گنجور

 
۳۰۱

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

... طالب راه بر آن همه تا دست نشست

پای ازین ورطه خونخوار به ساحل ننهاد

شیوه شاهد رعنای جهان خونریزی ست ...

خیالی بخارایی
 
۳۰۲

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تتبع قصیده خلاق المعانی کمال اسماعیل اصفهانی

 

خود رنگ پیش اطلس چون پیش گل شمرگل

تشریف حبر بحری دامان اوست ساحل

بر فرق آن عمامه ثعبان و دست موسی ...

نظام قاری
 
۳۰۳

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۷۶ - در بیان آنکه آدمی کل است و سایر اشیا به مثابه اجزا

 

... باطنش در محیط وحدت غرق

ظاهرش خشک لب به ساحل فرق

یک صفت نیست از صفات خدا ...

جامی
 
۳۰۵

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۸ - در دریا نشستن سلامان و ابسال و به جزیره خرم رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن

 

... از ملامت ایمن و فارغ ز پند

بار خود بر ساحل بحری فکند

دید بحری همچو گردون بی کران ...

جامی
 
۳۰۹

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۳ - مناجات در انتقال از جود به قناعت

 

... به سلامت برسانش به کنار

خیمه ما به سوی ساحل زن

صدف هستی ما را بشکن ...

جامی
 
۳۱۰

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۶ - مناجات در انتقال از قناعت به تواضع

 

... بارش از راه به منزل برسان

رختش از موج به ساحل برسان

شعله در خرمن پندارش زن ...

جامی
 
۳۱۱

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۷ - درآمدن زلیخا همراه عزیز مصر به مصر و بیرون آمدن مصریان و طبق های نثار بر عماری زلیخا افشاندن

 

... برآمد بانگ رهدانان به تعجیل

که اینک شهر مصر و ساحل نیل

هزاران تن سواره یا پیاده ...

جامی
 
۳۱۲

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۶ - به آب نیل درآمدن یوسف علیه السلام و غبار سفر از خود شستن و به قصد بارگاه پادشاه مصر در هودج نشستن

 

به چارم روز موعود یوسف خور

چو زد از ساحل نیل فلک سر

به یوسف گفت مالک کای دلارای ...

... طفیل نیل شوید دست و پایش

به دریا پا نهاد از سوی ساحل

چو مه در برج آبی ساخت منزل ...

جامی
 
۳۱۴

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۸ - در ختم کتاب و خاتمه خطاب

 

... کز موج معانی ات ز سینه

افتاد به ساحل این سفینه

فرخنده تر از سفینه نوح ...

جامی
 
۳۱۵

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۴ - حکایت آن مرغ ماهیگیر که حیله ای ساخت و آن ماهی ساده را در دام انداخت

 

... که از ماهیش قوت و قوت بود

به جز ساحل بحر منزل نداشت

به جز ماهی از صید حاصل نداشت ...

... همه از غرور جوانی رسید

بر این ساحل امروز دارم قرار

ز آزار هر جانور توبه کار ...

جامی
 
۳۱۶

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۱ - خردنامه هرمس

 

... گران سنگ باری نهاده به فرق

به ساحل نیفکنده زان موج رخت

دهد جان شیرین در آن موج سخت ...

... ندارد جز این بهره مرد حکیم

که خود را کشیده ست بر ساحلی

گرفته ز موجش برون منزلی ...

جامی
 
۳۱۷

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی

 

... زمام عزیمت سوی بحر تافت

سپه را به ساحل که آرام داد

به تنهاروی پا به دریا نهاد ...

جامی
 
۳۱۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

... برآر ای بحر بی پایان ز جود بیکران موجی

که خلقی تشنه لب مردند بر اطراف ساحل ها

مرا نظاره محمل ز سلمی باز می دارد ...

جامی
 
۳۱۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... مشکن این بال و پرم را که وبال است تو را

جامی اندیشه ساحل مکن از لجه عشق

که برون رفتن ازین ورطه محال است تو را

جامی
 
۳۲۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

... تو دریایی و زاهد خشک ازان ماند

کزین دریا ره ساحل گرفته ست

مبند ای ساربان محمل که امروز ...

جامی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۶۰