... بدین فرخی شاه فیروزمند

برافراخته سر به چرخ بلند

به مصر آمد و مصریان را نواخت ...

... دعا تازه کردند بر شهریار

که تا چرخ گردنده و اختر ست

وزین هر دو آمیزش گوهر ست ...

... سکندر جهانجو ی فرخ سریر

نشسته چو بر چرخ بدر منیر

ز دارا درآمد فرستاده ای ...

... بخندید و گفت اندر آن زهر خند

که افسوس بر کار چرخ بلند

فلک بین چه ظلم آشکارا کند ...

... که بدخواه را چون درآرد شکست

بد چرخ را چون کند باز بست

چه افسون درآموزد از رهنمون ...

... به رخشنده آذر به استا و زند

به خورشید روشن به چرخ بلند

به یزدان که اهریمنش دشمن است ...

... تن کوه لرزنده بر خویشتن

ز نوک سنان چرخ دولاب رنگ

ز پرگار گردش فرو مانده لنگ ...

... رها کن که خواب خوشم می برد

زمین آب و چرخ آتشم می برد

مگردان سر خفته را از سریر ...

... پذیرنده برخاست گوینده خفت

کبودی و کوژی درآمد به چرخ

که بغداد را کرد به کاخ و کرخ ...

... ز برزین دهقان و افسون زند

برآورده دودی به چرخ بلند

همه کارشان شوخی و دلبری ...

... که چون در سپاهان کمر بست شاه

رسانید بر چرخ گردان کلاه

برآسود روزی دو در لهو و ناز ...

... دویی از میان شما دور باد

اگر چرخ گردان خطایی نمود

بدین خانه دست آزمایی نمود ...

... رخ و زلف آراست از مشک و ماه

صدف بود گفتی مگر ماه چرخ

درو غالیه سوده عطار کرخ ...

... به ملک سپاهان برآراست کار

ز پیروزی چرخ پیروزه رنگ

نبودش بسی در صفاهان درنگ ...

... به جایی رسانید کار مرا

که محمل کشد چرخ بار مرا

پذیرفتم از داور آسمان ...

... مکش تیغ بر خون کس بی دریغ

ترا نیز خونست و با چرخ تیغ

چه خوش داستانی زد آن هوشمند ...

... شب و روز با باده و بانگ رود

تماشا کنان زیر چرخ کبود

گذشت از پرستیدن کردگار ...

... نشست سر تخت را در خورست

ز پیروزی هفت چرخ کبود

بسی داد بر شاه عالم درود ...

... سوی روم ازین پیش بودم بسیچ

عنان مرا داد از آن چرخ پیچ

بر آنم که تا جمله مرز و بوم ...

... عنان راه را داد و منزل برید

چو سیاره چرخ شبدیز راند

به هر برج که آمد سعادت رساند ...

... برآمد بر آنسان که ناسود هیچ

بدان چرخ پیچان به صد چرخ و پیچ

دزی دید با آسمان هم نورد ...

... گر او داشت از نعمتم بهره مند

رساند از زمینم به چرخ بلند

تو زان بهتر و برترم داشتی ...

... فرستنده وحی پیغمبران

ز فرمان او زیر چرخ کبود

بسی داده بر نیکنامان درود ...

... به خاقان که بادا سکندر پرست

به فرمان دارای چرخ کبود

ز ما باد بر جان خاقان درود ...

... وگر پیچی از امر من رای و هوش

بپیچاندت چرخ گردنده گوش

به جایی میاور که این تند شیر ...

... که چون دارم این داوری را بسیچ

چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ

چو مهره برآمایم از مهر و کین ...

... همی داشت شب زنده تا شب نماند

چو یاقوت ناسفته را چرخ سفت

جهان گشت با تاج یاقوت جفت ...

... بدانی که من با چنین دستگاه

که بر چرخ انجم کشیدم سپاه

نباشم چنین عاجز و روز کور ...

... زمین از سر گنج بگشاد بند

روا رو برآمد به چرخ بلند

سکندر چو بر خوان خاقان رسید ...

... همی بود چون سایه در زیر چاه

یکی روز کاین چرخ چوگان پرست

ز شب بازی آورد گویی به دست ...

... ز برطاسی روس روبه ترم

گر از گردش چرخ باشد زمان

بخواهیم کین خود از بدگمان ...

... به سختی در از چاره دل وا مگیر

که گردد زمان تا زمان چرخ پیر

در این ره چو برداشتم برگ و زاد ...