گنجور

 
۳۱۸۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸

 

ای به قامت چو سرو بستانی

قیمت حسن خویش می دانی ...

... نه نگه داری آنچه بربایی

نه نکو داری آنچه بستانی

بر رخ لاله قطر شبگیری ...

... بوالغنایم امیر تاج الدین

رافع بن علی شیبانی

عدل او راحت مسلمانان ...

... نسبت بحتری و قحطانی

به بنی شیبه انتساب کنی

که تو فهرست فخر ایشانی

زین سبب را کلید کعبه خدای

به بنی شیبه داشت ارزانی

کعبه داد و دین خراسان شد ...

... گر تو معمار عالمی زچه یافت

از تو بنیاد بخل ویرانی

ز آتش تیغ توست جان عدوت ...

... گر تو این شعر من فروخوانی

تا بود همچو روز تابستان

به درازی شب زمستانی ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹

 

... ازو هر صریری یکی صرصری

نه تابنده از طاعت او سری است

نه پاینده با زخم او مغفری

چو ابر ار به گوهر نه آبستن است

چه دارد خروشیدن تندری ...

... که دیدنش در دیده زد نشتری

در او با بنا گشته هر بی بنی

براو چون علی گشته هر قنبری ...

... کنون اندر این شهر بی بر منم

دوم بالشی و سیوم بستری

نه مشک مرا یافته نافه ای ...

... سوی من به از وعده شکری

به استر بیرزد چو من بنده ای

به اسب ار نیرزد چو من چاکری

اگر پیش تو بودمی بستمی

ز خدمتگری بر میان میرزی ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... زلفین او کشم که سر زلف او مرا

دلبند و دلفریب و دلارام و دلکش است

طوفان زآب خیزد و تا عاشقم بر او ...

... در جوی عشق بی مژه عاشق آب نیست

جان در تنم به بند دو زلفش مقید است

و اندر تنش لطافت جان مجرد است ...

... از دل شتاب هست و زدلبر شتاب نیست

گرچه زبند بندگی آزاد بوده ام

در بند عشق ترک پری زاد بوده ام

امروز بنده کرد مرا زلف و بند او

از وی مرا چه فایده کآزاد بوده ام ...

... وز یاد چشم و زلف و خطش در سراب هجر

با نرگس و بنفشه و شمشاد بوده ام

بوده است یاد من دل او را که عمرها ...

... چون صورت تو دید جواب سوال یافت

خورشید را نبود به تابندگی همال

درکوی تو ز تابش رویت همال یافت ...

... از دو لبت به راتب یک بوسه راغبم

در فتنه تو بسته بند حوادثم

وز غمزه تو خسته تیر نوایبم ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

... ملک چمن که زاغ خزانی گرفته بود

بستد بهار و داد همه باز عندلیب

گر مدح صدر موسویان عندلیب خواند ...

... دادن گرفت داد سخن در ثنای باغ

قیمت به باغ قامت گوژ بنفشه راست

هرگز مباد قامت گوژ بنفشه راست

از رعد گوشها همه پر بانگ و مشعله است ...

... از بس فروغ لاله که در لاله زارهاست

در رنگ و بوی همچو بنفشه ست آب جوی

از زحمت بنفشه که بر جویبارهاست

چون زلف یار باد صبا را نسیم هاست ...

... بر حال عاشقان همه لایق همی کند

آن کس که دل نداد به یار بنفشه زلف

زلف بنفشه فتنه و عاشق همی کند

برگ گل دو رویه همه روزه بی نفاق ...

... سبزه ز لاله رتبت باغ ارم گرفت

پشت بنفشه از غم پیری به خم بماند

گویی که عشق و مفلسی او را به هم گرفت ...

... این عالی اختران که بر این چرخ اخضرند

اندر علو عیال علی بن جعفرند

چندین هزار سال به چندین هزار چشم

مثلش ندیده اند ز چندین که بنگرند

اخلاق او چو عقل همی منفعت دهند ...

... دهر و فلک که سخره نگردند خلق را

چون بندگان اشارت او را مسخرند

با نام و کنیتش دل امت بیارمید ...

... تا باد و خاک و آتش و آب است در جهان

تا آفتاب و ماه بتابند بر جهان

تا هست پر روایت علم علی زمین ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

... از بس که نکته های نوادر بیان کند

کلک از بنانش ساحر و ماهر همی شود

گر نیست تیغ حیدر کرار کلک او ...

... آراسته است روی جمال از جمال تو

بر بسته باد چشم کمال از جلال تو

مثل خلافت است زحرمت ریاستش ...

... آب است لفظ او و فصاحت سلاستش

بر بست راه فتنه و دعوی مناقبش

بگشاد بند کیسه معنی کیاستش

او راست در جهان لقب ذوالریاستین ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

... شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری

گر دلم در بند آن حور پری وش نیستی

گر نه خوار از عشق او چون خاک پیش بادمی ...

... صورت عشقش مرا در دل منقش نیستی

ور ز روی او وصال انصاف من بستاندی

روزگار من چو زلف او مشوش نیستی ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴

 

... نه بت گذاشت در همه عالم نه بت پرست

شاها منم که بنده دیرینه توام

واکنون شده ست نوش من از رنج دل کبست

شصت است سال عمرم و پیش تو بوده ام

بسته کمر به خدمت تو نیمه ای ز شصت

امروز مست دامم و مخمور محنتم ...

... ایام بر تنم در هر اندهی گشاد

افلاک بر دلم در هر شادیی ببست

ای شاه دست گیر مرا کز بلای فام ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... هوای انگبین و ناردان است

ز بار عشق تو گیتی بنالد

که بار عشق تو بار گران است ...

... که حزم تو جهان را پاسبان است

خداوندا در این ابیات بنگر

که هر لفظیش گنج شایگان است ...

... همیشه تا زباد مهرگانی

نصیب باغ و بستان زعفران است

به پیروزی بزی چون در زمانه ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... پس در چمن به زلف چرا گشت مشکبار

بستان و باغ گاه نظاره به چشم خلق

چرخی است بر زمین و بهشتی است آشکار

گر در بهشت و چرخ رسد آفت فنا

بستان و باغ بس بود از هر دو یادگار

امروز هست قاعده باغ به ز دی

وامسال هست نزهت بستان فزون ز پار

تلقین کند چمن به سخن عندلیب را ...

... بی وصل دوست با چمن و گل مرا چه کار

بستان که خاص و عام بر او بسته اند دل

مثل نگارخانه چین است از نگار

شاخ شکوفه بر سر بستان زمان زمان

بی منت سپهر ستاره کند نثار ...

... از هجر او فکند فلک بیخ بی غمی

در عشق او ببست جهان راه زینهار

کردم شمار سوختگان هوای او ...

... چون مهر سید اجل اندر دل کبار

شاه شرف محمد بن حیدر آنکه هست

مقصود آفرینش و محبوب کردگار ...

ادیب صابر
 
۳۱۹۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... شکایت تو رسانم به مجلس قابوس

نصیر دین محمد محمد بن حسن

که هست منزل ملکش زبلخ تا در طوس ...

... همی ز جود تو سازند شاعران مطعوم

همی ز لطف تو یابند زایران ملبوس

چو اهتمام تو حال مرا دهد ترتیب ...

... سخنوران چه نظیر منند وقت سخن

نظیر دسته سوسن که بسته دسته سوس

قصیده ای چو عروسی برت فرستادم ...

ادیب صابر
 
۳۱۹۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... مهمان من کجایی و کی بیند این دو چشم

از دست من تو را کمری بسته بر میان

وهم مرا به وصف دهان تو راه نیست ...

... رنگش به رنگ آبی زردست در خزان

گویی به کاربرده در آن بند دلربا

طبع جهان طرایف نوروز و مهرگان ...

ادیب صابر
 
۳۱۹۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

... اول غلام بادم و دوم غلام او

شادم ز دل که بسته زلف دوتای اوست

دل بنده دو سلسله مشک فام او

ادیب صابر
 
۳۱۹۳

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

... این قدر گفتم کان روی چو گل

بسته دیده هر خس نه رواست

من همانم تو همان باش به مهر

که همه شهر حدیث تو و ماست

بنده خاقانی اگر کرد گناه

عذر آن کرده به جان خواهد خواست

خاقانی
 
۳۱۹۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

... خفته در حجله جزع یمنت

به بناگوش تو و حلقه گوش

به دو زنجیر شکن بر شکنت

به سرشک تر و خون جگرم

بسته بیرون و درون دهنت

به شرار دل و دود نفسم ...

خاقانی
 
۳۱۹۵

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت

بربند عقد در که کنون در بر آیمت

بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در

کز بس خروش زارتر از زیور آیمت ...

... پیش از کبوتر آمدن از در درآیمت

بربسته زر چهره به پای کبوترت

سینه کنان چو باز گشاده پر آیمت ...

... چون ماه سی شبه که به خورشید درخزد

اندر خزم به بزمت و در بستر آیمت

تو دود برکنی و در آتش نهیم نعل

من نعل اسب بندم و چون آذر آیمت

خاقانی
 
۳۱۹۶

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

... جان مرا تا اجل قوت ز قند تو باد

من چه سگم ای دریغ کامده در بند تو

آنکه منش بنده ام بسته بند تو باد

سرمه خاقانی است خاک سر کوی تو ...

خاقانی
 
۳۱۹۷

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

... هم چنان دان که نیشکر خاید

هر که او پای بست روی تو شد

پشت دست از نهیب سرخاید ...

... بدل سبزه عود تر خاید

بنده تا دید سیم دندانت

لب همه ز آرزوی زر خاید ...

خاقانی
 
۳۱۹۸

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

... عشق میگون لبش به می ماند

عقل بستاند ارچه جان بخشد

دیت آن را که سر برد به شکر ...

... دو جهان را دو شاخ گل داند

دسته بندد به دلستان بخشد

شه سواری است عشق خاقانی ...

خاقانی
 
۳۱۹۹

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

... صبرش گرهی گشاد نتواند

گفتی به مغان رو و به می بنشین

کاین آتش غم جز آب ننشاند ...

... خمار شما ندارد آن رطلی

کو عقل مرا تمام بستاند

کهسار شما نیارد آن سیلی ...

خاقانی
 
۳۲۰۰

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

... بی میانجی زبان و زحمت گوش آن زمان

لابه ها بنموده ام لبیک ها بشنیده ام

گوهری کز چشم من زاد آفتاب روی تو ...

... از نحیفی همچو تار رشته ام در عقد او

لاجرم هم بستر اویم وز او پوشیده ام

گرچه آن خوش لب جهان خرمی را برفروخت ...

خاقانی
 
 
۱
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۵۵۱