گنجور

 
جامی

ای به زندان غمت شاد همه

بند تو بنده و آزاد همه

روی در قبله احسان توییم

بندی و بنده فرمان توییم

سر ما افسر طاعت ز تو یافت

دل ما عز قناعت ز تو یافت

حرص ما بر تو ز حد بیرون است

هر چه گوییم ازان افزون است

زان گرفتار صنایع نشویم

کز تو جز هم به تو قانع نشویم

جامی از حرص و قناعت رسته

در رهت محمل طاعت بسته

بارش از راه به منزل برسان

رختش از موج به ساحل برسان

شعله در خرمن پندارش زن

سکه بر صفحه دینارش زن

زآتش عشق شراریش بده

بر در قرب قراریش بده

پشت کبرش که ندیده ست شکست

به لگدکوب تواضع کن پست