گنجور

 
ادیب صابر

ای خسرو ملوک و جهان دار چیره دست

سلطان شرق و غرب و خداوند هر که هست

با دولت جوان تو دهر خرف جوان

با همت بلند تو چرخ بلند پست

نه دیده ملوک چو تو شهریار دید

نه بر سریر ملک چو تو پادشا نشست

تیغ تو مملکت ز کف هر ملک ستد

گرز تو تاج در سر هر پادشا شکست

آن کس که با وفای تو راه وفاق جست

آب حیات یافت ز دام هلاک جست

و آن کس که با خلاف تو پیوست در جهان

پیوست با خلاف لیکن ز جان گسست

شاها پرستش تو گزیدند و تیغ تو

نه بت گذاشت در همه عالم نه بت پرست

شاها منم که بنده دیرینه توام

واکنون شده ست نوش من از رنج دل، کبست

شصت است سال عمرم و پیش تو بوده ام

بسته کمر به خدمت تو نیمه ای ز شصت

امروز مست دامم و مخمور محنتم

هرگز بدین شراب چو من کس مباد مست

آب مرا مذلت هر فام خواه ریخت

جان مرا ملالت هر فامدار خست

ایام بر تنم در هر اندهی گشاد

افلاک بر دلم در هر شادیی ببست

ای شاه دست گیر مرا، کز بلای فام

از پای در فتادم و شد کار من ز دست