گنجور

 
جامی

عربی چند به هم ذوق کنان

لب گشادند به نادر سخنان

یکی از نجد حکایت می کرد

یکی از وجد شکایت می کرد

یکی از ناقه و محمل می گفت

یکی از وادی و ساحل می گفت

یکی از عشق به خوبان عرب

یکی از سعی در اسباب طرب

ناگهان مخلصی از ملک عجم

زد به سر منزل آن قوم قدم

به فنون ادبش راه نبود

وز زبان عرب آگاه نبود

شد گمانش که دعا می خوانند

سخن از حمد و ثنا می رانند

طلب عفو گنهکاریهاست

بر در لطف عفو زاریهاست

او هم آنجا به تواضع بنشست

گریه و آه و فغان در پیوست

هر چه آن قوم بیان می کردند

با هم اسرار عیان می کردند

او به تقلید همان را می گفت

گوهر اشک به مژگان می سفت

حشو می گفت و دعا می پنداشت

ذم همی خواند و ثنا می پنداشت

لیک چون بر لبش آن خاص کلام

بود در معنی اخلاص تمام

یافت درباره وی حکم دعا

داد خاصیت غفران و رضا

شد ازان دعوت از نخوت دور

جرم از عفو و گناهان مغفور

کرد از اخلاص ز تقصیر بری

بر مس قلب خود اکسیر گری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode