گنجور

 
۲۹۶۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۳

 

... ز ابر نیسان خود و آوازه باران خود

غلغلی افگن به دریا گوش ماهی باز کن

زآهن شمشیر درهای همه عالم بگیر ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۶۲

حسینی » کنز الرموز » بخش ۱۱ - در بیان معرفت علم

 

... گر تو علم صورتی داری بسی

بر لب دریای علمی چون خسی

در ره معنی اگر دانا شوی

چون صدف در قعر این دریا شوی

علم صورت پیشه آب و گلست ...

امیر حسینی هروی
 
۲۹۶۳

حسینی » کنز الرموز » بخش ۱۷ - در بیان معرفت روح میفرماید

 

... هم بخود از خود نشانی وا نمود

گرنه این گوهر در این دریا بدی

ساحل این بحر ناپیدا بدی ...

امیر حسینی هروی
 
۲۹۶۴

حسینی » کنز الرموز » بخش ۲۶ - در بیان محبت میفرماید

 

... هر که او از خود بکلی وا نرست

نامدش دری ازین دریا به دست

گرنه این نوبت ز اول وی زدی ...

امیر حسینی هروی
 
۲۹۶۵

حسینی » کنز الرموز » بخش ۲۹ - در بیان تجرید می‌فرماید

 

... گر تو را معنی تجریدی ازوست

در لب دریا به غواصان نگر

کاو به تجرید آورد چندان گهر ...

امیر حسینی هروی
 
۲۹۶۶

حسینی » کنز الرموز » بخش ۳۰ - در بیان تلوین و تمکین میفرماید

 

... این قدح را هر دل بینا کشد

تشنه باشد گرچه صد دریا کشد

عاشق اینجا بس پریشانی کند ...

امیر حسینی هروی
 
۲۹۶۷

حسینی » کنز الرموز » بخش ۳۷ - در بیان سماع و کیفیت آن میفرماید

 

... عالمی آشفته سودای اوست

پاک از این بد گوهران دریای اوست

این گدایان را که بینی بی خبر ...

... بحر می بینی برافکن زورقی

گر همه دریا در این زورق خوری

باشد این کشتی به پایانی بری

چونکه نه دریا ماند و نه زورقت

گوهری بخشد محیط مطلقت

عالمی بینی ز دل بیدل همه

طالب دریا و بر ساحل همه

ساقیا می ده که این افسانه بود ...

امیر حسینی هروی
 
۲۹۶۸

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

... ور زانکه بدانستی این راز مکن پیدا

ای اوحدی ار دریا گردی مکن این شورش

زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا

اوحدی
 
۲۹۶۹

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

... بگو تا اوحدی زین پس نگرید در فراق تو

که گر دریا فرو بارد نیفشاند غبار ما

اوحدی
 
۲۹۷۰

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

... بر من گذار کردی تنها عجب عجب

دری و دور گشته ز دریای چشم ما

ای در باز گشته ز دریا عجب عجب

آگاه چون نکردی ما را ز آمدن ...

اوحدی
 
۲۹۷۱

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

... فریاد که چشمم ز فراق لب لعلش

ماننده دریا در و دردانه برانداخت

دردا که فراق رخ آن ترک پریوش ...

اوحدی
 
۲۹۷۲

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

... یوسف ما را که مصر پر ز زلیخای اوست

نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق

وین همه دریا که هست غرقه دریای اوست

خواهش ما زان جمال نیست به جز یک نظر ...

اوحدی
 
۲۹۷۳

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

... از گریبان چون گذشت آب این زمان اندیشه نیست

ما ازین دریا که کشتی در میانش برده ایم

گر به ساحل می رسیدیم از میان اندیشه نیست ...

اوحدی
 
۲۹۷۴

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

... تا قیامت هر که گوید سرعشق

قطره ای باشد کزین دریا ببرد

جای آن هست ار کنی جوش و فغان ...

اوحدی
 
۲۹۷۵

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲

 

... چون برستم ز دویی زحمت یغما بنماند

دل من دردی آن درد به دریا نوشید

به طریقی که نم در همه دریا بنماند

ای تمنای دل من ز دو گیتی نظرت ...

اوحدی
 
۲۹۷۶

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند

که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند

این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز ...

اوحدی
 
۲۹۷۷

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

... قندرا لذت مگر نیکو نمیداند مگس

کویت از اشکم چو دریا گشت و میترسم از آنک

بر سر ایند این رقیبان سبکبارت چو خس ...

اوحدی
 
۲۹۷۸

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹

 

... که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم

هزار دوزخ و دریا برون توان آورد

ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم ...

اوحدی
 
۲۹۷۹

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

... حال فردا بگذاریم که فردا پرسیم

قطره ای بیش نباشد دو جهان از دریاش

صفت قطره همان به که ز دریا پرسیم

اوحدی رو تو سخن گوی که مقصود سخن ...

اوحدی
 
۲۹۸۰

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

 

... با شاه بگویید که کشتند سواران

اندیشه باران نکند غرقه دریا

ای دیده خونریز میندیش و بباران ...

... ما را به بهار و سمن و لاله چه خوانی

دریاب کزین لاله چه روید به بهاران

آهن که چه دید از غم آن چهره بگویید ...

اوحدی
 
 
۱
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۳۷۳