گنجور

 
۳۰۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را

 

... مرو را دوستدار راستین است

به هم بودند هر دو چون برادر

نشسته روز و شب با رود و ساغر ...

... به اندوه و به شادی و به تدبیر

اگر ویروست او را بد برادر

و گر شهروست او را بود مادر ...

... که باید نیک مهمانی چو رامین

مرو را گفت رامین ای برادر

بپوش این راز ما در زیر چادر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

... سپردش زرد را شاهی سراسر

که هم دستور بودش هم برادر

گزید از هر چه او را بود تیغی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

... ز شادی جان او را جامه ای کرد

کجا رامین و شه هردو برادر

به هم بودند ازین پاکیزه مادر ...

... به نامه گفته بود ای نیک مادر

مرا ببرید از گیتی برادر

کجا او را به جان من ستیزست ...

... مرا یک موی ویس ماه پیکر

گرامی تر ز چون او صد برادر

مرا از ویس باری جز خوشی نیست ...

... به رامین نیز جز نیکی نخواهم

برادر باشد و پشت و پناهم

چو این گفتار ازو بشنید مادر ...

... گرامی داردت چون جان و دیده

وزین دیگر برادر برگزیده

ترا باشد ز بیرون داد و فرمان ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود

 

... جهان را زین فرو مایه بپرداز

به جان من که خون این برادر

ز خون گربه ای بر من سبکتر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ

 

... همان گه زرد فرخ زاده را خواند

بدو گفت ای گرانمایه برادر

مرا با جان و با دیده برابر ...

... همه ساله همی سوزد بر آذر

ز دست دایه و ویس و برادر

بمانده ستم به دست این سه جادو ...

... وزو خورشید نام من گرفته

ز دیگر سو کمین کرده برادر

ز کین بر جان من آهخته خنجر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس

 

... همه درها به مهر خویش کرده

همه مهرش برادر را سپرده

در صد گنج بر ویسه گشاده ...

... به خواهش بازگفتند ای خداوند

ترا رامین برادر هست و فرزند

نیایی در جهان چون او سواری ...

... کزو بسیار کام دل برآید

ترا در پیش چون او یک برادر

اگر دانی به از بسیار لشکر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس

 

... مرا اندر جهان دادار داور

رهاناد از شما هر دو برادر

به هنگام وفا سگ از شما به ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد

 

... ز من بسیار گونه رنج دیده

مرا تو خواهری ویرو برادر

سمنبر ویسه ام بانو و دلبر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۰۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن به‌گوى رامین را

 

... فسانه گشته ای در هفت کشور

همیشه خوار بر چشم برادر

که و مه چون به مجلس جام گیرند ...

... همی گویند چون او کس چه باید

که در گوهر برادر را نشاید

اگر خود ویسه بودی ماه و خورشید ...

... جهان از هند و چین تا روم و بربر

به پیروزی تو داری با برادر

نه جز مرز خراسان کشوری نیست ...

... گه آمد کز بزرگان شرم داری

برادر را تو نیز آزرم داری

گه آمد کز جوانی کام جویی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن

 

... نگارا شرم دار از روی ویرو

کجا کس را برادر نیست چون او

چرا بر خود پسندی کان هنر جوی

همیشه باشد از ننگت سیه روی

ترا گر زان برادر شرم بودی

مرا پیشه بسی آزرم بودی

چو تو مهر برادر را ندانی

من از تو چون نیوشم مهربانی

چو تو نام نیکان را نپایی

برادر را و مادر را نشایی

من از تو مهر چون امید دارم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى

 

اگرچه یافت رامین مرزبانی

به درگاه برادر پهلوانی

دلش بی ویس با فرمان و شاهی ...

... درین کشور به نام نیک پیدا

مرا فرخ برادر مرزبانست

که آذربایگان را پهلوانست ...

... که من نام و نژادت نیک دانم

تو رامینی شهنشه را برادر

که مهر ویس با جانت برابر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۷ - رسیدن پیگ رامین به مرو شاهجان و آگاه شدن ویس از آن

 

... مرا اکنون نه زر باید نه گوهر

نه جان باید نه مادر نه برادر

مرا کام جهان با رام خوش بود ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۸ - رفتن دایه به گوراب نزد رامین

 

... به بهروزی جهان افروز باشی

شهت سالار باشد من برادر

جهانت بنده باشد بخت چاکر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۱ - تمام شدن ده نامه و فرستادن ویس آذین را به رامین

 

... اگر بودی تو تا امروز چاکر

ازین پس باشی آزاده برادر

به جاه اندر ترا انباز دارم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۳ - نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن

 

... چو شهرو داری اندر خانه مادر

چو ویرو یاور و فرخ برادر

چو رامین یار شایسته تو داری ...

... که نه در کار او با تو بود یار

نخستین یاورت باشد برادر

پس آنگه نامور شاهان دیگر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

... و یا یکباره سر بر سر نهادن

نیابم بهتر از دستم برادر

برادر را به از شمشیر یاور

نه مردم گر کنم زین پس مدارا ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۵ - رفتن رامین به کهندز به مکر

 

... که بیش از مال موبد بود مالش

گزین شاه و دستور و برادر

به گنج و خواسته قارون دیگر ...

... چو خفته کش پلنگ آید به بالین

به بالین برادر رفت رامین

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۶ - کشتن رامین زرد را به جنگ

 

... که بر جانت گزندی ناید از من

منم رامین ترا کهتر برادر

منه جان را ز بهر کین بر آذر ...

... اگرچه داد وی را گنج و گوهر

ندادش تا ازو نستد برادر

جهان را هرچه بینی اینچنین است ...

... همانگه جامه را بر سینه زد چاک

همی گفت آوخ ای فرخ برادر

مرا با جان و با دیده برابر ...

... به زوبین باد ناف من دریده

چرا چون تو برادر را بکشتم

که بشکستم به دست خویش پشتم

اگر یابم هزاران زر و گوهر

کجا یابم دگر چون تو برادر

چو رامین مویه بر کشته بسی کرد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۱۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى

 

... دو پیل مست و دو شیر دلاور

به گوهر ویس بانو را برادر

چو هر شهری به شاهی دادگر داد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳۲۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح ابودلف

 

... تو دلبند اویی و پیوند اویی

از او بیش بودی ز روی برادر

ازیرا که از بهر دفع معادی ...

قطران تبریزی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۹۵