بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی
سکندر شهنشاه اقلیم راز
به اقلیم گیری چو شد سرفراز
سپاهش ز خشکی برآورد گرد
ز خشکی سوی تری آهنگ کرد
چو کشتی لب خویش را خشک یافت
زمام عزیمت سوی بحر تافت
سپه را به ساحل که آرام داد
به تنهاروی پا به دریا نهاد
قد گیر شد آب همچون زمین
نشد خاطر از بیم غرقش غمین
همی رفت بر آب بی ترس و باک
بدانسان که پوینده بر روی خاک
پس از آب شد کوه قافش مطاف
چو طفلان رسید از «الف بی » به «قاف »
قوی پیکری دید بس باشکوه
زده دست ها در کمرگاه کوه
بدو گفت این کوه را نام چیست
تو را نزد این کوه آرام چیست
چه اندیشه در خاطر آورده ای
که دستش چنین در کمر کرده ای
بگفتا که این را بود قاف نام
زمین را کند لنگری صبح و شام
ازان دست ها در کمر دارمش
که جنبیدن از جای نگذارمش
به هر بقعه در عالم آب و گل
ازین کوه یک رگ بود متصل
چو بر بقعه ای خشم گیرد خدای
ازان رگ بجنبانم آن را ز جای
به یک لحظه زیر و زبر سازمش
ز بنیاد هستی براندازمش
بدینسان سخن را چو شد فتح باب
گشادند با هم زبان خطاب
سؤالات مشکل در انداختند
جوابات روشن بپرداختند
به لطف مقالات و حسن سماع
رساندند صحبت به حد وداع
سکندر بدو گفت کای سرفراز
که باشد به رویت در فیض باز
درین راه مپسندم از واپسان
به من زین در باز فیضی رسان
بگو نکته ای چند داناپسند
که در دین و دنیا بود سودمند
ازان پی به گنج معانی برم
به اصحاب خود ارمغانی برم
بگفت ای سکندر درین کهنه کاخ
که رخش امل راست میدان فراخ
به چشم خرد ناظر وقت باش
به حسن عمل حاضر وقت باش
چو شب در رسد یاد فردا مکن
به دل فکر بیهوده را جا مکن
مخور غم که فردا چه پیش آیدم
ز ایام بر دل چه نیش آیدم
ز خوان سپهرم چه روزی شود
کز اسباب دولت فروزی شود
چو زرین علم برکشدم صبحدم
سپر بفکند شاه انجم حشم
مگو چون رسد شب چه سان بگذرد
به سود جهان یا زیان بگذرد
خداوندگاری که شب می برد
چو شب می برد روز می آورد
شب و روز هر یک به تقدیر اوست
گرفتار زنجیر تسخیر اوست
چو خواهد چنان بگذراند شبت
که ناید ز خنده فراهم لبت
وگر خواهد آنسان کند روز تو
که از حد رود گریه و سوز تو
بکن هر چه امروزت آید ز دست
که خواهد اجل دستت از کار بست
بکار آنچه خواهی چه گندم چه جو
که امروز کشت است و فردا درو
مقامات فردوس عنبر سرشت
که باشد نظرگاه اهل بهشت
بود صورت فعل های جمیل
به سوی ریاض جنانشان دلیل
به اسباب گیتی مکن خرمی
که بسیار او راست رو در کمی
به شادی در او غنچه ای کم شکفت
که آخر به صد غصه در خون نخفت
ز آهن دلی بگسل و موم باش
پناه اسیران مظلوم باش
به هر کس ره چرب و نرمی سپر
منه پای چون شمع ازین ره بدر
چو سبزه لطیفی درشتی مکن
چو گل نازکی خارپشتی مکن
غضب را بر آتش زن از حلم آب
مکن در بد و نیک گیتی شتاب
منه پا به ره جز به تدبیر و رای
که افتد به رو قاصد تیزپای
بسا کار کاول نماید صواب
ولیکن چو برداری از وی حجاب
به لوح جبین از شکاف قلم
ز خط خطا بینی او را رقم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف سکندر و سفر او به دریایی ناشناخته میپردازد. سکندر با سپاه خود به کنار دریا میرسد و بیهیچ ترسی پا در آب میگذارد. او به کوهی به نام قاف میرسد که به آن قدرت و کنترلی بر سرنوشت دنیا داده شده است. سکندر از این کوه میپرسد که چگونه میتواند از فیض آن استفاده کند و در زندگی دینی و دنیوی خود سودی ببرد. پاسخ به سکندر شامل نکاتی حکیمانه است که او را به تفکر در مورد زمان، تلاش در لحظه حال، و پرهیز از نگرانی در مورد آینده ترغیب میکند. به او یادآوری میشود که روز و شب به اراده خداوند میگذرد و باید در همین دنیا و با اعمال خوب زندگی کند. شاعری در انتهای سخن به حکمت و رفتار نیکو در مواجهه با مشکلات و نیکی به دیگران تاکید میکند.
هوش مصنوعی: اسکندر، شاه بزرگ سرزمینهای راز و اسرار، وقتی که به مقام و جایگاه بلند رسید، با افتخار و سربلندی به سرزمینهای جدید قدم گذاشت.
هوش مصنوعی: سپاهش از خشکى به سنگرهاى آبی رفت و از زمین به سمت آب حرکت کرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که کشتی خود را در خشکی یافت، تصمیم گرفت که به سمت دریا برود.
هوش مصنوعی: سربازان را در ساحل آرامش داد و او که تنها بود، به دریا رفت.
هوش مصنوعی: آب به قدری بالا آمده که مثل زمین صاف و هموار شده است، اما قلب کسی که از غرق شدن میترسد همچنان غمگین و نگران است.
هوش مصنوعی: او بی هیچ ترس و نگرانی بر روی آب حرکت میکرد، به طریقی که مانند شخصی روی زمین راه میرود.
هوش مصنوعی: پس از این که کوه قاف به حالت آب درآمد، به محلی مناسب برای استراحت تبدیل شد. زمانی که کودکان از الفبا (الف بی) به قاف (یک حرف فارسی) رسیدند، به این مکان آمدند.
هوش مصنوعی: یک موجود نیرومند را دیدم که با ظاهری باشکوه، دستانش را به دور کمر کوه حلقه کرده است.
هوش مصنوعی: او به او گفت: این کوه را چه نامی میگذاری و در کنار این کوه، آرامش تو چیست؟
هوش مصنوعی: چه فکر و اندیشهای در ذهن خود داری که به این شکل، دستت را به کمر زدهای؟
هوش مصنوعی: او گفت که این سرزمین را قاف نامیدهاند و همچون لنگری در صبح و شام قرار دارد.
هوش مصنوعی: من او را به قدری محکم در آغوش گرفتهام که هیچ حرکتی نتواند او را از جای خود تکان دهد.
هوش مصنوعی: در هر نقطهای از جهان، از هر مکان و موجودیتی، به نوعی از این کوه یک رشته پیوند وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که خدای بزرگ از یک مکان ناراحت شود، من آن مکان را به شدت به حرکت در میآورم و از جای خود خارج میکنم.
هوش مصنوعی: میتوانم به سرعت و ناگهان تمام پایهها و اساسهایش را ویران کنم و همه چیز را نابود کنم.
هوش مصنوعی: سخن بر سر باز شد و همه شروع به صحبت کردند.
هوش مصنوعی: سؤالات دشوار مطرح شدند و پاسخهای واضح ارائه گردیدند.
هوش مصنوعی: به خاطر نوشتههای زیبا و گوشنوازی که داشتند، گفتوگو به مرحلهای رسید که به خداحافظی نزدیک شد.
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: ای برجسته و بزرگ، چه کسی میتواند به زیبایی تو در نعمت و خوشبختی باشد؟
هوش مصنوعی: در این مسیر، نمیپسندم که از عقبنشینان به من چیزی برسد؛ از این در، لطف و فیضی به من برسانید.
هوش مصنوعی: چند نکته مهم و ارزشمند را بگو که در زندگی دینی و دنیوی مفید هستند.
هوش مصنوعی: از آن پس به دنبال درک ارزشهای عمیقتر خواهم رفت و هدیهای به دوستانم میآورم.
هوش مصنوعی: سکندر، در این کاخ قدیمی گفت: که اسب آرزو به دنبال میدان وسیع است.
هوش مصنوعی: با نگاه عاقلانه و هوشمندانه به زمان خود توجه کن و در آن، با کارهای نیک و پسندیده حاضر و فعال باش.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرامیرسد، به فکر فردا نباش و اجازه نده که افکار بیهوده در دل جا بگیرند.
هوش مصنوعی: نگران نباش، چون فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، برای امروز دل خود را آزرده نکن.
هوش مصنوعی: چه روزی خواهد بود که از خوان آسمان، نعمتها و شادکامیها به من برسد و توانگری و خوشبختی برایم به ارمغان آورد؟
هوش مصنوعی: به صبح روشن، در حالی که علم طلا را بلند کرده بودم، شاه ستارهها سپر خود را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: نگو که شب چگونه خواهد گذشت، آیا به نفع دنیا خواهد بود یا به ضرر آن.
هوش مصنوعی: خداوندی هست که شب را به پایان میبرد و روز جدیدی را آغاز میکند.
هوش مصنوعی: شب و روز هر کدام تحت سرنوشت خاصی قرار دارند و در تسلط و کنترل او به سر میبرند.
هوش مصنوعی: وقتی که او بخواهد، شبی را به خوبی و خوشی میگذراند بهطوری که لبهای تو از خنده پر شود.
هوش مصنوعی: اگر روزی بخواهد، آنچنان حالت تو را تغییر میدهد که اشک و غم تو از حد بگذرد.
هوش مصنوعی: هر کاری که امروز دلت میخواهد انجام بده، چون زمانی که مرگ سراغت بیاید، دیگر نمیتوانی هیچ کاری بکنی.
هوش مصنوعی: آنچه میخواهی بکار، چه گندم باشد و چه جو، زیرا امروز کشت میشود و فردا برداشت خواهد شد.
هوش مصنوعی: مقامهای بهشتی که از عطر عنبر سرشارند، کجا میتواند محل نگاه و توجه اهل بهشت باشد؟
هوش مصنوعی: زیبایی اعمال نیک این افراد به سوی باغهای بهشت، نشانهای است از خوبی و نیکی آنها.
هوش مصنوعی: به وسایل و لذات دنیوی دلخوش نباش، زیرا اینگونه لذتها گذرا هستند و دیرپا نیستند.
هوش مصنوعی: در دل او تنها یک غنچه به شوق شکوفا شده، اما در نهایت به دلیل غم و اندوههای فراوان، بدون آنکه به زندگی ادامه دهد، به خواب ابدی رفته است.
هوش مصنوعی: دل خود را از سختیها آزاد کن و مانند موم نرم و قابل انعطاف باش تا پناهی برای کسانی باشی که در درد و رنج قرار دارند.
هوش مصنوعی: به هر کسی که نرم و شیرین صحبت میکند، اعتماد نکن و مثل شمع در این مسیر آب نشو.
هوش مصنوعی: برخورد با لطافت و نازکی مانند سبزه و گل، باید با احتیاط و دقت باشد؛ نباید به خشونت یا زیادهروی روی آورد و نباید به گونهای رفتار کرد که لطافت و زیبایی آنها تحت تأثیر قرار گیرد.
هوش مصنوعی: خشم را به مانند آتش شعلهور کن و با صبر و آرامش در برابر نیکیها و بدیهای دنیا شتاب نکن.
هوش مصنوعی: هرگز بدون فکر و برنامهریزی قدم نگذار، زیرا ممکن است با مشکل مواجه شوی.
هوش مصنوعی: بسیاری از کارها ممکن است درست و صحیح به نظر برسند، اما وقتی که پرده یا موانع را از آنها برداریم، حقیقت ممکن است متفاوت باشد.
هوش مصنوعی: از برآمدن خط بر پیشانی، نادرستیهای او را میتوان دید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.