بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب
بر افشان به من تا درآیم ز خواب
گلابی که آب جگرها بدوست
دوای همه دردسرها بدوست
رقیب منا خیز و در پیش کن
تو شو نیز و اندیشهٔ خویش کن
ز تشویش خاطر جدا کن مرا
به اندیشهٔ خود رها کن مرا
ندارم سر گفتگوی کسی
مرا گفتگو هست با خود بسی
گر آید خریداری از دوردست
که با کان گوهر شود همنشست
تماشای گنج نظامی کند
به بزم سخن شادکامی کند
بگو خواجهٔ خانه در خانه نیست
وگر هست محتاج بیگانه نیست
خطا گفتم ای پیخجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان غریب
در ما به روی کسی در مبند
که در بستنِ در بود ناپسند
چو ما را سخن نام دریا نهاد
در ما چو دریا بباید گشاد
در خانه بگشای و آبی بزن
چو مه خیمهای در خرابی بزن
رها کن که آیند جویندگان
ببینند در شاه گویندگان
که فردا چو رخ در نقاب آورم
ز گیله به گیلان شتاب آورم
بسا کس که آید خریدار من
نیابد رهی سوی دیدار من
مگر نقشی از کلک صورتگری
نگارنده بینند بر دفتری
سخن بین کزو دور چون ماندهام
کجا بودم، ادهم کجا راندهام!
گزارندهٔ گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته
که چون وارث ملک افراسیاب
سر از چین برآورد چون آفتاب
خبر یافت کامد بدان مرز و بوم
دمنده چنان اژدهایی ز روم
همان نامهٔ شاه بر خوانده بود
در آن کار حیران فرو مانده بود
به اندیشهٔ پاک و رای درست
سر رشتهٔ کار خود باز جست
نخستین چنان دید رایش صواب
که میثاق شه را نویسد جواب
بفرمود تا کاغذ و کلک و ساز
نویسندهٔ چینی آرد فراز
جوابی نویسد سزاوار شاه
سخن را در او پایه دارد نگاه
ز ناف قلم دست چابک دبیر
پراکند مشک سیه بر حریر
سخنهای پروردهٔ دلفریب
که در مغز مردم نماید شکیب
خطابی که امیدواری دهد
عتابی که بر صلح یاری دهد
فسونی که بندد ره جنگ را
فریبی که نرمی دهد سنگ را
زبان بندهایی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز
طراز سر نامه بود از نخست
به نامی کزو نامها شد درست
خداوند بی یار و یار همه
به خود زنده و زندهدار همه
جهان آفرین ایزد کارساز
توانا کن ناتوانا نواز
علم برکش روشنان سپهر
قلم در کش دیو تاریکچهر
روشبخش پرگار جنبشپذیر
سکونتدهِ نقطهٔ جایگیر
پدید آور هر چه آمد پدید
رسانندهٔ هر چه خواهد رسید
ز گویا و خاموش و هشیار و مست
کسی را بر اسرار او نیست دست
به جز بندگی ناید از هیچکس
خداوندی مطلق اوراست بس
بس از آفرینِ جهانآفرین
کزو شد پدید آسمان و زمین
سخن رانده در پوزش شهریار
که باد آفرین بر تو از کردگار
ز هر شاه کامد جهانرا پدید
بهدست تو داد آفرینش کلید
ز دریا به دریا تو کردی نشست
بر ایران و توران تو را بود دست
ز پرگار مغرب چو پرداختی
علم بر خط مشرق انداختی
گرفتی جهان جمله بالا و زیر
هنوزت نشد دل ز پیگار سیر
عنان بازکش کهاژدها بر ره است
فسانه دراز است و شب کوته است
سکندر تویی، شاه ایران و روم
منم کار فرمای این مرز و بوم
تو را هست چون من بسی سفتهگوش
یکی دیگرم من، به تندی مکوش!
من و تو ز خاکیم و خاک از زمی
همان به که خاکی بود آدمی
همه سروری تا به خاک است و بس
کسی نیست در خاک بهتر ز کس
چو قطره به دریا درانداختند
دگر قطره زو باز نشناختند
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ
بههر نعمتی مرد ایزدشناس
فزونتر کند نزد ایزد سپاس
چو ایزد به من نعمتی بر فزود
سپاس ایزدم چون نباید نمود؟
کنم تا زیام شکر ایزد بسیچ
کزین به ندارد خردمند هیچ
شنیدم ز چندین خداوند راز
که هر جا که آری تو لشگر فراز
فرستی تنی چند از اهل روم
به بازارگانی بدان مرز و بوم
بدان تا خرند آنچه یابند خورد
طعامی که پیش آید از گرم و سرد
بسوزند و ریزند یکسر به چاه
ندارند تعظیم نعمت نگاه
ذخیره چو زان شهر گردد تهی
تو چون اژدها سر بدانجا نهی
ستانی ز بی برگی آن بوم را
چو آتش که عاجز کند موم را
من از بهر آن آمدم پیشباز
که گردانم از شهر خود این نیاز
اگرچه به زرق و فسون ساختن
نشاید ز چین توشه پرداختن
ولیک آشتی به ز پرخاش و جنگ
که این داغ و درد آرد آن آب و رنگ
مکن کِشتهٔ چینیان را خراب
که افتد تو را نیز کشتی در آب
قویدل مشو گرچه دستت قویست
که حکم خدا برتر از خسرویست
خردمند را نیست کز راه تیز
کند با خداوند قوّت ستیز
به کار آمده عالمی چون خرد
به حکم تو هر کاری از نیک و بد
کسی کاو کسی را نیاید به کار
شمارنده زو برنگیرد شمار
به اصل از جهان پادشاهی تراست
که فرمان و فر الهی تراست
همه چیز را اصل باید نخست
که باشد خلل در بناهای سست
زر از نقره کردن عقیق از بلور
رسانیدن میوه باشد به زور
کند هر کسی سیب را خانهرس
ولی خوش نباشد به دندان کس
تو را ایزد از بهر عدل آفرید
ستم ناید از شاه عادل پدید
ستمکارگان را مکن یاوری
که پرسند روزیت ازین داوری
نکو رای چون رای را بد کند
خرابی در آبادی خود کند
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد
در آن گرم و سردی سلامت مجوی
که گرداند از عادت خویش روی
چنان به که هر فصلی از فصل سال
به خاصیت خود نماید خصال
ربیع از ربیعی نماید سرشت
تموز از تموز آورد سرنبشت
هر آنچ او بگردد ز تدبیر کار
بگردد بر او گردش روزگار
سکندر به انصاف نامآورست
وگرنی ز ما هر یک اسکندرست
مپندار کز من نیاید نبرد
برآرم به یک جنبش از کوه گرد
چو بر پشت پیلان نهم تخت عاج
ز هندوستان آورندم خراج
هژبر ژیان را درآرم به زیر
زنم طاق خرپشته بر پشت شیر
ولیکن به شاهی و نامآوری
نیام با تو در جستن داوری
گر از بهر آن کردی این ترکتاز
که چون بندگان پیشت آرم نماز
به درگاه تو سر نهم بر زمین
نه من جملهٔ کشور خدایان چین
بههر آرزو کاوری در قیاس
به فرمانپذیری پذیرم سپاس
در این داوری هیچ بیغاره نیست
ز مهمانپرستی مرا چاره نیست
جوابی چنین خوب و خاطر نواز
به قاصد سپردند تا برد باز
چو بر خواند پاسخ شه شیر زور
شکیبندهتر شد به نخجیر گور
سپهدار چین از شبیخون شاه
نبود ایمن از شام تا صبحگاه
به روزی که از روزها آفتاب
بهی جلوهتر بود بر خاک و آب
سپهدار چین از سر هوش و رای
سگالشگری کرد با رهنمای
جهاندیدهای بود دستور او
جهان روشن از رای پر نور او
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار او ساختی
دران کار از آن کاردان رای جست
که در کارها داشت رای درست
که چون دارم این داوری را بسیچ؟
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ؟
چو مهره برآمایم از مهر و کین
بدین چین که آمد به ابروی چین
اگر حرب سازم، مخالف قویست
به تارک برش تاج کیخسرویست
وگر در ستیزش مدارا کنم
زبونی به خلق آشکارا کنم
ندانم که مقصود این شهریار
چه بود از گذر کردن این دیار
به خاقان چین گفت فرخوزیر
که هست از نصیحت تو را ناگزیر
براندیشم از تندی رای تو
که تندی شود کارفرمای تو
به گنج و به لشگر غرور آیدت
زبون گشتن از کار دور آیدت
جهانداری آمد چنین زورمند
در دوستی را بر او در مبند
به هر جا که آمد ولایت گرفت
نشاید در این کار ماندن شگفت
چه پنداشتی، کار بازیست این؟
همه نکته کار سازیست این
بدینگونه کاری خدایی بود
خصومت خدای آزمایی بود
نشاید زدن تیغ با آفتاب
نه البرز را کرد شاید خراب
پذیره شو ارنی سپهر بلند
به دولتگزایان درآرد گزند
نه اقبال را شاید انداختن
نه با مقبلان دشمنی ساختن
میاویز در مقبل نیکبخت
که افکندن مقبلانست سخت
چو مقبل کمر بست، پیش آر کفش
تپانچه نشاید زدن با درفش
به یک ماه کم و بیش با او بساز
که بیگانه اینجا نماند دراز
مزن سنگ بر آبگینه نخست
که چون بشکند، دیر گردد درست
درستی بود زخمها را ز خون
ولی زخمگه موی نارد برون
در آن کوش کاین اژدهای سیاه
به آزرم یابد درین بوم راه
به چینی بر آن روز نفرین رسید
که این اژدها بر در چین رسید
مپندار کز گنبد لاجورد
رسد جامهای بی کبودی به مرد
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم نه، در چنگی است
درین پرده گر سازگاری کنی
هماهنگ را به که یاری کنی
طرفدار چین چون در آن داوری
به کوشش ندید از فلک یاوری
از آن کارها کهاختیار آمدش
پرستشگری در شمار آمدش
بر آن عزم شد کاورد سر به راه
به رسم رسولان شود نزد شاه
ببیند جهانداری شاه را
همان سرفرازان درگاه را
سحرگه که زورقکشِ آفتاب
ز ساحل برافکند زورق بر آب
سپهدار چین شهریار ختن
رسولی برآراست از خویشتن
به لشگرگه شاه عالم شتافت
بدانگونه کان راز کس درنیافت
چو آمد به درگاه شاهنشهی
از آن آمدن یافت شاه آگهی
که خاقان رسولی فرستاده چست
به دیدن مبارک به گفتن درست
بفرمود خسرو که بارش دهند
به جای رسولان قرارش دهند
درآمد پیام آور سرفراز
پرستشکنان برد شه را نماز
بفرمود شه تا نشیند ز پای
سخنهای فرموده آرد بجای
به فرمان شاه آن سخنگوی مرد
نشست و نشاننده را سجده کرد
زمانی شد و دیده برهم نزد
به نیک و بد خویشتن دم نزد
ز پرگار آن حلقه مدهوش ماند
در آن حلقه چون نقطه خاموش ماند
اشارت چنان آمد از شهریار
که پیغامی ار نیک داری بیار
مه روی پوشیده در زیر میغ
به گوهر زبانی در آمد چو تیغ
کز آمد شد شاه ایران و روم
برومند بادا همه مرز و بوم
ز چین تا دگر باره اقصای چین
به فرمان او باد یکسر زمین
جهان بی دربارگاهش مباد
سریر جهان بیپناهش مباد
نهفته سخنهاست در بار من
کز آن در هراس است گفتار من
فرستندهٔ من چنان دید رای
که خالی کند شه ز بیگانه جای
نباشد کس از خاصگان پیش او
جز او کافرین باد بر کیش او
اگر یک تن آنجا بود در نهفت
نباید تو را راز پوشیده گفت
شه از خلوتی آنچنان خواستن
شکوهید در خلوت آراستن
بفرمود کز زر یکی پایبند
نهادند بر پای سرو بلند
همان ساعدش را به زرین کمر
کشیدند در زیر نخجیر زر
سرای آنگه از خلق پرداختند
همان خاصگان سوی در تاختند
ملک ماند خالی در آن جای خویش
نهاده یکی تیغ الماس پیش
فرستاده را گفت خالیست جای
نهفته سخن را گره بر گشای
به فرمان شه مرد پوشیدهراز
ز راز نهفته گره کرد باز
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ
رخت باد چون گل برافروخته
جهان از تو سرسبزی آموخته
نگین فلک زیر نام تو باد
همه کار دولت به کام تو باد
برآنم که گر بنده را شهریار
شناسد نیایش نباید به کار
گر از راز پوشیده آگاه نیست
به از راستی پیش او راه نیست
من آن قاصد خود فرستادهام
کزان پیش کافکندی، افتادهام
منم شاه خاقان سپهدار چین
که در خدمت شاه بوسم زمین
سکندر ز گستاخی کار او
پسندیده نشمرد بازار او
به تندی بر او بانگ برزد درشت
که پیدا بود روی دیبا ز پشت
شناسم من از باز گنجشک را
همان از جگر نافهٔ مشک را
ولیکن نگهدارم آزرم و آب
ز پوشیدگان برندارم نقاب
چه گستاخرویی بر آن داشتت؟
که در پرده پوشیده نگذاشتت؟
چه بیهیبتی دیدی از شاه روم؟
که پولاد را نرم دانی چو موم؟
نترسیدی از زور بازوی من؟
که خاک افکنی در ترازوی من؟
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
عنان به که برتابد از راه شیر
جوابش چنین داد خاقان چین
کهای درخور صد هزار آفرین
بدین بارگه زان گرفتم پناه
که بی زینهاری ندیدم ز شاه
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبُرد مرا هیچ بدخواه سر
سیه شیر چندان بود کینهساز
که از دور دندان نماید گراز
چو دندان کنان گردن آرد به زیر
ز گردن کند خون او تند شیر
ز من چو دل شاه رنجور نیست
جوانمردی شیر ازو دور نیست
مرا بیم شمشیر چندان بود
که شمشیر من تیز دندان بود
چو من با سکندر ندارم ستیز
کجا دارم اندیشهٔ تیغ تیز؟
دگر کان خیانت نکردم نخست
که بر من گرفتاری آید درست
تو آوردهای سوی من تاختن
مرا با تو کفرست کین ساختن
خصومتگری برگرفتم ز راه
بدین اعتماد آمدم نزد شاه
چو من مهربانی نمایم بسی
نبرد سر مهربانان کسی
وگر نیز کردم گناهی بزرگ
غریبی بود عذرخواهی بزرگ
نوازندهتر زان شد انصاف شاه
که رحمت کند خاصه بر بیگناه
پناهنده را سر نیارد به بند
ز زنهاریان دور دارد گزند
اگر من بدین بارگاه آمدم
به دستوری عدل شاه آمدم
که شاه جهان دادگر داورست
خدایش بههر کار از آن یاورست
از آن چرب گفتار شیرین زبان
گره بر گشاد از دل مرزبان
بدو گفت نیک آمدی، شاد باش
چو بخت از گرفتاری آزاد باش
حساب تو زین آمدن بر چه بود؟
چو گستاخی آمد بباید نمود
پناهنده گفت ای پناه جهان
ندارم ز تو حاجت خود نهان
بدان آمدم سوی درگاه تو
که بینم رضای تو و راه تو
کزین آمدن شاه را کام چیست
در این جنبش آغاز و انجام چیست
گرم دسترس باشد از روزگار
کنم بر غرض شاه را کامگار
گر آن کام نگشاید از دست من
همان تیر دور افتد از شست من
زمین را ببوسم به خواهشگری
مگر دور گردد شه از داوری
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ؟
گهر چون به آسانی آید به چنگ
به سختی چه باید تراشید سنگ؟
مرادی که در صلح گردد تمام
چه باید سوی جنگ دادن لگام؟
اگر تخت چین خواهی و تاج تور
ز فرمانبری نیست این بنده دور
وگر بگذری از محابای من
نبخشی به من جای آبای من
پذیرندهٔ مهر نامت شوم
درم ناخریده غلامت شوم
زیانی ندارد که در ملک شاه
زیاده شود بندهٔ نیکخواه
به چین در قبا بستهٔ کین مباش
قبای تو را گو یکی چین مباش
ز جعد غلامان کشور بها
بهل بر چو من بندهٔ چینی رها
گرفتار چین کی بود روی ماه؟
ز چین دور بِه طاقِ ابروی شاه
شهنشاه گفت ای پسندیده رای
سخنها که پرسیدی آرم به جای
سپه زان کشیدم به اقصای چین
که آرم به کف ملک توران زمین
بداندیش را سر درآرم به خاک
کنم گیتی از کیش بیگانه پاک
به فرمانپذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمانبری
چو تو بیشبیخون شمشیر من
نهادی به تسلیم سر زیر من
سرت را سریر بلندی دهم
ز تاج خودت بهرهمند دهم
نه تاج از تو خواهم نه کشور نه تخت
نگیرم در این کارها بر تو سخت
ولیکن به شرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل بیش
چو آری به من عبرهٔ هفت سال
دگر عبرهها بر تو باشد حلال
نیوشنده فرهنگ را ساز داد
جوابی پسندیدهتر باز داد
که چون خواهد از من خداوند تاج
به عمری چنین هفت ساله خراج
چنان به که پاداش مالم دهد
خط عمر تا هفت سالم دهد
جهانجوی را پاسخ نغز او
پسند آمد و گرم شد مغز او
بدو گفت شش ساله دخل دیار
به پامزد تو دادم ای هوشیار
چو دیدم تو را زیرک و هوشمند
به یکساله دخل از تو کردم پسند
چو سالار ترکان ز سالار دهر
بدان خرمی گشت پیروز بهر
به نوک مژه خاک درگاه رفت
پس از رفتن خاک با شاه گفت
که شه گرچه گفتار خود را بجای
بیارد که نیروش باد از خدای
مرا با چنین زینهاری نخست
خطی باید از دست خسرو درست
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش
به تعویذ بازو کنم خط شاه
ز بهر سر خویش دارم نگاه
دهم خط به خون نیز من شاه را
که جز بر وفا نسپرم راه را
برین عهدشان رفت پیمان بسی
که در بیوفایی نکوشد کسی
نجویند کین، تازه دارند مهر
مگر کز روش بازمانَد سپهر
بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فرو بسته را رستگار
ز بند زرش پایه برتر نهند
به تارک برش تاج گوهر نهند
چو شد کار خاقان ز قیصر بساز
به لشگرگه خویش برگشت باز
چو سلطان شب چتر بر سر گرفت
سواد جهان رنگ عنبر گرفت
ستاره چنان گنجی از زر فشاند
که مهد زمین گاو بر گنج راند
سکندر منش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعهریز
نشست از گه شام تا صبحدم
روان کرد بر یاد جم جام جم
خسک ریخته بر گذر خواب را
فراموش کرده تک و تاب را
دل از کار دشمن شده بیهراس
نه بازار لشگر نه آوای پاس
صبوحی ملوکانه تا صبح راند
همیداشت شب زنده تا شب نماند
چو یاقوت ناسفته را چرخ سفت
جهان گشت با تاج یاقوت جفت
درآمد ز در دیدبانی پگاه
که غافل چرا گشت یکباره شاه؟!
رسید اینک از دور خاقان چین
بدانسان که لرزد به زیرش زمین
جهان در جهان لشگر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته
ز بس پای پیلان که آزرده راه
شده گرد بر روی خورشید و ماه
سپاهی که گر باز جوید بسی
نبیند به یکجای چندان کسی
همه آلت جنگ برداشته
چو دریایی از آهن انباشته
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل
چو زین شعبده یافت شاه آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
نشست از بر بارهٔ رهنورد
برآراست لشگر به رسم نبرد
به پرخاش خاقان کمر بست چست
که نشمرد پیمان او را درست
بفرمود تا کوس رویین زدند
به ابرو در از چینیان چین زنند
برآراست لشگر چو کوه بلند
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
سر آهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ
چو خاقان خبر یافت از کار او
که آمد سکندر به پیکار او
برون آمد از موکب قلبگاه
به آواز گفتا کدام است شاه
بگویید کارد عنان سوی من
ندارد نهان روی از روی من
سکندر چو آواز چینی شنید
قبای کژآگن به چین درکشید
برون راند پیلافکن خویش را
رخ افکند پیل بداندیش را
به نفرین ترکان زبان برگشاد
که بیفتنه ترکی ز مادر نزاد
ز چینی به جز چین ابرو مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه
سخن راست گفتند پیشینیان
که عهد و وفا نیست در چینیان
همه تنگچشمی پسندیدهاند
فراخی به چشم کسان دیدهاند
وگر نه پس از آنچنان آشتی
ره خشمناکی چه برداشتی؟
در آن دوستی جستن اول چه بود؟
وزین دشمنی کردن آخر چه سود؟
مرا دل یکی بود و پیمان یکی
درستی فراوان و قول اندکی
خبر نی که مهر شما کین بوَد
دل ترک چین پر خم و چین بود
اگر ترک چینی وفا داشتی
جهان زیر چین قبا داشتی
مرا بسته عهد کردی چو دیو
به بدعهدی اکنون برآری غریو
اگر کوه پولاد شد پیکرت
وگر خیل یأجوج شد لشگرت
نجنبد ز یاجوج پولاد خای
سکندر چو سدِّ سکندر ز جای
تذروی که بر وی سرآید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان
ملخ چون پَرِ سرخ را ساز داد
به گنجشک خطی به خون باز داد
اگر سر گرایی، ربایم کلاه
وگر پوزش آری، پذیرم گناه
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست
سپهدار چین گفت کای شهریار
نپیچیدهام گردن از زینهار
همان نیکخواهم که بودم نخست
به سوگند محکم به پیمان درست
چو گشتم پذیرای فرمان تو
نبندم کمر جز به پیمان تو
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنی مجمر از عود من
بدانی که من با چنین دستگاه
که بر چرخ انجم کشیدم سپاه
نباشم چنین عاجز و روزکور
که برگردم از جنگ بی دست زور
بدین ساز و لشگر که بینی چو کوه
ز جوشنده دریا نیایم ستوه
ولیکن تو را بخت یاریگرست
زمینت رهی، آسمان چاکرست
ستیزندگی با خداوند بخت
ستیزنده را سر برد بر درخت
تو را آسمان میکند یاوری
مرا نیست با آسمان داوری
چو گفت این فرود آمد از پشت پیل
سوی مصر شه رفت چون رود نیل
چو شه دید کان خسروِ عذرساز
پیاده به نزدیک او شد فراز
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید
چو بر بارگی کامرانیش داد
به همپهلوی پهلوانیش داد
جز آنَش دگر داد بسیار چیز
رها کرد آن دخل یکساله نیز
چو شد شاه را خان خانان رهی
خصومت شد از خاندانها تهی
دو لشگر یکی شد در آن پهنجای
دو لشگر شکن را یکی گشت رای
سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
به داد و ستد درهم آمیختند
سپهدار چین هر دم از چین دیار
فرستاد نزلی بر شهریار
که درگهنشینان شه را تمام
کفایت شد آن نزل در صبح و شام
به هم بود رود و می و جامشان
همان نزد یکدیگر آرامشان
چو از می به نخچیر پرداختند
به یک جای نخچیر میساختند
نخوردند بی یکدگر بادهای
به آزادی از خود هر آزادهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر معروفی از فردوسی است که به توصیف بزم و شادمانی و همچنین گفتگوهای جالب دربار میپردازد. در این شعر، ساقی از می و باده به عنوان نماد شادی و رهایی از غم یاد میکند و به رقبایش اشاره میکند که باید او را در اندیشه خود رها کنند. شاعر به مسائلی چون دوستی، آشتی و همچنین تنشهای سیاسی میان ایران و چین اشاره میکند.
به طور کلی، شعر بر افکار مثبت و مفاهیم دوستی و ملایمت، و در عین حال بر ناپایداری عهدها و اعتمادها تأکید دارد. در نهایت، شخصیتهای شعر در پی تحقق آرامش و همزیستی مسالمتآمیز در جامعهای هستند که در آن تنشها وجود دارد.
بیا ساقی از آن می خوشعطر بیاور که بنوشم و از خواب بیدار شوم
از آن می خوشعطر که جگر را صفا دهد و دوای همه دردهاست.
رقیب منا خیز و در پیش کن و تو نیز اندیشهای به حال خود کن.
از تشویش دل و پریشانی خاطر مرا رها کن و به اندیشه بهخودت مرا بسپار.
قصد صحبت و گفتگو با دگران را ندارم که بسیار سخنها با خود دارم.
اگر خریدار و هواداری از راه دور دست به ملاقات من آید که با این معدن گنج همنشست شود و از آن بهرهمند گردد.
و گنج و جواهر نظامی را سیر و تماشا کند و در بزم شعر و حکمت شادمان شود.
بگو بگویید که صاحب خانه در خانه نیست و اگر هم باشد نمیخواهد بیگانه را بپذیرد و ببیند.
خطا و اشتباه گفتم ای دوست پیخجسته و گرامی؛ بیمهری با غریبان و مهمانان، در اینجا جایی ندارد.
در خانه من را به روی مهمانان مبندید که در بستن کاری ناپسند و نارواست.
وقتی که شعر مرا «دریای بیپایان» خوانده و نامیده است پس در بخشش ما نیز باید مثل دریا باز باشد.
آبی بزن در اینجا یعنی تمیز کردن درب خانه و آبپاشی.
بگذار و رها کن که جویندگان و مشتاقان بیایند شاه شاعران و سخنوران را ببینند.
مصرع دوم یعنی از این دِه و گیلهٔ دنیا به بهشت و گیلان آخرت بروم. (گیله در زبان گیلانی یعنی ده و روستا)
آنزمان بسیار کسان، خریدار و خواستار دیدار من خواهند بود اما ممکن نخواهد بود.
تا شاید که نقش زیبایی از قلم یک نقاش ببینند که بر دفتری نگاشته شده است.
ادهَم: اسب سیاه و تندرو.
گوینده شعرهای زیبا و آراسته، از آن گنجها چنین ارمغان و هدیه داد
که وقتی وارث و جانشین ملک افراسیاب به چین رسید و نور خود را بر چین گسترد.
به او خبر رسید که در آن سرزمین چنان اژدهایی از روم آمده است.
همان نامه و پیغام شاه را خوانده بود و نمیدانست چه کند.
پس با اندیشه پاک و نظر راست، به دنبال چاره گشت.
صلاح دید که اول پاسخ نامه شاه را بنویسد.
دستور داد تا کاغذ و قلم و ابزار کتابت را نویسنده و کاتب چینی بیاورد.
پاسخی در خور و شان شاه بنویسد و پیغام را در مرتبه و مقام او بنویسد.
آن دبیر ماهر و چابک، جوهر سیاه بر ابریشم افکند. (یعنی سخنانی خوشعطر و دلپسند و نرم)
سخنانی بس سنجیده و زیبا که آدمی را بیتاب و بیقرار کند.
خطاب و سخنی که در دل آدمی، امید بیاورد، و سرزنش و شکایتی که روی در صلح داشته باشد.
فسون و چارهای باشد که راه جنگ را ببندد و فریب و وعدهای که سنگ سخت را نرم کند.
افسونی زبانبند باشد که همچون تیر تیز کارا بیفتد و یک روی در فروتنی و ملایمت و روی دیگر از تهدید.
تراز و بالای نامه «به نامی کزو نامها شد درست» بود
خدای بیهمتا و آنکه یار و یاور همه است به خود زنده است و همه را زندگی بخشد و همه زندگان به او زندهاند.
ایزد جهانآفرین و چارهساز و تواناییبخش ناتواننواز
آنکه روشنان و ستارگان و دانایان را بلندمرتبه کند و دیوهای زشت را نابود کند.
آنکه پرگار را گردش میدهد و نقطه ساکن پرگار را سکونت دهد.
هرچه آفریده را او آفریند و هرچه رسد را او رسانَد.
هیچکس را بر اسرار او دسترس نیست چه گویا و خاموشها و چه هوشیار و مستها.
دیگران در پیش او جز بندگی کاری نتوانند کرد و او خداوند و صاحب مطلق است.
پس از آفرین به خدای جهانآفرین که آسمان و زمین را آفرید
از شهریار و شاه جوان پوزش خواست و درود خدای را برای او طلب کرد
که تو سرآمد همه شاهان جهان هستی و کلید حل مشکلات را به تو دادهاند
از دریا تا دریا سرزمین توست و تو فرمانروای ایران و توران هستی.
وقتی که کار مغرب را بهپایان بردی پرچم را در سوی مشرق افراختی.
سراسر جهان را گرفتی و هنوز از نبرد سیر و خسته نشدهای
بیش از این متاز که اژدها بر ره توست و داستان، طولانی و شب، کوتاه است.
تو اسکندر و شاه ایران و روم هستی و من فرمانروای این سرزمین.
تو غلامان فراوان داری اما من از آنها نیستم پس آرام باش و حرف از جنگ مزن.
من و تو از خاک آفریده شدهایم پس همان بهتر که آدمی خاکی و فروتن باشد.
همه قدرت ما تا خاک و قبر است و بر روی خاک هیچکس بر دیگری برتر نیست.
وقتی که قطرهای به دریا پیوست در آن گم میشود
حضور تو در این سنگلاخ (سرزمین کوهستانی؟) برای من نعمتی وافر است.
و آدم خداشناس برای هر نعمتی از خدا بیشتر سپاسگزاری میکند.
وقتی خدا نعمتها را برایم بیشتر کرد چرا سپاسگزار او نباشم؟
تا زنده هستم خدای را سپاس میگویم؛ آدم دانا بهتر از شکرگزاری ایزد یکتا، کاری نمیتواند بکند
از چند آدم دانا شنیدهام که هر جا لشکرکشی میکنی
چند تن از رومیان را به تجارت و بازرگانی به آن سرزمین میفرستی
تا هر چه آذوقه و خوراک است بخرند از هر نوع آن، چه گرم و چه سرد.
و آن غذاها و آذوقه را میسوزانند و در چاه میریزند و به نعمتها بیاحترامی میکنند.
وقتی که ذخیره آذوقه آن شهر از بین رفت آنوقت تو مانند اژدها به آنجا لشکر میکشی.
از بیآذوقهای آن سرزمین را میگیری بهآسانی آتش که موم را نرم میکند.
من بدین دلیل به پیشباز آمدم که این نیاز را از شهر و سرزمین خود دور کنم.
اگرچه این حیلهها بر چین اثر نمیکند و نمیتوان چین را بیآذوقه کرد.
اما همیشه صلح و آشتی از جنگ بهتر است که این یکی داغ و درد دارد و آن یکی خوشی و زندگی.
مزارع چینیان را خراب مکن که روزی تو نیز نیازمند میشوی و کشتی تو در آب میافتد.
اینقدر به زور خود مطمئن مشو اگرچه دست توانا داری که حکم و خواست خدا برتر از هر شاهی است.
شایسته نیست که آدم خردمند از راه تندی با صاحب قدرت درآید و بجنگد.
جهانی چون خرد به کار آمده است و همه به فرمان توست چه خوب و چه بد.
اگر کسی به کمک دیگری نپردازد شمارنده از او شمار بر نمیگیرد.
پادشاهی جهان از آن توست که فرمان و فر الهی را داری
این اصل مهم است که خلل و شکست از بناهای سست است.
زر را از نقره و عقیق را از بلور کردن و رسانیدن میوه به زور.
هر کسی میتواند در خانه سیب را برساند (یعنی جدا از درخت) اما آن سیب خانهرس خوشمزه نیست.
خدا آدمیان را برا عدل و داد آفریده است شاه عادل و دادگر، ستم نمیکند.
به ظالمان و ستمکاران کمک مکن که روزی برای این داوری و تصمیم از تو میپرسند.
آدم نیکاندیش اگر تصمیم و افکار بد انجام دهد به خود زیان و ضرر میرساند.
وقتی که کار جهان زمان تا زمان میچرخد و گرم و سرد میشود
توقع نداشته باش که حرارت و سردی برای تو سلامتی بههمراه بیاورد که این بر خلاف عادت توست.
همان بهتر که هر فصلی از سال کار خود را انجام دهد زمستان سردی بدهد و تابستان گرمی.
بهار از تازگی و میوههای بهاری بیاورد و تابستان از گرما و میوههای تابستانی.
هرچیزی که از تدبیر خارج شود گردش روزگار نیز بر ضد او عمل میکند.
اسکندر برای انصاف و عدل او معروف است وگرنه هرکس دیگری را اسکندر مینامیدند.
تصور مکن که جنگ و نبرد از من ساخته نیست با یک حمله از کوه گرد برمیآورم و آن را به ستوه میآورم.
وقتی که پشت پیلان جنگی بنشینم از هندوستان باج میگیرم
شیر خشمناک را شکست میدهم و بر پشتش طاق خرپشته میسازم.
اما در شاهی و نامآوری با تو قصد خصومت و رقابت ندارم
اگر برای این به اینجا تاختهای که همچون بندگان در خدمتت تعظیم کنم
و سر بندگی بر درگاه تو بر زمین بنهم، نه من بلکه همه شاهان دیگر چین.
به هر خواستهای که میسنجی به خدمتگزاری ممنون هستم
در این امر و داوری یاوهگویی وجود ندارد من چارهای جز مهمانپرستی ندارم
جواب و نامهای چنین دلپسند و زیبا به قاصد و پیک دادند تا ببرد.
وقتی که شاه قوی و شیرزور آن پاسخ را خواند بیشتر به شکار آن گور میل کرد. (شکیبنده گویا در اینجا به معنی بیقرار بهکار رفته است.)
سپهدار چین شب و روز از حمله شاه در هراس بود و ایمن نبود.
هوش مصنوعی: در روزی که آفتاب بیشتر از هر روز دیگری روی زمین و آب میتابید و نمایانی بیشتری داشت.
هوش مصنوعی: فرمانده چین با هوش و تدبیر، به رهبر خود کمک کرد تا به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: یک فرد با تجربه و آگاه وجود داشت که از طریق اندیشههای روشن و پرنور خود، جهان را روشن و روشنتر کرد.
هوش مصنوعی: حسابی که حاکم ایجاد کرده بود، تو به دستور او انجام دادی و به کارش رسیدی.
هوش مصنوعی: در آن موضوع، از کسی که دارای تجربه و دانش کافی است، مشورت بگیر که در کارهایش همواره نظر صحیح و مناسبی داشته است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این قضاوت را به عهده بگیرم؟ چگونه میتوانم از چرخ زمان بر خلاف مسیرش بخواهم؟
هوش مصنوعی: زمانی که من احساس محبت و کینه را مانند مهرهای جمع میکنم، در این حالت به زیبایی و شکوه ابرو مینگرم که به سمت من آمد.
هوش مصنوعی: اگر در جنگ شرکت کنم، حریف من بسیار قوی است و او بر سر خود تاجی مانند تاج کیخسرو، پادشاه بزرگ ایران، دارد.
هوش مصنوعی: اگر در هنگام جنگ و جدل تحمل کنم و نرمش به خرج دهم، در این حالت کمخود را به دیگران نشان دادهام.
هوش مصنوعی: نمیدانم این پادشاه چه هدفی داشت از اینکه از این سرزمین عبور کرد.
هوش مصنوعی: فرخ وزیری به خاقان چین گفت که تو ناگزیر از شنیدن نصیحتها هستی.
هوش مصنوعی: من به تندی و سختگیری نظر تو فکر میکنم، زیرا این سختگیری میتواند مشکلساز شود برای کسی که تحت فرمان توست.
هوش مصنوعی: اگر به ثروت و قدرت خود مغرور شوی، از ترس و ذلت دور نخواهی شد و در واقع ضعف تو آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: شخصی که به مقام و قدرت رسیده، به خاطر دوستی و ارتباطاتش نباید به کسی احساس ظلم و فشار کند.
هوش مصنوعی: هر جا که فردی به مقام و دِغدِغَت مدیریتی و رهبری رسید، شگفتانگیز است که بخواهد در این مقام باقی بماند.
هوش مصنوعی: آیا فکر کردی که این فقط یک بازی است؟ در واقع، همه این مسائل به هنر و مهارت در کار مربوط میشود.
هوش مصنوعی: این کار به نوعی نشاندهندهی قدرت الهی است و نشان میدهد که مخالفت با خداوند، آزمایش و محک زدن ایمان و اراده اوست.
نمیتوانی با شمشیر و زور به جنگ آفتاب بروی و زور البرز هم از زور تو بیشتر است.
پذیره شو و مدارا کن که دست قضا به نافرمانان دولتگزا صدمه میزند.
بخت و اقبال را نتوانی دگرگون کنی و با صاحببختان نتوان جنگید.
با نیکبختان در میفت و مجنگ که درافتادن با نیکبختان، کاری سخت و دشوار است.
وقتی که آدم صاحباقبال قصد کاری کرد به امرش احترام بگذار زیرا نتوان بر درفش (کاویان) تپانچه زدن. (کمر بستن هم به معنی لباس پوشیدن است و هم قصد امر یا کاری کردن و کفش آوردن یعنی کفش پیش پای کسی نهادن و احترام گذاشتن. تپانچه بر درفش زدن گویا کنایه است از گستاخی و جدالی که نتیجه آن حتما شکست است. تپانچه: سیلی.)
هوش مصنوعی: با کسی که قمر را کم و زیاد میکند بساز و کنار بیایید، زیرا در اینجا هیچ بیگانهای نمیماند.
هوش مصنوعی: بر روی ظرف شیشهای سنگ نزن؛ زیرا اگر بشکند، مدت زیادی طول میکشد تا دوباره همانند قبل شود.
هوش مصنوعی: زخمها با خون صحیح و واقعی به نظر میرسند، اما زخمهای ناشی از مو، نشانهی دیگری دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا تلاش کن که این اژدهای سیاه به آرامش و با احتیاط در این سرزمین عبور کند.
هوش مصنوعی: روزی نفرین بر این چینی نازل شد که این اژدها به چین نزدیک شد.
هوش مصنوعی: نفکر نکن که از آسمان آبی، لباسی بدون عیب و نقص برای آدمی نازل میشود.
«خارج آهنگی» یعنی خارج از مایه، نواختن و ساز زدن. بریشم یا ابریشم یعنی سیم ساز و چنگی یعنی نوازنده چنگ.
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت به سازگاری و هماهنگی بپردازی، بهتر است که به جای کمک به دیگران، خود را هماهنگ کنی.
هوش مصنوعی: طرفدار چین وقتی دید در آن دادگاه، هیچ کمکی از آسمان نمیبیند، به تلاش خود ادامه نداد.
هوش مصنوعی: از کارهایی که در اختیار انسان قرار دارد، پرستش و عبادت به شمار میرود.
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که برای رسیدن به هدفش، به راهی برود که شایسته پیامبران است و به ملاقات پادشاه برود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که در مقامهای بالا و با نفوذ هستند، به دقت و با توجه، ناظر بر رفتار و کارهای پادشاه هستند و او را زیر نظر دارند. آنها به وضوح در حال مشاهده و ارزیابی عملکرد شاه و درباریان هستند.
هوش مصنوعی: صبح که کشتی خورشید از ساحل به آب میرود.
هوش مصنوعی: امیر بزرگ چین، پادشاه ختن، نمایندهای را با شکوه و آرایش خاصی از میان خود فرستاد.
هوش مصنوعی: به میدان جنگ شاه دنیا رفت به طریقی که هیچکس نتوانست راز او را کشف کند.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به دربار پادشاهی وارد میشود، این ورود خبر و پیامی را برای شاه به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: فرستادهای از سوی خاقان با شور و شوق به دیدن مقامی ارجمند آمده است و به سخنانی درست و شایسته مشغول گشته.
هوش مصنوعی: خسرو فرمان داد که بار را به جایی بگذارند و آنجا به عنوان محل قرار ملاقات با نمایندگان انتخاب کنند.
هوش مصنوعی: پیامآور بزرگ و سربلند آمد و پرستشکنندگان به استقبال او رفتند تا برای او دعا و نیایش کنند.
هوش مصنوعی: سلطان فرمان داد تا آنچه گفته شده است، به جای آنکه از پا بنشیند، بیان شود.
هوش مصنوعی: به دستور شاه، آن گوینده مرد، نشسته بود و به نشاندهنده ادب و احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسید که برای فکر کردن به خوبیها و بدیهای زندگیاش، چشمانش را بست و حرفی نزد.
هوش مصنوعی: از وسیلهای که دایرهای درست میکند، دایرهای به وجود آمده که در آن، نقطهای آرام و بیحرکت مانده است.
هوش مصنوعی: پیامی از فرمانروا به گونهای رسید که اگر پیغامی خوب و مثبت داری، آن را بیاور.
هوش مصنوعی: ماه، با چهرهای پنهان در زیر ابر، مانند گوهرها با زبانی تند و برنده به زبان آمد.
هوش مصنوعی: از آمدن شاه ایران و روم، سرزمینها و مرزها باید به شکوه و عظمت برسند.
هوش مصنوعی: از چین تا دورترین نقاط آن، به دستور او، همهجا تحت تأثیر اوست.
هوش مصنوعی: دنیا بدون مقام و قدرتی که در آن باشد خوب نیست و همچنین زندگی بدون امنیت و پشتیبانی نیز قابل تحمل نیست.
هوش مصنوعی: در درون من چیزهایی وجود دارد که از بیان آن میترسم. سخنان من به خاطر این موضوع تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: فرستندهٔ من به گونهای نگریست که تصمیم گرفت تا جایگاه پادشاه را از وجود بیگانگان پاک کند.
هوش مصنوعی: هیچکس از خاصان و نزدیکان او وجود ندارد، جز کسانی که ایمان به او نداشته و به آیین او کافرند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در آنجا وجود داشته باشد، نباید به تو رازهای پنهان را بگوید.
هوش مصنوعی: سلطان به قدری در تنهایی خود خواهان زیبایی و شکوه است که در خلوت خود به زیبا کردن و آراستن محیط میپردازد.
هوش مصنوعی: به فرمان او، از طلا یک پابند به پای درخت سرو بلند گذاشتند.
هوش مصنوعی: او همان بازویش را به کمربندی از زر و طلا بستند، در حالی که در زیر درختان خرما قرار دارد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که مردم به منزل و خانهای خاص توجه کردند، افراد ویژه و برجسته به سمت درب آن حرکت کردند.
هوش مصنوعی: ملک در جایی که پیشتر خالی بود، سلاحی از الماس قرار داده است.
هوش مصنوعی: فرستاده به دیگران گفت که جایی برای مطرح کردن سخن نیست، پس باید گره این حرف را باز کرد و صحبت را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: به دستور شاه، مردی که رازها را پنهان کرده بود، گرهای که از رازهای نهفته بود را باز کرد.
هوش مصنوعی: وقتی سخن از پرده برگیرد و عریانی حقیقت را نشان دهد، آغاز آن از دعایی است که به دل برمیخیزد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در باغ سبزه و گل وجود دارد، مانند چراغی که روشن است، نور و زیبایی پخش خواهد شد.
هوش مصنوعی: شما همچون پرچم برافراشتهای که زیباییات دنیای اطراف را زنده و سرسبز کرده و از تو الهام گرفتهاند.
هوش مصنوعی: به زیر نام تو، آسمان و ستارهها باشد و همه امور و کارهای زندگی به وفق مرادت باشد.
هوش مصنوعی: من بر این عقیدهام که اگر پادشاه بندهاش را بشناسد، نیازی به دعا و نذر و نیاز نیست.
هوش مصنوعی: اگر از اسرار نهفته بیخبر هستی، بهتر است که در برابر حقیقت از او دور بمانی.
هوش مصنوعی: من خودم کسی را فرستادهام تا پیامی بیاورد که من به خاطر آن پیام و عشق به تو، در حال سقوط و شکست هستم.
هوش مصنوعی: من فرمانروای بزرگ و فرماندهای در چین هستم که به خاطر خدمت به پادشاه، احترام و ارادت خود را به او نشان میدهم.
هوش مصنوعی: سکندر به خاطر جسارت کار او را نپسندید و بازار او را تحقیر کرد.
هوش مصنوعی: او با صدای بلند و خشن به او اعتراض کرد، زیرا به وضوح مشخص بود که چهرهاش از پشت لباس زیبا دیده میشود.
هوش مصنوعی: من میتوانم گنجشک را از پروازش بشناسم، همانطور که میتوانم بوی نافهٔ مشک را از جگرش تشخیص دهم.
هوش مصنوعی: اما من عفت و حیا را حفظ کرده و حجاب را از چهره پوشیدگان برنمیدارم.
هوش مصنوعی: چه جرأت عجیبی داری که در پشت پردهها پنهان نماندی؟
هوش مصنوعی: چه بیقدرتی را از شاه روم دیدی؟ که میتوانی پولاد را مانند موم نرم تصور کنی؟
هوش مصنوعی: آیا از قدرت من نترسیدی؟ که بخواهی ناعادلانه ارزیابی کنی و به من آسیب برسانی؟
هوش مصنوعی: گوزن جوان هرچند دلیر و شجاع است، بهتر است که از خطرات و مشکلات دوری کند و به راه امن برود تا از درگیری با شیرها دور بماند.
هوش مصنوعی: خاقان چین به او پاسخ داد که تو شایسته هزاران ستایش هستی.
هوش مصنوعی: در این مکان به این دلیل پناه گرفتم که بدون کمک و حمایت، هیچگاه از شاه چیزی ندیدم.
هوش مصنوعی: وقتی که من به درون ورود میکنم و هیچ کس نمیتواند به من آسیب برساند، این نشاندهنده امنیت و آرامشی است که احساس میکنم.
هوش مصنوعی: شیر سیاه به قدری کینهتوز است که حتی از فاصله دور هم دندانهایش را به گراز نشان میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی دندانها به هم فشرده میشوند و گردن را به پایین میآورد، خون او مانند شیر طغیانی جاری میشود.
هوش مصنوعی: اگر دل شاه از من آزرده نیست، پس جوانمردی از او فاصلهای نمیگیرد.
هوش مصنوعی: من از شمشیر میترسم، اما ترسم به اندازهای است که خودم هم شمشیری تیز و برنده دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که من با کسی همچون سکندر مقابلهای ندارم، دیگر چرا باید به فکر شمشیر تیز باشم؟
هوش مصنوعی: من از ابتدا خیانتی نکردم، اما حالا که بر من سختیها و مشکلاتی فرود آمده، به درستی متوجه شدهام.
هوش مصنوعی: تو به من نزدیک شدهای و اگر بخواهم با تو دوستی کنم، این کار در واقع نادرستی است.
هوش مصنوعی: من از دشمنی و کینهتوزی پرهیز کردم و با اعتماد به نفس به دربار شاه آمدم.
هوش مصنوعی: اگر من خود را مهربان نشان دهم، بسیارند کسانی که در برابر مهربانی، جنگ و نبرد نمیکنند.
هوش مصنوعی: اگر من هم خطایی بزرگ مرتکب شده باشم، غریب بودن عذرخواهی من بزرگتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: شاه با انصافتر و نوازشگرتر از آن کسی است که بر بیگناهی رحمت کند.
هوش مصنوعی: پناهنده نمیتواند به خطرات نزدیک شود و از افرادی که از او محافظت میکنند، دوری میجوید.
هوش مصنوعی: اگر من به این مکان ارجمند وارد شدهام، به فرمان و دستور پادشاهی و بر پایه عدالت آمدهام.
هوش مصنوعی: شاه جهان، که عادل و دادگستر است، به خداوند در هر کاری تکیه و کمک میکند.
هوش مصنوعی: به دلایلی که او بیان میکند، مشکلات و پیچیدگیها به آسانی حل میشوند. سخنان زیبا و دلنشین او باعث میشود که دیگران به راحتی به حرفهایش گوش دهند و بارهای سنگین دل را برطرف کند.
هوش مصنوعی: به او گفت: «خوش آمدی، شاد و خوشحال باش، مانند کسی که از مشکلات و سختیها رهایی پیدا کرده است.»
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی به صراحت و جسارت حرفی میزند یا عمل میکند، باید حساب آن را بکند و عواقبش را در نظر بگیرد. بنابراین، آن شخص باید بخواهد و نشان دهد که چه چیزی در دل دارد و چقدر جرات دارد.
هوش مصنوعی: پناهنده گفت: ای کسی که پناه میدهی، من نیازی از تو ندارم و حاجتم را از تو پنهان نمیکنم.
هوش مصنوعی: من به درگاه تو آمدهام تا رضایت و راه تو را ببینم.
هوش مصنوعی: چرا شاه در این آمدن و رفتن به دنبال چه هدفی است و آغاز و پایان این حرکت چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: هرگاه فرصت و موقعیتی مناسب از طرف روزگار پیش بیاید، سعی میکنم که خواستههای شاه را برآورده کنم.
هوش مصنوعی: اگر آن آرزو به دست نیاید، همان تیر هم از دست من دور خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: میخواهم زمین را ببوسم و از آن تقاضا کنم تا شاید تاثیر آن، باعث شود که پادشاه از قضاوتش فاصله بگیرد و به تمایلات مردم بیشتر توجه کند.
هوش مصنوعی: وقتی من جان ندارم، چه فایدهای دارد که به موسیقی بپردازم یا در جنگ و جدال شرکت کنم؟
هوش مصنوعی: اگر به راحتی بتوانی جواهر را به دست آوری، پس چه نیازی به تلاش و دشواری در کندن سنگ است؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به آرامش و صلح دست یابد، چرا باید در کارهایش به جنگ و نزاع متوسل شود؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی درود و خوشبختی را مانند تخت و تاج به دست آوری، باید از اطاعت و بندگی سرپیچی نکرده و در خدمت بمانید.
هوش مصنوعی: اگر از فاصله و موانع بین ما بگذری، نمیتوانی به من محبتی نبخشی و در دل من جایی برای خودت پیدا کنی.
هوش مصنوعی: میخواهم با محبت و عشق تو همراه شوم و به عنوان خدمتگزار تو در بیخواستهترین حالتم، در کنارت بمانم.
هوش مصنوعی: افزایش نعمت و خوشی در سلطنت شاه، برای خدمتگزاران نیکخواه آسیبی ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که در برخورد با مشکلات و حوادث زندگی نباید دق دق کنیم و دلگیر باشیم. بهتر است آرامش خود را حفظ کنیم و مانند چین و چروکهای لباس، ما نیز دچار بینظمی در فکر و احساس نشویم.
هوش مصنوعی: از زیبایی و آراستگی جوانان سرزمینهای دیگر بگو که از من، بندهای چینی، آزادتر هستند.
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند در زیبایی چهرهی ماه با آن چین و چروکها رقابت کند؟ به راستی که هیچ چیزی به اندازهی قوس ابروی زیبا و دلربا از خداوند بینظیر نیست.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای کسی که نظر و رأی خوبی داری، سخنانی که پرسیدی را به جا و مناسب بیان میکنم.
هوش مصنوعی: من از سپاه خود به دورترین نقطههای چین حرکت کردم تا بر زمین توران حکمرانی کنم و آن را در دست بگیرم.
هوش مصنوعی: من به دشمنان بداندیش میگویم که باید آنها را به زمین بسپارم تا دنیا از افکار نادرست و بیگانه پاک شود.
هوش مصنوعی: به خاطر اطاعت از قوانین و دستورات، در هر سرزمینی به صورت جداگانه نشاندهنده وفاداری و پیروی من هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو بیخبر و ناخواسته بر سرم فرود آمدی، شمشیر من به تسلیم در آمد و تسلیم شد.
هوش مصنوعی: من مقام و جایگاهی بلند به تو میدهم و از تاج و ثروت خود نیز بهرهات میبرم.
هوش مصنوعی: من نه به دنبال تاج و نه کشور و نه تخت هستم و در این امور برای تو زحمتی ایجاد نمیکنم.
هوش مصنوعی: اما اگر به شرطی باشد که از سرزمین خودت هفت سال برای من سود بیشتری بیاوری.
هوش مصنوعی: اگر تو از تجربههای هفت ساله من عبرت بگیری، دیگر عبرتهای زندگی برای تو پذیرفته و مجاز خواهد بود.
هوش مصنوعی: فرهنگدوست، در پاسخ به سازندگی، جوابی زیباتر و مناسبتری ارائه داد.
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند بخواهد تاجی از من بگیرد، به مدت هفت سال من باید عذاب و سختی را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: بهتر است که زندگیام به گونهای باشد که پاداش آن را از مال و ثروت خود بگیرم تا این که عمرم به هفت سال کاهش یابد.
هوش مصنوعی: کسی که به جستجوی دانش و حقیقت است، از پاسخ زیبا و دلنشین بر میآشفت و ذهنش به وجد میآمد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که شش سال در این سرزمین زندگی کردم و تمام آنچه دارم را به تو سپردم، ای انسان باهوش.
هوش مصنوعی: وقتی تو را هوشمند و زیرک دیدم، تصمیم گرفتم که از شما یک سال استفاده کنم و از ویژگیهایت بهره ببرم.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده ترکان بر فرمانده زمانه خود پیروز شد، به خاطر شادی و خوشحالی به این موفقیت دست یافت.
هوش مصنوعی: خاکی که به نوک مژه آمده بود، بعد از اینکه از آنجا رفت، با شاه صحبت کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه پادشاه میتواند سخنانش را به خوبی بیان کند، اما نیروی او از خداوند سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: برای اینکه از این وضعیت نجات پیدا کنم، ابتدا باید نامهای از طرف خسرو برای من نوشته شود.
هوش مصنوعی: من وقتی که سالیانه هزینهای را بپردازم، نمیتوانم پیشوای خود را از جایش تکان دهم.
هوش مصنوعی: برای محافظت از خودم، گرهی بر آستین میزنم که نشانهی قدرت و سلطنت است.
هوش مصنوعی: من به شاه نامهای مینویسم که از خون خودم نیز سرشار است، زیرا جز بر پایه وفاداری، هیچچیز دیگری را برنمیتابم.
هوش مصنوعی: در این دنیا عهد و پیمانهای زیادی وجود دارد که افراد باید به آنها وفا کنند و در بیوفایی کوششی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: در جستجوی کینه و دشمنی نیستند، زیرا که محبت جدیدی در دل دارند، مگر اینکه از روش و رفتار آسمان خسته شوند.
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که رقبایشان بند و موانع را از پیش پای او بردارند تا او آزاد و رستگار شود.
هوش مصنوعی: از اسیران زرش، کسی را که از دیگران بالاتر باشد، به عنوان سلطان انتخاب میکنند و بر سرش تاجی از جواهر میگذارند.
هوش مصنوعی: وقتی کار فرمانروا به انجام رسید، او به لشکرگاه خود بازگشت.
هوش مصنوعی: زمانی که شب مانند یک پادشاه سایهای بر سر جهان میافکند، رنگ زمین به زیبایی مشکی و خوشبو مانند عنبر میشود.
هوش مصنوعی: ستارهها به اندازهای درخشش و زیبایی دارند که مانند گنجی از طلا بر زمین میتابند و زمین نیز مانند گنجی باارزش به دور آنها میچرخد.
هوش مصنوعی: سکندر با منش و شخصیت بزرگش، بر روی شراب تند نشسته و یاقوت را به جرعهجرعه مینوشد.
هوش مصنوعی: از غروب تا سپیده دم، بر یاد جام جم، روانی را جاری ساخت.
هوش مصنوعی: گرد و خاکی که بر سر راه خواب نشسته، از یاد برده است که چگونه آرامش داشته باشد.
هوش مصنوعی: دل دیگر از دشمن ترسی ندارد، نه خبری از بازار جنگ است و نه صدای پاسدارانی که به یاری بیایند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که صبحگاهی با شکوه و پر از شادی وجود دارد که تا سپیده دم ادامه دارد و شب را زنده نگه میدارد، اما شب نمیتواند باقی بماند و در نهایت به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی که یاقوتی خالص و نادیده به چرخ آسمان افزوده شد، دنیا با تاجی از یاقوت زیبا تزئین گردید.
هوش مصنوعی: ناگهان صبحگاهی به درب نگاه کرد و متوجه شد که چرا ناگهان شاه غافل شد؟
هوش مصنوعی: اینک، از دور، قدرت عظیم چینی به ما نزدیک شده است به گونهای که زمین زیر پای او به لرزه افتاده است.
هوش مصنوعی: جهان همچون یک میدان جنگ، با صداهای بوق و دهل پر شده است و همگی آماده نبردند.
هوش مصنوعی: بخاطر پاهای بزرگ فیلها، راهی که از آن عبور کردهاند، بر روی روز و شب سایه انداخته است.
هوش مصنوعی: سربازی که به جستجوی چیزی میپردازد، در یکجا نمیتواند به اندازهی کافی چیزی پیدا کند.
هوش مصنوعی: همهی ابزارهای جنگ را به دست گرفتهاند و مانند دریایی از آهن جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: ملک بر یک فیل زنده نشسته است و فاصلهای که او دارد تا ما کمتر از دو میل است.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از این تردستی و حقه باخبر شد، به آرامی از تخت پادشاهی پایین آمد.
هوش مصنوعی: سوار بر اسب، از بالای تپه نگاه میکند و نیروهایش را به صورت آماده برای جنگ ساماندهی میکند.
هوش مصنوعی: مردی قوی و شجاع برای مقابله با خشم پادشاه آماده شد، زیرا به وعده و پیمان او اهمیتی نمیداد.
هوش مصنوعی: دستور داد تا طبلهای آهنی را به صدا درآورند تا با ابرو به چینیها اشاره کنند و آنها را ناظر قرار دهند.
هوش مصنوعی: لشگر به مانند کوهی بلند تجهیز شده است و با سلاحهایی چون شمشیر، گرز، کمان و دام آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سر بر فراز تیر و تیغ بگذارد، کوهی از دریا به ابر خواهد رسید.
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان از فعالیتهای او آگاه شد، متوجه شد که سکندر برای مقابله با او آمده است.
هوش مصنوعی: از قلب و احساساتم صدایی به بیرون آمد و پرسش کرد که کدام یک از شما شاه است.
هوش مصنوعی: بگویید که کارد (سلاح) در دست من تسلطی ندارد و به کسی که در ظاهرم پنهان است، نشان ندهید که من نیز او را میشناسم.
هوش مصنوعی: سکندر وقتی صدای چینیها را شنید، لباس ناهموار خود را به چین نزدیکتر کرد.
هوش مصنوعی: باید ذهن منفی و افکار ناامیدکننده را از خود دور کنی و بر روی اهداف و آرزوهای خوب و مثبت تمرکز کنی.
هوش مصنوعی: کسی که به دشنام و نفرین ترکها زبان باز کرده، باید بداند که مادری بدون آشفتگی و درگیری نمیتواند فرزندی از نسل ترکان به دنیا بیاورد.
هوش مصنوعی: از چینی جز ابروهای نازک و زیبا چیزی نخواهید، زیرا مردم درنگاه کردن به یکدیگر هیچ پیمانی ندارند.
هوش مصنوعی: پیشینیان به درستی گفتند که در میان چینیها، عهد و وفا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه افراد به ظاهر حسادت و تنگچشمی را دوست دارند، زیرا نسبت به دیگران برای خودشان تساهل و گشایش بیشتری را میپسندند.
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، پس از چنین صلح و آشتی، چه نتیجهای از خشم و کینهای که باقی مانده است میگیری؟
هوش مصنوعی: در ابتدا برای پیدا کردن دوستی چه تلاشی میشود؟ و در انتها از خصومت و دشمنی چه فایدهای عاید میگردد؟
هوش مصنوعی: دل من یکپارچه و وفادار بود، در حالی که promises و قولها کم بودند و صداقت و راستگویی بسیار زیاد.
هوش مصنوعی: خبر نیست که محبت شما اینگونه است که دل من را پر از درد و زخمی میکند، در حالی که دل من پر از ناز و زیبایی است.
هوش مصنوعی: اگر ترک چینی به وفاداری و صداقت رفتار میکرد، جهان زیر پوشش او قرار میگرفت و همه چیز به خود او وابسته میشد.
هوش مصنوعی: تو به من قول و عهدی دادی، اما مانند یک دیو بدعهدی کردی. حالا به من پاسخ میدهی و فریاد میزنی.
هوش مصنوعی: اگر بدنی چون کوه سخت و محکم داشته باشی و اگر لشگری چون یأجوج و مأجوج در کنار تو باشد، در این صورت قدرت و ارادهات بسیار زیاد خواهد بود.
هوش مصنوعی: هرگز از جای خود حرکت نکن، همانطور که یاجوج و ماجوج به قدرت سکندر نتوانستند نزدیک شوند، سدی که سکندر ساخته است هم قابل نفوذ نیست.
هوش مصنوعی: آنچه بر انسان میگذرد، گاهی بهگونهای است که ممکن است در آینده به دنبال شکار و شکارچیگری برود.
وقتی که ملخ بال سرخش را بکار ببرد (و بخواهد مثل گنجشک پرواز کند)، حکم قتل خود را نوشته و به گنجشک داده است. (ملخ دو جفت بال دارد و تا زمانیکه میجهد و نمیپرد بالهای زیرین که سرخگون است پیدا و آشکار نیست.)
هوش مصنوعی: اگر تو مرا مجذوب خود کنی، کلاهم را میگیرم و اگر از من عذرخواهی کنی، گناهت را میبخشمت.
هوش مصنوعی: من در دنیای خود مانند زنبور هستم، زیرا او هم شیرینی دارد و هم نیش.
هوش مصنوعی: سرکردهٔ چین به شهریار گفت: من به خاطر امنیت و ایمنی، گردن خود را خم نکردهام و تسلیم نشدهام.
هوش مصنوعی: من همان شخص نیکاندیش هستم که در ابتدا بودم و به سوگند و عهدی که بستم، پایبندم.
هوش مصنوعی: وقتی که به پذیرش دستورات تو رسیدم، جز با عهد و پیمان تو، خود را نمیبندم.
هوش مصنوعی: هدف من از این حرکت، این بود که عود من بوی خوشی به مشعل ببخشد.
هوش مصنوعی: بدان که من با این وسایل و ابزارهایی که برای به حرکت درآوردن ستارهها به کار گرفتم، لشکری را ساختهام.
هوش مصنوعی: من هرگز نخواهم بود که به خاطر ناتوانی و در تاریکی به سمت عقب برگردم و از جنگ بدون قدرت و نیروی کافی فرار کنم.
هوش مصنوعی: من در برابر این نیروی عظیم و لشگری که چون کوه به نظر میرسد، به زانو نمیآیم، حتی اگر به مانند دریا از جوش و خروش باشند.
هوش مصنوعی: اما تو دارای بختی هستی که به تو کمک میکند، زمین برای تو راهی باز میکند و آسمان خدمت گزار توست.
هوش مصنوعی: مبارزه با خداوند، باعث از بین رفتن بخت فردی میشود که به این کار اقدام میکند. در نهایت، او همچون میوهای بیبار بر درخت خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اینجا اشاره شده که کمک و پشتیبانی تو برای من به اندازهای ارزشمند است که آسمان نیز نمیتواند در داوری و قضاوت من نسبت به تو برتری داشته باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که این سخن گفته شد، او از پشت فیل پایین آمد و به سمت مصر رفت، مانند رودی که به سوی نیل جاری میشود.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه متوجه شد که آن خسروِ عذرخواه پیاده به سوی او میآید، در آن لحظه به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: هر جنگجو یا سواری که بر مرکب خود سوار شده، از سر تا کفل، به زیر لباس زری خود پنهان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که خوشبختیاش به او رسید، آن را به همرزمانش که در کنار او بودند، بخشید.
هوش مصنوعی: او چیزهای زیادی را رها کرد و فقط به آن آتش اهمیت داد، حتی دخل یک سال را نیز فراموش کرد.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه به مقام و قدرت رسید، دشمنیها از بین خانوادهها و نسبها حذف شد.
هوش مصنوعی: در مکانی وسیع، دو گروه جنگی به هم پیوستند و نظر آنها به یکسان شد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که انسانها برای رسیدن به اهداف خود، به کلی از ویژگیها و ابزارهایی که داشتند دست میکشند و در تعاملات و تبادلات خود با یکدیگر، به نوعی در هم میآمیزند و ترکیب میشوند. این فرآیند میتواند نشاندهنده تغییرات درونی و بیرونی افراد باشد که در جریان زندگی و ارتباطاتشان به وجود میآید.
هوش مصنوعی: فرمانده چین همهگاه پیامهایی از سرزمین خود به پادشاه میفرستد.
هوش مصنوعی: کسانی که در بارگاه شاه زندگی میکنند، از آن نازل شده در صبح و شام به طور کامل بهرهمند شدند.
هوش مصنوعی: رود و شراب و جام به هم پیوستهاند و در کنار یکدیگر آرامش دارند.
هوش مصنوعی: زمانی که از شراب به شکار پرداختند، در یک مکان، شکارگاه و محلی برای شکار ایجاد کردند.
هوش مصنوعی: بیتوجهی به خواہشهای شخصی و غرق شدن در شادی و آزادی، برای انسانهای آزاد و مستقل، بسیار لذتبخش است که در کنار همدیگر از نوشیدنی لذت ببرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.