دبستان روزگار مرا

روز و شب لوح آرزو به بر است

هیچ طفلی در این دبستان نیست

که ورا سوره وفا ز بر است ...

... جوش دریا در دیده زهره کوه

گوش ماهی بنشنود که کر است

مر ما مر من حساب العمر ...

... سفله مستغنی و سخی محتاج

این تغابن ز بخشش قدر است

همه جور زمانه بر فضلاست ...

خاقانی
 
۳۲۲۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در ستایش صفوة الدین بانوی شروان شاه اخستان

 

... درگاه اوست قبله و من در نماز شکر

تکبیر بسته ام که دلم حق گزار کرد

چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود ...

... چه سود ز آفتاب گریبان سرو را

کو زر و لعل در بن دامان نثار کرد

شاه جهانیان علی آسا که ذو الجلال ...

... خود هیچ کرم یبد شنید است هیچ کس

کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد

یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس بدید

کب دهن تنید و بدو بند غار کرد

آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است ...

خاقانی
 
۳۲۲۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - قصیده

 

خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد

در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد

کیخسرو تهمتن بر زال سیستان

در ملک نیم روز شبستان تازه کرد

این کعبه را که سد سکندر حریم اوست

خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد

بهر ثبات ملک چنین کعبه جلال ...

... وانگه در او معادن حیوان تازه کرد

دست کرم گشاد شه و پای بخل بست

تا پیشگاه قصر شرف وان تازه کرد ...

خاقانی
 
۳۲۲۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - قصیده

 

... زین رصدان سپید کار چه خیزد

روز و شب آبستن و تو بسته امید

کز رحم این دو باردار چه خیزد ...

... چون نپذیرد ز زینهار چه خیزد

نقش بهاری که نخل بند نماید

عین خزان است ازین بهار چه خیزد ...

خاقانی
 
۳۲۲۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وقتی او را از رفتن به خراسان منع می‌کردند مشتاقانه این قصیدهٔ را سرود

 

... عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند

نیست بستان خراسان را چون من مرغی

مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند

گنج درها نتوان برد به بازار عراق ...

... فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین

دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند

ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب ...

... هم گذارند که گوی سر میدان گردم

گر خلال بن دندان شدنم نگذارند

آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر ...

خاقانی
 
۳۲۲۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در شکایت از روزگار

 

... از قباشان کمر ندوخته اند

پس در داد بسته چون مانده است

گر به مسمار در ندوخته اند ...

... کت لباس بطر ندوخته اند

بنگر احوال دهر خاقانی

گرت چشم عبر ندوخته اند

خاقانی
 
۳۲۳۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مطلع سوم

 

... کابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده اند

چشم دردی داشت بستان کز سر پستان ابر

شیر بر اطراف چشم بوستان افشانده اند ...

... مهر و مه گویی به باغ از طور نور آورده اند

بر سر شروان شه موسی بنان افشانده اند

یا روان های فریبرز و منوچهر از بهشت ...

... سرکشان لشکر الب ارسلان افشانده اند

بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند

در کمر گاه پلنگان جهان افشانده اند ...

... کوکب دری است یا در دری کز هر دری

دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند

پنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته اند ...

... چار جوی و هشت خلدست این که در مدحش مرا

از ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده اند

داستانی نیست در دست جهان به زین سخن ...

خاقانی
 
۳۲۳۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - مطلع دوم

 

... دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند

از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان

ناف باحورا به حاجر ماه آبان دیده اند ...

... خه خه آن ماه نو ذی الحجه کز وادی العروس

چون خم تاج عروسان از شبستان دیده اند

ماه نو در سایه ابر کبوتر فام راست ...

... از نشاط کعبه در شیر ز قوم احرامیان

شیره بستان قرین شیر پستان دیده اند

شیر زدگان امید و سینه رنجوران عشق ...

خاقانی
 
۳۲۳۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - مطلع سوم

 

... نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختند

سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید

شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند ...

... بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختند

هشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگری

هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند ...

... پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ

کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند

کعبه ملک است صحن بارگاهش کز شرف ...

... از بهار و گل نگارستان آزر ساختند

مرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم

گفتی از هر جوزهر جوزای ازهر ساختند ...

... کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند

کودکی را سوی بستان خواند عم کودک چه گفت

گفت رو بستان ما پستان مادر ساختند

شعر من فالی است نامش سعد اکبر گیر از آنک ...

خاقانی
 
۳۲۳۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ایضا در مرثیهٔ خانوادهٔ خود

 

... دل به سر بیل غم درخت طرب را

بیخ و بن از باغ اختیار برافکند

سوزن امید من به دست قضا بود ...

... خواب به بختم پلنگ وار برافکند

بسته خواب است بخت و خواب مرا غم

بست و به دریای انتظار برافکند

چرخ نهان کش که پرده ساز خیال است ...

خاقانی
 
۳۲۳۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران

 

... گل گونه صبح را شفق آسا برافکند

آبستنانه عده توبه مدار بیش

کسیب توبه قفل به دل ها برافکند

آن عده دار بکر طلب کن که روح را

آبستنی به مریم عذرا برافکند

هر هفت کرده پردگی رز به مجلس آر

تا هفت پرده خرد ما برافکند

بنیاد عقل برفکند خوانچه صبوح

عقل آفت است هیچ مگو تا برافکند ...

... بر خیل رنگ رنگ بحیرا برافکند

نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس

رومی لحاف زرد به پهنا برافکند ...

... هر دم شکنجه دست توانا برافکند

چنگ است پای بسته سرافکنده خشک تن

چون زرقی که گوشت ز احشا برافکند

نای است بسته حلق و گرفته دهان چرا

کز سرفه خون قنینه حمرا برافکند ...

... کاین صف بر آن کمین به مدارا برافکند

حلق رباب بسته طناب است اسیروار

کز درد حلق ناله بر اعضا برافکند ...

خاقانی
 
۳۲۳۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است

 

... ناله آن ناله که از سینه خارا شنوند

چون بلرزد علم صبح و بنالد دم کوس

کوه را ناله تب لرزه چو دریا شنوند ...

... چه کند کوس که امروز قیامت نکند

بند آرد نفس صور که فردا شنوند

کوس را بین خم ایوان سلیمان که در او ...

... ناله زار ز درد دل دروا شنوند

کوس چون مار شده حلقه و کو بند سرش

بانگ آن کوفتن از کعبه به صنعا شنوند ...

... عاشقان این همه از سوره سودا شنوند

نه صحیفه که به ده بند یکایک بستند

تا نه بس دیر چو سی پاره مجزا شنوند ...

... بانگ حلقه زدن کعبه علیا شنوند

زان کلیدی که نبی نزد بنی شیبه سپرد

بانگ پر ملک و زیور حورا شنوند ...

... والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند

بنده خاقانی و نعت سر بالین رسول

تاش تحسین ز ملک در صف اعلی شنوند

فخر من بنده ز خاک در احمد بینند

لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند ...

خاقانی
 
۳۲۳۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - مطلع دوم

 

... به دمهای سنجاب نقاش آبان

به زرنیخ تصویر بستان نماید

به دامان شب پاره ای در فزاید ...

... عدو را که بیمار عصیان نماید

خیالی که بندد عدو را عجب نی

که سرسام سوداش بحران نماید ...

... به تعلیم اقلیم گیری ملک را

ملک شاه طفل دبستان نماید

تف تیغ هندیش هندوستان را ...

... از آنگه که بالغ شد اقبالش او را

عروس ظفر در شبستان نماید

مرا بین که آیات ابیات مدحش ...

... قوی چار بینان ارکانش چندان

که دور فلک هفت بنیان نماید

خاقانی
 
۳۲۳۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید

 

... هر چه خون جگر است آن به جگر بازدهید

شهر بندان بلاگر حشر از صبر کنند

خانه غوغای غمان برد حشر بازدهید

بس غریبند در این کوچه شر کوچ کنید

به مقیمان نو این کوچه شر بازدهید ...

... مدد روح به بیمار مگر بازدهید

در علاجش ید بیضا بنمایید مگر

کاتش حسن بدان سبز شجر بازدهید ...

... حاضر آرید و بها بدره زر بازدهید

هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید

خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید

تا چک عافیت از حاکم جان بستانید

خط بیزاری آسایش و خور بازدهید ...

... آن صف پروین ز آن طرف قمر بازدهید

جو به جو هرچه زن دانه زن از جو بنمود

خبر آن ز شفا یا ز خطر بازدهید ...

... چشم بد کز پتر و آهن و تعویذ نگشت

بند تعویذ ببرید و پتر بازدهید

بر فروزید چراغی و بجویید مگر ...

... نقش نوشاد به ایوان و حجر باز دهید

ور نباید که شبستان و طزر نالد زار

سرو بستان به شبستان و طزر باز دهید

پیش کان گوهر تابنده به تابوت کنید

آب دیده به دو یاقوت و درر باز دهید ...

... نسر واقع شده را قوت پر باز دهید

نه نه هر بند گشادن بتوانید ولیک

نتوانید که جان را به صور باز دهید ...

... تا توانید جو پخته ز طباخ مسیح

بستانید و جو خام به خر باز دهید

خاقانی
 
۳۲۳۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - خاقانی این قصیده را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند.

 

... زمهریری ز لب آبله ور بگشایید

رخ نمک زار شد از اشک و ببست از تف آه

برکه اشک نمک را چو جگر بگشایید ...

... نه به خوان ریزه این خوانچه زر بگشایید

به جهان پشت مبندید و به یک صدمت آه

مهره پشت جهان یک ز دگر بگشایید ...

... سر این بار غم عمر شکر بگشایید

خون گشاد از دل و شد در جگرم سده ببست

این ببندید به جهد آن به اثر بگشایید

آگهید از رگ جانم که چه خون می ریزد ...

... آه اگر شش دره دور قمر بگشایید

سحر چرخ از دو قواره مه و خور خوابم بست

بند این ساحر هاروت سیر بگشایید

همه هم خوابه و هم درد دل تنگ منید ...

... خواب بد دیدم وز بوی خطرناکی خواب

نیک بد رنگ شدم بند خطر بگشایید

آتشی دیدم کو باغ مرا سوخت به خواب ...

... تا ز طوفان مژه خون مدر بگشایید

باد غم جست در لهو و طرب بربندید

موج خون خاست در بهو و طرر بگشایید ...

... رگ مرغان ز سر سرو و خضر بگشایید

گلشن آتش بزنید و ز سر گلبن و شاخ

نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشایید

نخل بستان و ترنج سر ایوان ببرید

نخل مومین را هم برگ ز بر بگشایید

خوان غم را پر طاووس مگس ران به چه کار

بند آن مایده آرای بطر بگشایید

تیغ سیم از دهن طوطی گویا بکنید ...

... هم به شنگرف مژه روی صور بگشایید

در دار الکتب و بام دبستان بکنید

بر نظاره ز در و بام مفر بگشایید

سر انگشت قلم زن چو قلم بشکافید

بن اجزای مقالات و سمر بگشایید

عبهر نثر ز هر شاخ نکت باز کنید ...

خاقانی
 
۳۲۳۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - مطلع دوم

 

... تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید

آفتابم گرو شام و شما بسته حلی

آن حلی همچو ستاره به سحر بگشایید ...

... یاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید

موی بند بزر از موی زره ور ببرید

عقرب از سنبله ماه سپر بگشایید

پس به مویی که ببرید ز بیداد فلک

همه زنار ببندید و کمر بگشایید

گیسوان بافته چون خوشه چه دارید هنوز

بند هر خوشه که آن بافته تر بگشایید

سکه روی به ناخن بخراشید چو زر ...

... مادرش بر سر خاک است به خون غرق و ز نطق

دم فرو بست عجب دارم اگر بگشایید

ای همه عاجز اشکال قدر ممکن نیست ...

... از پی دیدن این داغ که خاقانی راست

چشم بند امل از چشم بشر بگشایید

جای عجز است و مرا نیست گمانی که شما ...

خاقانی
 
۳۲۴۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مطلع چهارم

 

صحن ارم ندیدی در باغ شاه بنگر

حصن حرم ندیدی بر قصر شاه بگذر ...

... هم خواب گاه خورشید از سایه صنوبر

عیسی خلال کرده از خارهای گلبن

ادریس سبحه کرده از غنچه های نستر ...

... و آن طاق را کز او شد صحن فلک مدور

ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا

روح ملک مزوق نوح لمک دروگر ...

... خامه زده عطارد وز باجورد گردون

بنوشته نام سلطان بالای جفت و معبر

پیش سریر سلطان استاده تاجداران ...

... الحق ترنج و سیبی بی چاشنی و لذت

چون سیب نخل بندان یا چون ترنج منبر

نی طرفه گر عدو شد مجذوم طرفه تر آن ...

... آتش که ظلم دارد میمیرد و کفن نه

دود سیه حنوطش خاک کبود بستر

بر یک نمط نماند کار بساط ملکت ...

... سنجر بمرد ویحک سنجار ماند اینک

چون بنگری به صورت سنجار به ز سنجر

آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم ...

... گویندگان عالم پیش عیال و مضطر

زین نکته های بکرند آبستنان حسرت

مشتی عقیم خاطر جوقی سقیم ابتر ...

خاقانی
 
 
۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۵۵۱