آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷
... بر خنده گل آری ابر است اشکباران
جانا قرار رفتن بهر سفر نهادی
گویا حذر نداری از آه بیقراران ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶
ای یار سفر کرده نیاید خبر از تو
یوسف نرسد نامه به سوی پدر از تو ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۳
... زد به بطلان تسلسل خط تو باطله ای
همرهان در سفر عشق بسی بگریزند
بازگشتند و نبردند به سر مرحله ای ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵
... چهره از غم کهربایی جسم از هجر تو کاه
میکند شبگیر هر جا هست در عالم سفر
من بیک شبگیر بر گردون فرستم پیک آه ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸
... برگ حجاز عشق را توشه به جز صفا منه
زاد سفر زآب و نان بیهده ساز می کنی
نرگس مست خفته اش دیده مردمان ببست ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳
... که هزار مرغ در باغ ترانه ساز داری
تو چه یوسفی خدا را که سفر بمصر کردی
که هزار چشم یعقوب براه باز داری ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۲
... کالای حب حیدر و آلش بجان بخر
در این سفر جز این نکنی هان تجارتی
سر را بآستان در میکده بنه ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۳
... پرده بهل بگو که سمن زار کیستی
ای عندلیب باغ گلت میکند سفر
در این چمن بگو که گرفتار کیستی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۷
... گو محتسب شهر زند سنگ بجامی
ظلمتکده تن بنه ای جان و سفر کن
تا چند در این خانه بسازم بظلامی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۱
... بیکران بحه عشق ارچه بسی طوفان زاست
نوح با تست سفر از چه بدریا نکنی
خوبرویان جهان دوست کش و دشمن دوست ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲
... خدا را بار دیگر از برای غارت جان آی
مرا مردم ز دیده ای پریزاده سفر کرده
برای اینکه بنشینی به جایش همچو انسان آی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۲
کو بشیری که بگوید ز سفر می آیی
خرم آن روز که بینم تو ز در می آیی ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
... عهد کردم که بروبم به مژه میکده ها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش
ای صبا گر روی از خطه چین زلفش ...
... تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش
بامیدی که سفر کردهام آید روزی
دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
... ز اسرار خویش آگهی اسرار را دهم
چون با خود آیم و سفر از خویشتن کنم
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
... بر قند نه بر شهد نشیند مگس ما
طول سفر شوق چه پرسی که در این راه
چون گرد فرو ریخت صدا از جرس ما ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
... تا در وادع خویش چه خون در جگر کنیم
از کوی دوست رخت سفر بسته ایم ما
هرجاست ناله همت ما حق گزار اوست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
اگر به دل نخلد هر چه از نظر گذرد
زهی روانی عمری که در سفر گذرد
به وصل لطف به اندازه ای تحمل کن ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
... جاده ای را که به سرمنزل ما می آید
اتفاق سفر افتاد به پیری غالب
آنچه از پای نیامد ز عصا می آید
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
... پرویزن ست تارکم از زخم خار پا
از سر برون نرفته هوای سفر هنوز
بلبل سزد ز غیرت پروانه سوختن ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ
آن را که نیست خانه به شهر از خبر چه حظ ...