گنجور

 
جامی

ای محیط کرمت عرش صدف

عرشیان در طلبت باده به کف

ما که لب تشنه احسان توییم

کشتی افتاده به طوفان توییم

نظر لطف بر این کشتی دار

به سلامت برسانش به کنار

خیمه ما به سوی ساحل زن

صدف هستی ما را بشکن

پرده ظلمت ما را بگشای

صفوت گوهر ما را بنمای

جامی از هستی خود گشته ملول

دارد از فضل تو امید قبول

بر سر خوان عطایش بنشان

دامن از گرد خطایش بفشان

بنگر اندوه وی و شادش کن

بنده پیر شد آزادش کن

بینشش ده که تو را بشناسد

نعمتت را ز بلا بشناسد

کمر خدمت طاعت بخشش

افسر عز قناعت بخشش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode