بدان گاهی که شاهنشاه موبد
برون رفت از نگارین کاخ و گنبد
دل از شاهی و شهر خویش برداشت
بیابان بر گزید و کاخ بگذاشت
بدان زاری و بد روزی همی گشت
چو ماهی پنج و شش بگذشت برگشت
ز ری رامین به مادر نامهای کرد
ز شادی جان او را جامهای کرد
کجا رامین و شه هردو برادر
به هم بودند ازین پاکیزه مادر
وزیشان زرد را مادر دگر بود
شنیدهستم که او هندو گهر بود
فرستاده به مرو آمد نهانی
شتابان تر ز باد مهرگانی
همی تا شاه رفته بود و رامین
همیشه اشک مادر بود خونین
گهی بر روی خون دیده راندی
گهی از درد دل فریاد خواندی
کجا چون شاه و چون رامین دو فرزند
ازو یکباره بگسستند پیوند
زنی را از دو گیتی برگزیدند
هم از مادر هم از شاهی بریدند
چو آگه شد ز رامین شادمان شد
تنش را آن خبر همتای جان شد
به نامه گفته بود ای نیک مادر
مرا ببرید از گیتی برادر
کجا او را به جان من ستیزست
به من بر سال و مه چون تیغ تیزست
هم از ویس است آزرده هم از من
همی جوید به ما بر کام دشمن
مرا یک موی ویس ماه پیکر
گرامیتر ز چون او صد برادر
مرا از ویس باری جز خوشی نیست
ازو جز برتری و سرکشی نیست
هر آنگاهی که از وی دور مانم
بجز خوشی و کام دل نرانم
هر آنگاهی که بر درگاه باشم
ز بیمش گویی اندر چاه باشم
نه چرخست او نه ماه و آفتابست
کجا بامن هم از یک مام و بابست
به هر نامی که خواهی زو نکاهم
به میدان در چنو پنجاه خواهم
همی تا رفتهام از مرو گنده
نیاسودم ز بازی و ز خنده
به مرو اندر چنان بودم شب و روز
که گفتی آهوم در پنجهٔ یوز
نه بس بود آن بلا خوردن به ناکام
که آتش نیز بایستش به فرجام
به آتشمان چه سوزد نه خدایست
که دوزخ دار و پادافره نمایست
کنون اینجا که هستم تندرستم
ز ویسه شادم و از باده مستم
فرستادم به تو نامه نهانی
بدان تا حال و کار من بدانی
نگر تا هیچ گونه غم نداری
که تیمار جهان باشد گذاری
نمودم حال خویش و روز و جایم
وزین پس هرچه باشد هم نمایم
همی گردم به گیهان تا بدان گاه
که گردد جایگاه شاه بی شاه
چو تخت موبد از وی بازماند
مرا خود بخت بر تختش نشاند
نه او را جان به کوهی باز بستهست
و یا در چشمهء حیوان بشستهست
وگر زین بماند چند گاهی
به جان من که گِرد آرم سپاهی
فرود آرم مرو را از سرِ تخت
نشینم با دلارامم برِ تخت
نباشد دیر، باشد زود این کار
تو گفتار مرا در دل نگه دار
چو گفتارم پدید آید تو گو زه
نباشد هیچ دانایی ز تو به
درود ویس جانافزای بپذیر
بسی خوشتر ز بوی گل به شبگیر
چو مادر نامهٔ فرزند برخواند
ز شادی دل بر آن نامه برافشاند
چو از ره اندر آمد نامه آن روز
شهنشه نیز باز آمد دگر روز
دل مادر برست از رنج دیدن
تو گفتی خواست از شادی پریدن
جهان را کارها چونین شگفتهست
خنک آن کس کزو عبرت گرفتهست
نماید چند بازی بلعجب وار
پس آنگه نه طرب ماند نه تیمار
نگر تا از بلای او ننالی
که گر نالی ز ناله بر محالی
نگر تا از هوای او ننازی
که گر نازی ز نازش بر مجازی
چو شاهنشه یکی هفته بیاسود
ز تنهایی همیشه تنگدل بود
چو دستورش ز پیش او برفتی
مرو را دیو اندیشه گرفتی
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از رنج و اندُه میگدازی
چنین غمگین و درمانده چرایی
نه بر ایران و توران پادشایی؟
نه شاهان جهان باژت گزارند
دل و دیده بفرمان تو دارند
جهان از قیروان تا چین داری
به هر کامی که خواهی کامگاری
چرا هنواره چونین مستمندی
جرا این سست جانت را پسندی
به پیری هر کسی نیکی فزایند
کجا از خواب برنایی درآیند
دگر بر راه ناخوبی نپیوند
ز پیری کام برنایی نجویند
کجا پیریش باشد سخترین بند
همن موی سپیدش بهترین پند
ترا تا پیر گشتی آز بیش است
دلم زین آز تو بسیار ریش است
شهنشه گفت ای مادر چنین است
دلم گویی که هم با من به کین است
زنی را بر گزیدم از جهانی
همی از وی نیارامم زمانی
نه گر پندش دهم پندم پذیرد
نه با شادی و ناز آرام گیرد
مرا شش ماه در گیتی دوانید
چه مایه رنج زی جانم رسانید
کنون غمگین و آشفته بدان است
که او بی یار زنده در جهان است
همی تا باشد این دل در تن من
نپردازم به جنگ هیچ دشمن
اگر جانم ز ویس آگاه گشتی
دراز اندوه من کوتاه گشتی
پذیرفتم که گر رویش ببینم
به دست او دهم تاج و نگینم
ز فرمانش دگر بیرون نیایم
چنان دارم که فرمان خدایم
گناه رفته را اندر گذارم
دگر هرگز به روی او نیارم
به رامین نیز جز نیکی نخواهم
برادر باشد و پشت و پناهم
چو این گفتار ازو بشنید مادر
تو گویی در دلش افتاد آذر
ز دیده اشک خونین بر رخان ریخت
تو گفتی ناردان بر زعفران ریخت
گرفتش دست آن پر مایه فرزند
بخور گفتا برین گفتار سوگند
که خون ویس و رامینم نریزی
نه هرگز نیز با ایشان ستیزی
به جا آری سخنهایی که گفتی
چنان کاندر وفا نایدْت زفتی
کجا من دارم آگاهی ازیشان
بگویم چون بیابم راست پیمان
چو مادر با شهنشه این سخن گفت
ز شادی روی او چون لاله بشکفت
به دست و پای مادر اندر افتاد
هزاران بوسه بر دستش همی داد
همی گفت ای مرا با جان برابر
مرا از دوزخ سوزان برآور
به نیکویی بکن یک کار دیگر
روانم باز ده یک بار دیگر
که فرمان ترا بر دل نگارم
سر از فرمانت هرگز برندارم
بخورد آنگاه با مادرش سوگند
به دین روشن و جان خردمند
به یزدان جهان و دین پاکان
به روشن جان نیکان و نیاکان
به آب پاک و خاک و آتش و باد
به فرهنگ و وفا و دانش و داد
که بر رامین ازین پس بد نجویم
دل از آزار و کردارش بشویم
نخواهم بر تن و جانش زیانی
ز دل ننمایمش جز مهربانی
شبستان مرا بانو بود ویس
دل و جان مرا دارو بود ویس
گناه رفته را زو درگذارم
دگر هرگز به رویش باز نارم
چو شاهنشه بدین سان خورد سوگند
به کار ویس دل را کرد خرسند
همان گه مادرش نامه فرستاد
به نامه کرد رفته یک به یک یاد
سخنها گفت نیکوتر ز گوهر
به گاه طعم شیرینتر ز شکر
به نامه گفته بود ای جان مادر
بهشت و دوزخت فرمان مادر
ز فرمانم نگر تا سر نتابی
که از دادار جز دوزخ نیابی
چو این نامه بخوانی زود بشتاب
مرا یک بار دیگر زنده دریاب
که چشمم کور شد از بس گرستن
تنم خواهد همی از جان گسستن
چراغ جانم اندر تن فرومرد
بهار کامم اندر دل بپژمرد
همی تا روی تو بینم چنینم
به پیش دادگر رخ بر زمینم
ترا خواهم که بینم در جهان بس
که بر من نیست فرخ تر ز تو کس
شهنشه نیز همچون من نوانست
تنش گویی ز یادت بی روانست
چو بی تو گشت او قدرت بدانست
به گیتی گشت چندان کاو توانست
چه مایه در جهان رنج و بلا دید
نگر چه روزگار ناسزاد دید
کنون برگشت و بازآمد پشیمان
بجز دیدارت او را نیست درمان
بخورد از راستی پاکیزه سوگند
که هرگز نشکند در مهر پیوند
گرامی داردت چون جان و دیده
وزین دیگر برادر برگزیده
ترا باشد ز بیرون داد و فرمان
چنان چون ویسه را اندر شبستان
هم او بانو بود هم تو سپهبد
شما را چون پدر آزاده موبد
نباشد نیز هرگز خشم و آزار
دلت جوید به گفتار و به کردار
تو نیز از دل برون کن بیم و پرهیز
مکن تندی و چونین سخت مستیز
که از بیگانگی سودی نیاری
وگرچه مایهٔ بسیار داری
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی
خراسانی که چون خرم بهشتست
ترا ایزد ز حاک او سرشتهست
ترا دادهست بر وی پادشایی
چرا جویی همی از وی جدایی
درین بیگانگی و رنج بیمر
چه خواهی جستن از شاهی فزونتر
به طبع اندر چه داری به ز امید
به چرخ اندر چه یابی به ز خورشید
چو در پیشت بود کانی ز گوهر
چرا جویی به سختی کان دیگر
چو آمد پاسخ نامه به پایان
ببردندش به پشت بادپایان
دل رامین از آن نامه بتفسید
ز حال مادر و موبد بپرسید
چو از پیمان و سوگند آگهی یافت
عنان از ری به سوی مرو برتافت
نشانده دلبرش را در عماری
چه اندر تاخ در شاهواری
ز بوی زلف و رنگ روی آن ماه
چو مشک و لاله شد خاک همه راه
اگرچه بود در پرده نهفته
همی تابید چون ماه دو هفته
و گرچه بود در ره کاروانی
چو سروی بود رسته خسروانی
هوا او را به آب مهر شسته
هزاران رشته در پروین گسسته
به کام خود نشسته پنج شش ماه
برو ناتافته نور خور و ماه
شده از نازکی چون قطرهٔ آب
ز تری همچو سروی سبز و شاداب
یکی خوبیش را سد برفزوده
نه کس دیده چو او نه خود شنوده
چو چشم شاه موبد بر وی افتاد
همه شغل جهان او را شد از یاد
چنان کان خوبی ویسه فزون بود
مرو را نیز مهر دل بیفزود
فراموش کرد آزار گذشته
تو گفتی دیو موبد شد فرشته
دگر باره به رامش دست بردند
جهان را بازی و سخره شمردند
به کام دل همی بودند خرم
ز مِیْ دادند کشت کام را نم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاهنشاه موبد از کاخ خود بیرون میرود و به بیابان میرود، از شهری که در آن زندگی میکرد، دل بر میدارد. بعد از مدتی به دنبال مادرش نامهای میفرستد و از شادیاش مینویسد. او درباره برادرش رامین و مادرشان صحبت میکند که هردو به خاطر مشکلاتی از هم جدا شدهاند. مادرش در غم و اندوه به سر میبرد.
نامههای آنها بیانگر عشق و نزدیکی عاطفی بین اعضای خانواده است. رامین به خاطر عشقش به ویس و شکایت از غم دوریاش مینویسد و احساسات خود را بیان میکند. ویس نیز برعکس خوشحال است که رامین به یادش بوده و به او نامه مینویسد. او به مادرش قول میدهد که هیچ آسیبی به رامین نرساند و از او و ویس مراقبت کند.
شاهنشاه نیز در گفتگو با مادرش از اندوه و مشکلات خود میگوید و از اینکه نمیتواند برای ویس و رامین شادی بیاورد، ابراز ناراحتی میکند. مادرش او را دلداری میدهد و از او میخواهد که به یاد مقام و نفوذش باشد. شاهنشاه بالاخره به محبت و وفای خود با برادر و ویس میاندیشد و سوگند میخورد که هرگز به آنها آسیب نرساند.
در نهایت، این تبادل نامهها نشاندهنده عشق، درد و حس تعلق به خانواده است که در میان سوءتفاهمها و مشکلات عشق به همدیگر همچنان پابرجاست.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که پادشاه و بزرگمرد مذهبی از کاخ زیبا و ساختمان باستانی خود خارج میشود.
هوش مصنوعی: دل از زندگی پر زرق و برق و سلطنت خود برید و بیابان را انتخاب کرد و از کاخ و زندگی اش دور شد.
هوش مصنوعی: زندگی با سختی و مشکلات در حال گذر بود، مانند ماهی که در حرکت است. پس از مدتی، اوضاع تغییر کرد و بهبود یافت.
هوش مصنوعی: رامین از شادی، نامهای به مادرش نوشت و برای او جامهای تهیه کرد تا خوشحال شود.
هوش مصنوعی: کجا هر دو، رامین و شاه، از یک مادر پاک و با فضیلت به هم تعلق داشتند؟
هوش مصنوعی: مادرشان از زرد پوستها کسی دیگر بود و من شنیدهام که او از نژاد هندو بود.
هوش مصنوعی: فرستادهای به مرو آمد که بهطور پنهانی و با سرعتی بیشتر از باد مهرگان در حال حرکت بود.
هوش مصنوعی: در زمانی که شاه رفته بود، مادر همیشه در حال گریه و اندوه بود و اشکهای او مانند خون جاری بود.
هوش مصنوعی: گاهی بر روی اشکها و غمهای خود راه رفتی و گاهی از شدت درد دل، فریاد زدی.
هوش مصنوعی: کجا میتوان مانند شاه و رامین دید که دو فرزند از او ناگهان ارتباطشان را قطع کردند؟
هوش مصنوعی: زنی را انتخاب کردند که از هر دو دنیا بهترین باشد، نه تنها از خانواده مادرش، بلکه از خاندان سلطنتی نیز جدا شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که رامین خبر خوشی دریافت کرد، روحش شاد شد و این خبر برای او به اندازه جانش ارزشمند بود.
هوش مصنوعی: در نامه ذکر شده بود که ای مادر خوب، برادر مرا از این دنیا ببر.
هوش مصنوعی: کجا او با جان من درگیر است، وقتی که همچون شمشیری تیز به من نزدیک میشود و زمان و ماه را به چالش میکشد؟
هوش مصنوعی: او هم از ویس دلگیر است و هم از من، و حالا در جستجوی ماست تا بر دشمن خود غلبه کند.
هوش مصنوعی: موی او برای من گرانبهاتر و ارزشمندتر از صد برادری است که دارم.
هوش مصنوعی: من از ویس فقط خوشحالی میگیرم و هیچچیز دیگری جز برتری و خودسری از او نمیبینم.
هوش مصنوعی: هر بار که از او دور شوم، جز شادی و رضایت دل چیزی برایم نمیماند.
هوش مصنوعی: هر زمانی که در آستانه حضور او باشم، احساس میکنم که به شدت از او میترسم و این ترس حالتی مشابه سقوط به چاه را برایم به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: او نه یک بار چرخنده است و نه همچون ماه و آفتاب، بلکه به نوعی با من از یک خانواده و ریشه است.
هوش مصنوعی: به هر نامی که بخواهی، من در میدان حاضر خواهم شد و در اینجا چیزی حدود پنجاه نفر خواهم داشت.
هوش مصنوعی: هرچه از مرو دور شدهام، نتوانستهام از بازی و خنده آرام بگیرم.
هوش مصنوعی: در مرو به قدری غرق در حال و هوای خاصی بودم که گویا آهو در چنگال یوز گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی دچار ناکامی و مشکلات است، تنها تحمل درد و رنج کافی نیست، بلکه در نهایت باید با عواقب سختتر همچون آتش هم روبرو شود.
هوش مصنوعی: اگر آتش ما را بسوزاند، نباید نگران باشیم، زیرا خداوند دوزخ را آفریده و میتواند به ما پاداش دهد.
هوش مصنوعی: حالا که در اینجا هستم، حال بدنم خوب است و از شادی ویسه خوشحالم و تحت تأثیر باده هستم.
هوش مصنوعی: من نامهای محرمانه برای تو فرستادم تا از وضعیت و احوالات من آگاه شوی.
هوش مصنوعی: نگران نباش و غمگین نباش، زیرا مشکلات و سختیهای دنیا موقتی هستند و گذر خواهند کرد.
هوش مصنوعی: احساسات و وضعیت کنونیام را نشان دادم و در هر زمانی و هر مکانی که باشم، همه چیز را به روشنی بیان میکنم.
هوش مصنوعی: من در جستجوی جهان هستم تا زمانی که جایگاه پادشاه بدون پادشاه شود.
هوش مصنوعی: وقتی که تخت فرمانروای بزرگ به من نرسید، شانس و اقبال خودم را بر روی آن تخت نشاند.
هوش مصنوعی: نه جان او به کوهی محدود شده و نه در چشمهای از زندگی به دام افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر چند وقتی از این وضعیت بگذرد، جانم را به خطر میاندازد که در این مدت، گروهی را دور هم جمع کنم.
هوش مصنوعی: من مرو را از بالای تخت پایین میآورم و خودم با دلبرم بر روی تخت نشستهام.
هوش مصنوعی: کار تو ممکن است دیر انجام شود، اما در عوض نشان میدهد که باید به زود انجام شدن آن اعتماد کرد. تو اما، حرفهایم را در دل خود نگهدار.
هوش مصنوعی: هرگاه سخنان من آشکار شود، تو بگو که هیچ دانایی از تو نمیباشد.
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای ویس عزیز، که به شادی و نشاط افزوده میکنی. عطر گل در هنگام غروب، زیباییاش را کم ندارد و تو برای من خوشایندتر هستی.
هوش مصنوعی: وقتی مادری نامهٔ فرزندش را میخواند، از شادی، دلش بر آن نامه روشن میشود و خوشحال میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی نامه آن روز شاه از راه رسید، روز دیگری نیز دوباره بازگشت.
هوش مصنوعی: مادر با دیدن تو از رنج و سختی، دلش به تپش افتاد و انگار از خوشحالی میخواست بپرد.
هوش مصنوعی: جهان پر از اتفاقات عجیب و پیچیده است، و خوشا به حال کسی که از این وقایع درس میآموزد و عبرت میگیرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از نمایشها و بازیهای شگفتانگیز در زندگی اتفاق میافتد، اما پس از آن نه شادیای باقی میماند و نه غمی احساس میشود.
هوش مصنوعی: مراقب باش که از سختیهای او شکایت نکنی، چون اگر شکایت کنی، به جایی نمیرسی و تنها صدایت در بیثمر میماند.
هوش مصنوعی: مراقب باش که از خواستههای او به خود مغرور نشوی، زیرا اگر به خود ببالید، ممکن است از واقعیت دور شوی.
هوش مصنوعی: چون پادشاهی برای یک هفته از تنهایی استراحت کرد، ولی همیشه از دل تنگ و غمگین بود.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به دستورات او توجه نکردی و از پیش او رفتی، افکار منفی و نادرست بر تو تسلط پیدا کرد.
هوش مصنوعی: یک شب مادر به او گفت: ای پسر، چرا خود را از زحمت و غم رها نمیکنی؟
هوش مصنوعی: چرا باید اینقدر غمگین و بیچاره باشم؟ آیا به خاطر حکومت بر ایران و توران است؟
هوش مصنوعی: نه پادشاهان جهان برای تو خراج میپردازند و نه دل و چشمانت تحت فرمان آنهاست.
هوش مصنوعی: دنیا از قیروان تا چین را در اختیار داری و میتوانی به هر آرزویی که داری، برسید و خوشبختی را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: چرا همیشه اینقدر مست و شاداب هستی؟ چرا این روح ضعیف و ناتوان را انتخاب کردهای؟
هوش مصنوعی: وقتی کسی در سالهای پیری خود به کار خیر و نیکی میپردازد، از خواب غفلت بیدار میشود و به روشنی و آگاهی میرسد.
هوش مصنوعی: دیگر بر راههای نادرست نروید و از پیری خواستههای خود را جستجو نکنید.
هوش مصنوعی: کجا میتوان یافت که پیری با دشواریهای زندگی روبرو نباشد؟ ولی موهای سپید او بهترین تجربه و نصیحتها را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو سالم و جوان هستی، خواستهها و آزهای زیادتری از تو دارم و این خواستهها باعث شده که دل من به شدت آزرده شود.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای مادر، دل من به گونهای است که گویی با من دشمنی دارد.
هوش مصنوعی: من زنی را انتخاب کردهام که از هر کسی در جهان خاصتر است و برای مدتی هم نمیتوانم از فکر او بیرون بروم.
هوش مصنوعی: اگر به او نصیحتی هم بکنم، نه تنها آن را قبول نمیکند، بلکه نمیتواند با خوشحالی و آرامش زندگی کند.
هوش مصنوعی: شش ماه به دنبال من دویدند و چه مقدار رنج و ناراحتی به من تحمیل کردند.
هوش مصنوعی: اکنون او غمگین و نگران است، زیرا در این دنیا بدون یار و همراه زندگی میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دل در بدن من زنده است، به نبرد با هیچ دشمنی نخواهم پرداخت.
هوش مصنوعی: اگر از احساسات و عشق ویس مطلع شدی، غم و اندوهم به شدت کاهش پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: پذیرفتم که اگر چهرهاش را ببینم، تاج و نگینم را به دستان او میسپارم.
هوش مصنوعی: من به قدری از دستورات او پیروی میکنم که انگار از فرمان خداوند پیروی میکنم و از هیچ کدام خارج نمیشوم.
هوش مصنوعی: من خطاهای گذشته را فراموش میکنم و هرگز دیگر به روی او نمیآورم.
هوش مصنوعی: من فقط میخواهم به رامین خوبی کنم و او برای من برادری و پشتیبانی باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که مادر این حرف را از او شنید، به نظر میرسید که در دلش آتشی شعلهور شده است.
هوش مصنوعی: از چشمان او اشکهای خونین بر صورتش جاری شد، گویی که گلهای ناردان بر زعفران ریخته باشند.
هوش مصنوعی: او دست پرمایهی فرزند را گرفت و گفت: سوگند میخورم که به این حرف توجه کن.
هوش مصنوعی: نمیخواهم به هیچ وجه خون ویس و رامین را بریزم و همچنین هیچ مخالفتی با آنها ندارم.
هوش مصنوعی: سخنانت را به گونهای بیان کن که اگر روزی وفاداری نشان ندادی، این سخنان به یادگار بماند.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از آنها صحبت کنم وقتی که حقیقت را نمیشناسم؟
هوش مصنوعی: زمانی که مادر با پادشاه این سخن را گفت، از شادی چهرهاش مانند لالهای شکفت و زیبا شد.
هوش مصنوعی: او به پا و دست مادر افتاد و هزاران بوسه بر دست او میزند.
هوش مصنوعی: او میگفت: ای کسی که جانم را با تو برابر میدانم، مرا از آتش سوزان جهنم نجات بده.
هوش مصنوعی: کاری نیکو انجام بده و روح من را دوباره آزاد کن.
هوش مصنوعی: من هرگز از فرمان تو روی برنمیتابم و همیشه فرمانت را در دل خود جای میدهم.
هوش مصنوعی: آن لحظه سوگند یاد کرد که به مادرش آب داده و به دین روشن و روح خردمند احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: به خداوند بزرگ و به دین پاکان و به روح روشن نیکان و پدرانشان احترام میگذارم.
هوش مصنوعی: به عناصر طبیعی مانند آب، خاک، آتش و باد و همچنین به ارزشهای انسانی مانند فرهنگ، وفاداری، دانش و عدالت اهمیت داده شده است.
هوش مصنوعی: از این به بعد بر رامین، دل مرا از آزار و رفتارش پاک میکنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم به او آسیبی برسانم و فقط با مهربانی از دل خودم با او رفتار میکنم.
هوش مصنوعی: شبستان برای من منزلگاه بانو بود، و ویس همچون دارویی برای دل و جان من بود.
هوش مصنوعی: من دیگر هرگز به گناهی که قبلاً مرتکب شدهام توجه نکرده و به آن بازنمیگردم.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به این شکل سوگند یاد کرد، دل ویس را شاد کرد و خوشحال نمود.
هوش مصنوعی: در آن زمان، مادرش نامهای فرستاد و یادآوری کرد که هر یک از آنها رفتهاند.
هوش مصنوعی: گفتار انسانها میتواند ارزشمندتر و زیباتر از جواهرات باشد، و در مواقعی میتواند لذتبخشتر از شیرینی شکر باشد.
هوش مصنوعی: در نامهای به مادر گفته است که ای جان، بهشت و جهنم تحت فرمان تو هستند.
هوش مصنوعی: به فرمان من توجه کن و از سرکشی خودداری کن، زیرا از خالق جز عذاب و جهنم نصیب نخواهی برد.
هوش مصنوعی: زمانی که این نامه را بخوانی، به سرعت بیازم و دوباره من را به زندگی بازپس بگیر.
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر گرسنگی بسیار، دیگر نمیتواند ببیند و تنم آنقدر به درد آمده که از جانم جدا میشود.
هوش مصنوعی: زندگی و روح من مانند چراغی در بدنم میدرخشد، ولی آرزوها و خوشیهایم در دل پژمرده شدهاند.
هوش مصنوعی: هر زمان که چهرهات را میبینم، به خاطر عدالت، بر زمین میافتم و به سجده میروم.
هوش مصنوعی: میخواهم تو را ببینم، چرا که هیچکس در این دنیا برای من خوشایندتر از تو نیست.
هوش مصنوعی: پادشاه نیز مانند من در حالتی است که گویی بدنش، بدون روح، از یاد تو خالی است.
هوش مصنوعی: وقتی او بدون تو شد، قدرت خود را شناخت و در دنیا به اندازهای دست یافت که میتوانست.
هوش مصنوعی: در دنیا چه مقدار درد و رنج وجود دارد و به چه روزگار نامناسبی دچار شدهایم.
هوش مصنوعی: اکنون او برگشته و پشیمان است و غیر از دیدن تو چارهای برایش باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: به راستی و با صداقت سوگند میخورد که هیچگاه در محبت و دوستیاش پیمان را نمیشکند.
هوش مصنوعی: شما را همچون جان و چشم خود ارجمند میداند و از این رو، برادری برگزیده است.
هوش مصنوعی: تو باید از بیرون و از دستورات چنان پیروی کنی که مانند شخصی باشی که در یک شبستان قرار دارد.
هوش مصنوعی: او هم بانو بود و هم تو فرماندهای بزرگ. شما را مثل پدر، آزاد و بزرگ منش میبیند.
هوش مصنوعی: همیشه باید از خشم و آزار دوری کرد و به دیگران با کلمات و رفتار نیک پاسخ داد.
هوش مصنوعی: از دل خود ترس و احتیاط را کنار بگذار و از تندی و سختگیری پرهیز کن.
هوش مصنوعی: اگر با دیگران بیگانه باشی و ارتباطی نداشته باشی، حتی اگر ثروت و منابع زیادی داشته باشی، هیچ فایدهای نخواهی برد.
هوش مصنوعی: اگر در خراسان مرزبان داری، چرا به دنبال مرزبان دیگری در جای دیگری میگردی؟
هوش مصنوعی: خراسان، سرزمینی است که به مانند بهشت زیباست و خداوند تو را از سرزمین این حاکم آفریده است.
هوش مصنوعی: چرا به دنبال جدایی از کسی هستی که به تو قدرت و سلطنت داده است؟
هوش مصنوعی: در این حس جدایی و درد بیپایان، چه چیزی بیشتر از سلطنت و قدرت میخواهی پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: اندر روح و سرشت خود چه داری که امیدی بیش از آن در آسمان نمیتوانی پیدا کنی، و در چرخ فلک چه چیزی میتوانی جستجو کنی که از نور خورشید ارزشمندتر باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که در جلوی تو جواهر قرار دارد، چرا به دنبال سختی و زحمت در جستجوی منابع دیگر باشی؟
هوش مصنوعی: وقتی که جواب نامه به پایان رسید، آن را به پشت بادپایان سپردند.
هوش مصنوعی: دل رامین از نامه به شدت غمگین شد و درباره حال مادر و موبد سوال کرد.
هوش مصنوعی: وقتی از وعده و سوگند مطلع شد، از ری به سمت مرو راهی شد.
هوش مصنوعی: دلبرش را در جایگاهی بالا نشاند، چه تلاطم و هیاهویی در این مقام سلطنتی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از عطر زلف و زیبایی چهره آن ماه، خاک تمام راهها مانند مشک و گل لاله فرخنده و زیبا شده است.
هوش مصنوعی: هرچند که پنهان بود، اما همچنان مانند ماه درخشان بود و نورش را بر دیگران میتاباند.
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر کاروانی بود، اما مانند درخت سرو، رستهای از خاندان خسروانی است.
هوش مصنوعی: آب و هوا او را با عشق شستوشو داده و هزاران ارتباط و پیوند را در ستاره پروین قطع کرده است.
هوش مصنوعی: مدتی است که به خوشی و آرامش زندگی کردهام، اما حالا از این حالت جدا شده و به زندگی و واقعیتهای جدیدی رو میآورم.
هوش مصنوعی: از نازکی مانند قطرهٔ آب، به طراوت و شادابی همچون درخت سروی سبز تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس زیبایی او را ندیده و خود او هم هیچوقت چنین چیزی را نشنیده است.
هوش مصنوعی: وقتی که چشم شاه در نگاهش به او افتاد، تمام مسئولیتها و کارهای جهان از ذهنش پاک شد.
هوش مصنوعی: چنان که زیبایی او بسیار است، محبت دل نیز برای من افزون شده است.
هوش مصنوعی: فراموش کردهام که گذشتهات چقدر مرا آزرد، تو به من گفتی که بزرگترین آزار را تو به من رساندی، اما حالا همچون یک فرشته به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: دوباره دست به سرگرمی و شادی زدند و دنیا را به بازی و مسخره گرفتند.
هوش مصنوعی: آنها به خوبی و خوشی مشغول لذتبردن از می و خوشحالی هستند و در این حال، کشت و کارشان تحت تأثیر این شادی قرار میگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.