گنجور

 
جامی

هر چند چو بحر تلخکامی

این کام تو را بس است جامی

کز موج معانی‌ات ز سینه

افتاد به ساحل این سفینه

فرخنده‌تر از سفینهٔ نوح

آرام ِ دل و سکینهٔ روح

از جودت طبع هر جوادی

بر جودی جودش ایستادی

نی نی که ز بحر جود مانده

بر خشک سفینه‌ای‌ست رانده

با خشک‌لبی سفینه‌آسا

لب تر نکند به هفت دریا

از لع همت آفتابی‌ست

وز دفتر دولت انتخابی‌ست

نوباوهٔ باغ زندگانی

سرمایهٔ عیش جاودانی

افسون فسون‌گران بابل

افسانهٔ عاشقان بیدل

خوش قصه‌ای از شکسته‌حالان

نو نکته‌ای از زبان لالان

مرهم‌نِهِ داغ دل‌فگار‌ان

تسکین‌ده‌ِ درد بی‌قرار‌ان

مشاطهٔ حسن خوبرویان

دلالهٔ طبع مهرجویان

مرغی ز فضای گلشن راز

از گلبن شوق نغمه‌پرداز

بر نغمهٔ او سماع جان‌ها

در جنبش ازو همه روان‌ها

بازار پری‌رخان ازو تیز

آه دل عاشقان سحر‌خیز

بینی ز لطیفه‌های کارش

خاصیت موسم بهارش

گل را به نشاط خنده آرد

از دیدهٔ ابر اشک بارد

سِحری‌ست نتیجهٔ سَحَرها

بحری‌ست خزینهٔ گهرها

شیرین شکری‌ست نو رسیده

از نی‌شکر قلم چکیده

زین قند‌ِ چکیده نیم‌قطره

وز شکر ناب صد قمطره

کو مرغ شکر شکن نظامی

کش دارم ازین شکر گرامی

جلاب خورد ز رشح این جام

شیرین سازد ازین شکر کام

صد بحرش اگر ذخیره باشد

آب در خانه تیره باشد

با کوزه کهنه از زر ناب

تشنه ز سفال نو خورد آب

کو خسرو تختگاه دلی

آن لطف طبیعتش جبلی

تا تحفه تخت و تاجم آرد

وز کشور خود خراجم آرد

از گنج ضمیر نکته انگیز

بر گفتهٔ من کند گهر ریز

سبحان الله این چه سودا‌ست

وز دایه طبعم این چه غوغا‌ست‌!

من کیستم و ز من که گوید‌؟!

زین نوع سخن‌، سخن که گوید

رسمی‌ست که خلق قدر کالا

از پایهٔ وی نهند بالا

خر‌مهره‌فروش می‌زند بانگ

فیروزه دو صد عدد به یک دانگ

فیروزه نهد سفال را نام

تا میل کند طبیعت عام

من نیز سفال‌ریزه‌ای چند

کردم با هم به حیله پیوند

گشتم به سفال خود خروشان

بر قاعدهٔ گهر‌فروشان

هر کس که خرد به قول شاباش

پاداش جزای خیر باداش

گرچه نه سخن بلندم افتد

از هر سخن آن پسندم افتد

میل زاغان به بچه خویش

از بچه طوطیان بود بیش

شعری که ز خاطر خردمند

زاید به مثل بود چو فرزند

فرزند به صورت ار چه زشت است

در چشم پدر نکو سرشت است

ای ساخته تیز خامه را نوک

زان کرده عروس طبع را دوک

می‌کن زان نوک خوشنویسی

زان دوک ز مشک رشته ریسی

می زن رقمی به لوح انصاف

دراعه عیب‌پوش می‌باف

چون شعر نکو بود خط نیک

باشد مدد نکوییش لیک

گردد ز لباس خط ناخوب

در دیده عیب‌جویی معیوب

گر می‌نشوی نکویی افزای

کم زن پی عیبناکی‌ش رای

بیهوده مسای خامهٔ خویش

آلوده مساز نامهٔ خویش

حرفی که به خط بد نویسی

در وی همه عیب خود نویسی

گر عیب مرا کنی شماری

معیوبی خود بپوش باری

در خوبی خط اگر نکوشی

از بهر خدا ز تیز هوشی

حرفی که نهی به راستی نه

کز هر هنری‌ست راستی به

وان دم که نویسی‌اش سراسر

با نسخهٔ راست کن برابر

چون خود کردی فساد از آغاز

اصلاح به دیگران مینداز

آب دهنت ز طبع بی‌باک

چون افکندی بپوشش از خاک

کوتاهی این بلند بنیاد

در هشتصد و نه فتاد و هشتاد

ورتو به شمار آن بری دست

باشد سه هزار و هشتصد و شصت

شد عرض ز طبع فکرت‌اندیش

در طول چهار مه کمابیش

در یک دو سه ساعتی ز هر روز

شد طبع بر این مراد فیروز

گر ساعت‌ها فراهم آیند

بر یک دو سه هفته کی فزایند‌؟

هر چند که قدر این تهی‌دست

زین نظم شکسته بسته بشکست

زو حقه چرخ درج در باد

ز آوازه او زمانه پر باد

پاکان به نیاز صبحگاهان

آمرزشم از خدای خواهان