گنجور

 
جامی

آدمی ز اصل فطرت آمد صاف

از صفا قابل همه اوصاف

هر صفت را که می شود طالب

می شود بر نهاد او غالب

گر به خوی فرشته آرد روی

زود گردد فرشته سیرت و خوی

ور زند فعل دیو از وی سر

شود از فعل بد ز دیو بتر

ای نگشته ز فطرت اول

فطرت خویش را مکن مبدل

جهد کن جهد تا به عالم دل

ملکات ملک کنی حاصل

نسپاری عنان به حیله و رید

نشوی کارخانه دد و دیو

ور نمانده ست فطرت تو سلیم

بل کز آفات نفس گشته سقیم

از هواهای نفس خود وا کن

هر صفت را به ضد مداوا کن

گر بخیلی به جود کوش و کرم

بذل دینار پیشه ساز و درم

ور حریصی به داده شو خرسند

جز قناعت شعار خود مپسند

نفس تو گر ز نطق یابد قوت

لب ببند از سخن به مهر سکوت

ور ز خاموشی اش نصیب افتاد

بایدت لب به گفت و گوی گشاد

گفت و گویی کلید صدق و صواب

نه که گردد مزید بعد و حجاب

گر کند عقل و شرع حکم سخن

تو به طبع و هوا خموش مکن

ور نباشد سخن فروشی خوش

رخت بر ساحل خموشی کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]