بیا ساقی آن می که جانپرور است
چو آب روان تشنه را درخور است
دراین غم که از تشنگی سوختم
به من ده که میخوردن آموختم
خوشا ملک بردع که اقصای وی
نه اردیبهشت است بی گل نه دی
تموزش گل کوهساری دهد
زمستان نسیم بهاری دهد
بهشتی شده بیشه پیرامنش
دگر کوثری بسته بر دامنش
سوادش ز بس سبزه و مشگ بید
چو باغ ارم خاصه باغ سپید
ز تیهو و دراج و کبک و تذرو
نیابی تهی سایهٔ بید و سرو
گراینده بومش به آسودگی
فرو شسته خاکش ز آلودگی
همه ساله ریحان او سبز شاخ
همیشه در او ناز و نعمت فراخ
علفگاه مرغان این کشور اوست
اگر شیر مرغت بباید، در اوست
زمینش به آب زر آغشتهاند
تو گویی در آن زعفران کشتهاند
خرامنده بر سبزهٔ آن زمی
خیالی نیابد به جز خرمی
کنون تخت آن بارگه گشت خرد
دبیقی و دیباش را باد برد
فرو ریخت آن تازه گلها ز بار
وزان نار و نرگس برآمد غبار
بجز هیزم خشگ و سیلاب تر
نبینی در آن بیشه چیز دگر
همانا که آن رستنیهای چست
نه از دانه کز دامن عدل رست
گر آن پرورش یابد امروز باز
از آن به شود آستین را طراز
بلی گر فراغت بود شاه را
ز نو زیوری بخشد آن گاه را
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بردعش خواند آموزگار
در آن بوم آباد و جای مهان
زمانه بسی گنج دارد نهان
بدین خرمی، گلستانی کجاست؟
بدین فرخی، گنجدانی کجاست؟
چنین گفت گنجینهدار سخن
که سالار آن گنجدان کهن
زنی حاکمه بود نوشابه نام
همه ساله با عشرت و نوش جام
چو طاوس نر خاصه در نیکویی
چو آهوی ماده ز بی آهویی
قویرای و روشندل و نغزگوی
فرشتهمنش بلکه فرزانهخوی
هزارش زن بکر در پیشگاه
به خدمت کمر بسته هریک چو ماه
برون از کنیزان چابکسوار
غلامان شمشیرزن سی هزار
نگشتی ز مردان کسی بر درش
وگر چند نزدیک بودی برش
به جز زن کسی کارسازش نبود
به دیدار مردان نیازش نبود
زنان داشتی رایزن در سرای
به کدبانویی فارغ از کدخدای
غلامان به اقطاع خود تاخته
وطنگاهی از بهر خود ساخته
کسی از غلامان ز بس قهر او
به دیده ندیده در شهر او
بههرجا که پیکار فرمودشان
فریضهترین کاری آن بودشان
سکندر چو لشگر به صحرا کشید
سراپرده سر بر ثریا کشید
در آن خرم آباد مینو سرشت
فرو ماند حیران ز بس آب و کشت
بپرسید کاین بوم فرخ کراست؟
کدامین تهمتن بدو پادشاست؟
نمودند کاین مرز آراسته
زنی راست با این همه خواسته
زنی از بسی مرد چالاکتر
به گوهر ز دریا بسی پاکتر
قویرای و روشندل و سرفراز
به هنگام سختی رعیتنواز
به مردی کمر بر میان آورد
تفاخر به نسل کیان آورد
کله داریش هست و او بی کلاه
سپهدار و او را نبیند سپاه
غلامان مردانه دارد بسی
نبیند ولی روی او را کسی
زنان سمنسینهٔ سیمساق
بههر کار با او کنند اتفاق
همه نارپستان به بالا چو تیر
ز پستان هر یک شکر خورده شیر
کجا قاقمی یا حریریست نرم
بلرزد بر اندام ایشان ز شرم
فرشته نبیند در ایشان دلیر
وگر بیند افتد ز بالا به زیر
درخشنده هر یک در ایوان و باغ
چو در روز خورشید و در شب چراغ
نظر طاقت آن ندارد ز نور
که بیند در ایشان ز نزدیک و دور
به گوش کسی کاید آوازشان
سر خود کند در سر نازشان
ز لعل و ز دُر گردن و گوش پر
لب از لعل کانی و دندان ز در
ندانم چه افسون فرو خواندهاند
کز آشوب شهوت جدا ماندهاند
ندارند زیر سپهر کبود
رفیقی به جز باده و بانگ رود
زن پاک پیوند فرمان روا
برایشان فرو بسته دارد هوا
صنمخانهها دارد از قصر و کاخ
بر آن لعبتان کرده درها فراخ
اگرچه پس پرده دارد نشست
همه روز باشد عمارت پرست
سرایی ملوکانه دارد بلند
بساطی کشیده در او ارجمند
ز بلور تختی برانگیخته
به خروار گوهر بر او ریخته
ز بس شبچراغ آن گرانمایهگاه
به شب چون چراغ است و رخشنده ماه
نشیند بر آن تخت هر بامداد
کند شکر بر آفریننده یاد
عروسانه او کرده بر تخت جای
عروسان دیگر به خدمت به پای
شب و روز با باده و بانگ رود
تماشا کنان زیر چرخ کبود
گذشت از پرستیدن کردگار
بجز خواب و خوردن ندارند کار
زن کاردان با همه کاخ و گنج
ز طاعت نهد بر تن خویش رنج
ز پرهیزگاری که دارد سرشت
نخسبد در آن خانهٔ چون بهشت
دگر خانه دارد ز سنگ رخام
شب آنجا رود ماهِ تنهاخرام
در آن خانه آن شمع گیتیفروز
خدا را پرستش کند تا بهروز
به مقدار آن سر درآرد به خواب
که مرغی برون آورَد سر ز آب
دگر باره با آن پری پیکران
خورد می به آواز رامشگران
شب و روز اینگونه دارد عنان
به روز اینچنین چون شب آید چنان
نه شب فارغ است از پرستشگری
نه روز از تماشا و جانپروری
خورند از پی او و یاران او
غم کار او کارداران او
شه این داستان را پسندیده داشت
تمنای آن نقش نادیده داشت
نشستنگهی دید از آب و گیا
به گوهر گرامیتر از کیمیا
در آنجای آسوده با رود و جام
برآسود یک چند و شد شادکام
چو نوشابه دانست کهاورنگ شاه
به فال همایون درآمد ز راه
پرستشگری را برآراست کار
بر اندیشهٔ پایهٔ شهریار
فرستاد نزلی سزاوار او
کمر بست بر خدمت کار او
برون از بسی چار پای گزین
چه از بهر مطبخ چه از بهر زین
زمینخیزهایی کز آن بوم رست
به رنگ و به رونق دلاویز و چست
خورشهای شاهانهٔ مشگبوی
طبقهای مشگ از پی دستشوی
دگرگونه از میوه بسیار چیز
ز مشگ و شکر چند خروار نیز
می و نقل و ریحان مجلسفروز
کشیدند از این نزلها چند روز
جداگانه نیز از پی مهتران
فرستاد هر روز نزلی گران
ز بس مردمیها که آن زن نمود
زبان بر زبان هر کسش میستود
ملک را به دیدار آن دلنواز
زمان تا زمان بیشتر شد نیاز
بدان تا خبر یابد از راز او
ببیند در آن مملکت ساز او
قدمگاه او بنگرد تا کجاست
حکایت دروغست یا هست راست
چو شبدیز را نعل زر بست روز
درآمد به زین شاه گیتیفروز
به رسم رسولان برآراست کار
سوی نازنین شد فرستادهوار
چو آمد به دهلیز درگه فراز
زمانی برآسود از آن ترکتاز
درو درگهی دید بر آسمان
زمینبوسِ او هم زمین هم زمان
پرستندگان زو خبر یافتند
برِ بانوی خویش بشتافتند
نمودند کز درگه شاه روم
کز او فرخی یافت این مرز و بوم
رسولی رسیدهست با رای و هوش
پیامآوری چون خجسته سروش
ز سر تا قدم صورت بخردی
پدیدار از او فره ایزدی
برآراست نوشابه درگاه او
به زر در گرفت آهنین راه را
پریچهرگان را به صد گونه زیب
صف اندر صف آراسته دلفریب
برآموده گوهر به مشگین کمند
فرو هشته بر گوهر آگین پرند
درآمد به جلوه چو طاوس باغ
درفشان و خندان چو روشنچراغ
بر اورنگ شاهنشهی برنشست
گرفته معنبر ترنجی به دست
بفرمود کآیین بجای آورند
فرستاده را در سرای آورند
وکیلان درگاه و دیوان او
بجای آوریدند فرمان او
فرستاده از در درآمد دلیر
سوی تخت شد چون خرامنده شیر
کمربند شمشیر نگشاد باز
به رسم رسولان نبردش نماز
نهانی در آن قصر زیبنده دید
بهشتی سرایی فریبنده دید
پر از حور آراسته چون بهشت
بساط زمین گشته عنبر سرشت
ز بس گوهر گوش گوهر کشان
شده چشم بیننده گوهر فشان
ز تابنده یاقوت و رخشنده لعل
خرامنده را آتشین گشت نعل
مگر کان و دریا بههم تاختند
همه گوهر آنجا برانداختند
زن زیرک از سیرت و سان او
در آن داوری شد هراسان او
که این کاردانمرد آهستهرای
چرا رسم خدمت نیارد بجای!
در او کرد باید پژوهندگی
که از ما ندارد شکوهندگی
ز سر تا قدم دید در شهریار
زر پخته را بر محک زد عیار
چو نیکو نگه کرد بشناختش
ز تخت خود آرامگه ساختش
خبردار شد زو که اسکندرست
نشست سر تخت را در خورست
ز پیروزی هفت چرخ کبود
بسی داد بر شاه عالم درود
نپرسید و رخساره پر شرم کرد
نخستین نمودار آزرم کرد
نکرد از بنه هیچ بر وی پدید
که بر قفل تو هست ما را کلید
سکندر به رسم فرستادگان
نگهداشت آیین آزادگان
درودی پیاپی رساندش نخست
فرستادگی کرد بر خود درست
پس آنگه گزارش گرفت از پیام
که شاه جهان داور نیکنام
چنین گفت ک«ای بانوی نامجوی
ز نامآوران جهان بُرده گوی
چه افتاد کز ما عنان تافتی؟
سوی ما یکی روز نشتافتی؟
زبونی چه دیدی که توسن شدی؟
چه بیداد کردم که دشمن شدی؟
کجا تیغی از تیغ من تیزتر؟
ز پیکان من آتش انگیزتر؟
که از من بدانکس پناه آوری
همان به که سر سوی راه آوری
به درگاه من پای خاکی کنی
ز جوشیدنم ترسناکی کنی
چو من ره بدین مملکت ساختم
بر او سایهٔ دولت انداختم
کمر چون نبستی به درگاه من؟
چرا روی پیچیدی از راه من؟
به میخانه و میوه زیبم دهی
به نقل و به ریحان فریبم دهی
پذیرفته شد آنچه کردی نخست
پذیرا شو اکنون برای درست
مرا دیدن تو به فرهنگ و رای
همایونتر آمد ز فر همای
چنان کن که فردا به هنگام بار
خرامی سوی درگه شهریار»
شهنشه چو بگزارد پیغام خویش
به امید پاسخ سرافکند پیش
به پاسخ نمودن زن هوشمند
ز یاقوت سر بسته بگشاد بند
که آباد بر چون تو شاه دلیر
که پیغام خود گزارد چو شیر
چنان آیدم در دل ای پهلوان
که با این سرو سایه خسروان
میانجی نهای، شاهِ آزادهای
فرستندهای، نه فرستادهای
پیام تو چون تیغ گردن زند
کرا زهره کاین تیغ بر من زند؟
ولیکن چو شه تیغبازی کند
سر تیغ او سرفرازی کند
ز تیغ سکندر چه رانی سخن؟
سکندر تویی چاره خویش کن
مرا خواندی و خود به دام آمدی
نظر پختهتر کن که خام آمدی
فرستادت اقبال من پیش من
زهی طالع دولتاندیشِ من
جهاندار گفت ای سزاوار تخت
پژوهش مکن جز به فرمان بخت
سکندر محیط است و من جوی آب
منه تهمت سایه بر آفتاب
مرا چون نهی بر عیار کسی؟
که باشد چو من پاسبانش بسی
دل خود ز بد عهدی آزاد کن
وزین خوبتر شاه را یاد کن
سکندر چه گویی چنان بیکس است
که حمال پیغام او او بس است
به درگاه او بیش از آنست مرد
که او را قدمرنجه بایست کرد
دگر باره نوشابهٔ هوشمند
ز نوشینلب خویش بگشاد بند
کزین بیش بر دلفریبی مباش
به ناراستی یک رکیبی مباش
ستیزه میاور درین داوری
که پیداست نامت به نامآوری
پیامت بزرگ است و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر در چرم گرگ
فرستاده را نیست آن دسترس
که با ما به تندی برآرد نفس
نه جباری خویش را کم کند
نه در پیش ما پشت را خم کند
درآید به تندی و خونخوارگی
بجز شه کرا باشد این یارگی؟
جز اینم نشانهای پوشیده هست
کزو راز پوشیده آید بهدست
جوابش چنان داد شاه دلیر
که ناید ز روباه پیغام شیر
اگر من به چشم تو نامآورم
سکندر نیام، زو پیام آورم
مرا با پیام بزرگان چهکار؟
تصرف نیابد درین پرده بار
اگر تندییی زیر پیغام هست
تو دانی و آن کس که این نقش بست
اگر در میانجی دلیر آمدم
نه از روبه، از نزد شیر آمدم
در آیین شاهان و رسم کیان
پیامآوران ایمنند از زیان
چو پیغام شه با تو کردم پدید
مزن پره قفل را بر کلید
جوابم بفرمای گفتن به راز
که تا ره نوردم سوی خانه باز
بر آشفت نوشابه زان شیر دل
که پوشید خورشید را زیر گل
محابا رها کرد و شد گرمخیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز
که با من چه سودست کوشیدنت؟
به گل روی خورشید پوشیدنت؟
بفرمود کارد کنیزی دوان
حریری بر او پیکر خسروان
یکی گوشه از شقه آن حریر
بدو داد کین نقش بر دست گیر
ببین تا نشان رخ کیست این؟
در این کارگاه از پی چیست این؟
اگر پیکر تست، چندین مکوش
به ابروی خویش آسمان را مپوش
سکندر به فرمان او ساز کرد
حریر نوشته ز هم باز کرد
به عینه درو صورت خویش دید
ولایت به دست بداندیش دید
ستیزه در آن کار نامد صواب
فرو ماند یکبارگی در جواب
بترسید و شد رنگ رویش چو کاه
به دارای خود بُرد خود را پناه
چو دانست نوشابه کان تند شیر
هراسان شد، از تندی آمد به زیر
بدو گفت کای خسرو کامگار
بسی بازی آرد چنین روزگار
میندیش و مهر مرا بیش دان
همان خانه را خانهٔ خویش دان
ترا من کنیزی پرستندهام
هم آنجا هم اینجا یکی بندهام
به تو نقش تو زان نمودم نخست
که تا نقش من بر تو گردد درست
اگرچه زنم، زنسیَر نیستم
ز حال جهان بیخبر نیستم
منم شیر زن گر تویی شیر مرد
چه ماده چه نر شیر وقت نبرد
چو بر جوشم از خشم چون تند میغ
در آب آتش انگیزم، از دود تیغ
کفلگاه شیران برآرم به داغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ
ز مهرم مکش سوی پیکار خویش
گرفته مزن بر گرفتار خویش
منه خار تا در نیفتی به خار
رهاننده شو تا شوی رستگار
تو آنگه که بر من شوی دستیاب
زنی بیوه را داده باشی جواب
من ار بر تو چربم به هنگام کین
بوم قایم انداز روی زمین
درین هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سر کوچک آیی و من سر بزرگ
چنین آمدهست از نقیبان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر
که بر جهد آن کز تو چیزی کند
بکوشد به جان تا ترا بفکند
تنم گرچه هست از مقیمان شهر
دلم نیست غافل ز شاهان دهر
ز هندوستان تا بیابان روم
ز ویران زمین تا به آباد بوم
فرستادهام سوی هر کشوری
فراست شناسی و صورتگری
بدان تا ز شاهان اقلیمگیر
کند صورت هر کسی بر حریر
نگارندهٔ صورت از هر دیار
سرانجام نزد من آرد نگار
چو آرند صورت به نزدیک من
در او بنگرد رای باریک من
گوا خواهم آن نقش را در نبشت
ز هر کس که این از که دارد سرشت
چو گویند نقش فلان پادشاست
پذیرم که آن نقش نقشیست راست
پس از ناخن پای تا فرق سر
گمارم به هر صورتی بر نظر
ز هر سالخوردی و هر تازهای
بگیرم به قدر وی اندازهای
بد و نیک هر صورتی از قیاس
شناسم که هستم فراستشناس
شب و روز بیچارهسازی نیام
درین پرده با خود به بازی نیام
ترازوی همّت روان میکنم
سبک سنگن خسروان میکنم
ز هر نقش کان یافتم بر پرند
خیال تو آمد مرا دلپسند
که با جان به مهر آشنایی دهد
بر آزرم خسرو گوایی دهد
چو گفت این سخن به اسکندر دلیر
ز تخت گرانمایه آمد به زیر
فرو ماند شه را در آن دستگاه
که یک تخت را برنتابد دو شاه
نبینی دو شاهست شطرنج را
که بر هر دلی نو کند رنج را
پریچهره چون از سر تخت خویش
فرود آمد و خدمت آورد پیش
عروسانه بر کرسی زر نشست
شهنشاه را گشت پایینپرست
شه از شرم آن ماهی چون نهنگ
چو زرافه از رنگ میشد به رنگ
به دل گفت کاین کاردان گر زن است
به فرهنگ مردی دلش روشن است
زنی کاو چنین کرد و اینها کند
فرشته بر او آفرینها کند
ولی زن نباید که باشد دلیر
که محکم بود کینهٔ مادهشیر
زنان را ترازو بود سنگ زن
بود سنگ مردان ترازو شکن
زن آن به که در پرده پنهان بود
که آهنگ بیپرده افغان بود
چه خوش گفت جمشید با رایزن
که یا پرده یا گور بِهْ جای زن
مشو بر زن ایمن که زن پارساست
که در بسته به گرچه دزد آشناست
دگر باره گفت این چه کمبودگیست؟
شفاعت درین پرده بیهودگیست
به تلخی در اندیشه را جوش ده
در افتادهای تن فراموش ده
بجای چنین دلبر مهربان
که زیبا سرشت است و شیرینزبان
گرت دشمن کینهور یافتی
بجز سر بریدن چه بر تافتی؟
از اینجا اگر برکشم پای خویش
نگهدارم اندازه رای خویش
نپوشم دگر رخ چو بیگانگان
نگیرم ره و رسم دیوانگان
دل بسته را برگشایم ز بند
گره بر گره چون توانم فکند؟
چو در طاس رخشنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور
شکیبایی آرم در این رنج و تاب
خیالیست گویی که بینم به خواب
شنیدم رسن بستهای سوی دار
بر او تازگی رفت چون نوبهار
بپرسیدش از مهربانان یکی
که خرم چرایی و عمر اندکی؟
چنین داد پاسخ که عمر این قدَر
به غم بردنش چون توانم بهسر؟
درین بود کایزد رهاییش داد
در آن تیرگی روشناییش داد
بسا قفل کاو را نیابی کلید
گشایندهای ناگه آید پدید
ازین در بسی گفت با خویشتن
هم آخر به تسلیم در داد تن
تهمتن چو تنها کند ترکتاز
بدو دیو را دست گردد دراز
مغنی چو بیپرده گوید سرود
زند خنده بر بانگ وی بانگ رود
چو لختی منش را بمالید گوش
نشاند آتش طیرگی را ز جوش
شکیبندگی دید درمان خویش
به تسلیم دولت سرافکند پیش
کمر بست نوشابه چون چاکران
بفرمود تا آن پری پیکران
ز هر گونه آرایش خوان کنند
بسیچ خورشهای الوان کنند
کنیزان چون شمع برخاستند
ملوکانه خوانی برآراستند
نهادند نزلی ز غایت برون
ز هر بختهای پخته از چند گون
رقاق تنک، گردهٔ گرد روی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی
همان قرصهٔ شکر آمیخته
چو کنجد بر آن گردهها ریخته
اباهای نوشین عنبر سرشت
خبر داده از خوردهای بهشت
ز بس کوههٔ گاو و ماهی چو کوه
شده در زمین گاو و ماهی ستوه
ز مرغ و بره روی رنگین بساط
برآورده پر مرغوار از نشاط
مصوص سرایی و ریچار نغز
ز بادام و پسته برآورده مغز
ز بس صاف پالوده عطر سای
بسا مغز پالوده کامد بجای
ز لوزینهٔ خشک و حلوای تر
به تنگ آمده تنگهای شکر
فقاع گلابی گلشکری
طبرزد فشان از دم عنبری
جدا از پی خسرو نیک بخت
بساط زر افکند بالای تخت
نهاده یکی خوان خورشید تاب
بر او چار کاسه ز بلور ناب
یکی از زر و دیگر از لعل پر
سه دیگر ز یاقوت و چارم ز در
چو بر مائده دستها شد دراز
دهان بر خورش راه بگشاد باز
به شه گفت نوشابه بگشای دست
بخور زین خورشها که در پیش هست
به نوشابه شه گفت کای سادهدل
نوا کج مزن تا نمانی خجل
در این صحن یاقوت و خوان زرم
همه سنگ شد، سنگ را چون خورم؟
چگونه خورد آدمی سنگ را؟
طبیعت کجا خواهد این رنگ را؟
طعامی بیاور که خوردن توان
به رغبت برو دست کردن توان
بخندید نوشابه در روی شاه
که چون سنگ را در گلو نیست راه؟
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی؟
به چیزی چه باید برافراختن؟
که نتوان از او طعمهای ساختن؟
چو ناخوردنی آمد این سفله سنگ
درو سفلگانه چه آریم چنگ؟
در این ره که از سنگ باید گشاد
چرا سنگ بر سنگ باید نهاد؟
کسانی که این سنگ برداشتند
نخوردند و چون سنگ بگذاشتند
تو نیز ار نهای مرد سنگآزمای
سبک سنگ شو زانچه مانی بهپای
ز بیغارهٔ آن زن نغزگوی
ز ناخورده خوان کرد شه دستشوی
به نوشابه گفت ای شه بانوان
به از شیر مردان به توش و توان
سخن نیک گفتی که جوهرپرست
ز جوهر به جز سنگ نارد بهدست
ولیک آنگه این نکته بودی درست
که گوینده جوهر نجستی نخست
مرا گر بود گوهری بر کلاه
ز گوهر بنا شد تهی تاج شاه
ترا کاسه و خوان پر از گوهرست
ملامت نگر تا که را درخورست
چه باید به خوان گوهر اندوختن
مرا گوهر اندازی آموختن
زدن خاک در دیدهٔ گوهری
همه خانه یاقوت اسکندری
ولیکن چو میبینم از رای خویش
سخنهای تو هست بر جای خویش
هزار آفرین بر زن خوبرای!
که مارا به مردی شود رهنمای
ز پند تو ای بانوی پیشبین
زدم سکه زر چو زر بر زمین
چو نوشابه آن آفرین کرد گوش
زمین را ز لب کرد یاقوت نوش
بفرمود کارند خوانهای خورد
همان نُقلدانهای نادیده گَرد
نخست از همه چاشنی برگرفت
در آن چابکی ماند خسرو شگفت
ز خدمت نیاسود چندانکه شاه
ز خوردن بر آسود و شد سوی راه
به وقت شدن کرد با شاه عهد
که نارد در آزار نوشابه جهد
بفرمود شه تا وثیقت نبشت
بدو داد و شد سوی بزم از بهشت
سکندر چو زان شهر شد باز جای
فریب از فلک دید و فتح از خدای
بدان رستگاری که بودش هراس
رهاننده را کرد صد ره سپاس
شب از روز رخشنده چون گوی برد
چراغی برافروخت شمعی بمرد
به تاوان آن گوی زر بر سپهر
بسا گوی سیمین که بنمود چهر
شه آسایش و خواب را کار بست
دو لختی در چار دیوار بست
برآسود تا صبحدم بر دمید
سپیدی شد اندر سیاهی پدید
سر از خواب نوشین برآورد شاه
یکی مجلس آراست چون صبحگاه
که خورشید نارنج زرین بهدست
ترنج فلک را بدو سر شکست
پریچهره نوشابهٔ نوشبَهر
به فال همایون برون شد ز شهر
چو رخشنده ماهی که در وقت شام
بر آید ز مشرق، چو گردد تمام
کنیزان چو پروین به پیرامنش
ز تارک درآموده تا دامنش
روان ماهرویان پس پشت او
چو ناهید صد در یک انگشت او
پریرخ چو در لشگر شاه دید
جهان در جهان خیل و خرگاه دید
ز بس پرنیانهای زریندرفش
هوا گشته گلگون و صحرا بنفش
ز بس نوبتیهای زریننگار
نمیبرد ره بر در شهریار
نشان جست و آمد به درگاه شاه
سر نوبتی دید بر اوج ماه
زده بارگاهی بریشم طناب
ستونش زر و میخش از سیم ناب
فرود آمد از بارگی، بار خواست
زمینبوسِ شاهِ جهاندار خواست
رقیبان بارش گشادند بار
درآمد به نوبتگه شهریار
سران جهان دید در پیشگاه
سرافکنده در سایهٔ یک کلاه
کمر بر کمر تاجداران دهر
به پیش جهانجوی پیروز بهر
چنان کز بسی رونق و نور و تاب
شده چشم بیننده را زَهره آب
همه گشته با نقش دیوار جفت
نه یارای جنبش نه آوای گفت
عروس حصاری چو دید آن حصار
بلرزید از آن درگه تنگبار
زمین بوسه داد، آفرین برگرفت
درو مانده آن شیر مردان شگفت
بفرمود خسرو که از زر ناب
یکی کرسی آرند چون آفتاب
عروسی چنان را نشاند از برش
عروسان دیگر فراز سرش
بپرسید و بس مهربانی نمود
بدان آمدن شادمانی نمود
نشیننده را چون دل آمد بجای
اشارت چنان رفت با رهنمای
که سالار خوان خوردِ خوان آورَد
خورشهای خوش در میان آورد
نخستین ز جلاب نوشین سرشت
زمین گشت چون حوضهای بهشت
یکی جوی از آن حوض نوشین گلاب
نه خسرو که شیرین ندیده به خواب
نهادند خوان آنگهی بی دریغ
گراینده شد گرد عنبر به میغ
ز هر نعمتی کاید اندر شمار
فرو ریخته کوهی از هر کنار
حریری رقاق دو پرویزنی
چو مهتاب تابنده از روشنی
همان گردهٔ نرم چون لیف خز
کزو پخته شد گردهٔ گرده پز
اباهای الوان ز صد گونه بیش
به خوانهای زرین نهادند پیش
جهان را یکی خورد الوان نبود
کزان خورد چیزی بران خوان نبود
چو خوردند چندان که آمد پسند
ز جام و صراحی گشادند پند
می ناب خوردند تا نیمروز
چو می در ولایت شد آتشفروز
نشاط ابروی میپرستان گشاد
ز نیرویِ می، رویِ مستان گشاد
پری پیکرانی بدان دلبری
نشستند تا شب به رامشگری
چو شب خواست کز غم سپاه آورد
منش سر سوی خوابگاه آورد
بدان لعبتان گفت سالار دهر
یک امشب نباید شدن سوی شهر
چنانست فرمان که فردا پگاه
براریم بزمی ز ماهی به ماه
به رسم فریدون و آیین کی
ستانیم داد دل از رود و می
مگر چون برافروزد آتش ز جام
شود کار ما پخته زان خون خام
زمانی ز شغل زمین بگذریم
به مرجان پرورده جان پروریم
فروزنده گردیم چون گُل به می
بدان کوره از گُل برآریم خوی
زمین را به جرعه معنبر کنیم
به سرشوی شادی گِلی تر کنیم
پریزادگان بوسه دادند خاک
پریوار هم شاد و هم شرمناک
فروزنده نوشابه در بزم شاه
فروزانتر از زهره در صبحگاه
چو شب زیور عنبرین ساز کرد
سر نافهٔ مشک را باز کرد
شه از زلف مشگین آن دلگشای
کمندی برآراست عنبر فشان
مه و مشتری را به مشگین کمند
فرود آورید از سپهر بلند
شب جشن بود آن شب دلنواز
پریپیکران چون پری جلوهساز
مگر کاتشی برفروزند لعل
در آتش نهند از پی شاه نعل
بفرمود شه آتش افروختن
به رسم مغان بوی خوش سوختن
ز باده چنان آتشی برفروخت
که میخوارگان را در آن رخت سوخت
به رود و میو لهوهای دگر
همیبرد شب را به شادی بهسر
چو شنگرف سودند بر لاجورد
سمور سیه زاد روباه زرد
دگر باره در جنبش آمد نشاط
درآموده شد خسروانی بساط
چمن باز نو شد به شمشاد و سرو
خرامش درآمد به کبک و تذرو
نواگر شدند آن پریچهرگان
نوآیین بود مهر در مهرگان
ز بیجاده گون بادهٔ دلفروز
فشاندند بیجاده بر روی روز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره زیبایی و خوشیهای طبیعت و تأثیرات آن بر روح انسان. شاعر از ساقی میخواهد که شرابی بیاورد که به روح و جانش جلا دهد، به تصویر کشیدن لذتهای زندگی و زیباییهای طبیعت مانند گلها و باغها میپردازد.
شاعر اشاره میکند که در گذشته، ملکهای با نام نوشابه وجود داشت که حکمرانی قوی و دلیر بود و طوری زندگی میکرد که جلال و شکوه ویژهای داشت. شخصیت او به اندازهای قوی و باهوش است که حتی در میدان جنگ نیز تأثیرگذار بود.
بعد از آن، داستانی از ملاقات سکندر، پادشاه بزرگ، با این ملکه روایت میشود که در آن سکندر از کارهای ملکه شگفتزده میشود و به او احترام میگذارد. این ملاقات به بحث و تبادل نظر درباره قدرت و زیبایی زنان و جایگاه آنها در جامعه میانجامد.
نهایتاً، متن به جشن و بزمهایی میپردازد که با شراب و خورشهای مختلف تزئین شدهاند و شادی و نشاط در جامعه را به تصویر میکشد. در این محفلها، زیبایی، خوشحالی و روابط انسانی در مرکز توجه است.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شرابی را بیاور که روح را nourishes و به زندگی میبخشد، مانند آبی که برای تشنه نیاز است.
هوش مصنوعی: در این غم که به خاطر تشنگی جانم در آتش میسوزد، به من جانی ببخش که من آموختم چگونه زندگی کنم و خوراکی بنوشم.
هوش مصنوعی: خوشا به حال سرزمینهایی که در دوردستهایشان، نه بهار و نه پاییز را تجربه میکنند، و به همین خاطر همیشه در حال و هوای خاص خود هستند.
هوش مصنوعی: در فصل تابستان، کوهها گلهای زیبا میدهند و زمستان باد ملایم و خنکی به ارمغان میآورد که نشان از بهار دارد.
هوش مصنوعی: بهشت در اطراف او به وجود آمده و زنی زیبا و معصوم به دامنش آویزان شده است.
هوش مصنوعی: سیاهیاش به خاطر سبزی و عطر بید، مانند باغ ارم، بهویژه باغ سپید است.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از پرندگانی است که در هر منطقهای زندگی میکنند و اشاره به این دارد که هر یک از این پرندگان در محیط خاص خود، زیر سایه درختان بزرگی مانند بید و سرو زندگی میکنند. این جمله نشاندهنده تنوع و وابستگی موجودات زنده به محیطی است که در آن قرار دارند و این که درختان بزرگ و سایهسار نقش مهمی در زندگی آنها دارند.
هوش مصنوعی: کسی که به آرامش و آرامی زندگی میکند، سرزمینش را از آلودگیها پاک کرده است.
هوش مصنوعی: هر ساله گلهای خوشبو و زیبا در آنجا به وفور پیدا میشوند و همیشه شاخ و برگ سرسبز دارند. در آنجا نعمت و نعمتهای فراوانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: مرغهای این سرزمین فقط در دشتهای خاصی زندگی میکنند و اگر میخواهی به بالاترین نقطههای این دشتها دست پیدا کنی، باید در آن مکانها تلاش کنی.
هوش مصنوعی: زمین او را چنان با طلا و جواهرات گرانبها پر کردهاند که گویی در آن زعفران کشت کردهاند.
هوش مصنوعی: کسی که با ناز و دلربایی بر روی چمن راه میرود، جز خوشحالی و نشاط نمیتواند چیزی از آن زمین خیال کند.
هوش مصنوعی: اکنون تخت آن کاخ به خاطر خرد و حکمت، مانند دبیق و دیبا، تحت تاثیر باد قرار گرفت و به جایی دیگر منتقل شد.
هوش مصنوعی: گل های تازه به دلیل بارش باران، به زمین افتادند و غبار عطر نارنج و نرگس در فضا پخش شد.
هوش مصنوعی: در آن جنگل تنها هیزم خشک و سیلابی خیس وجود ندارد و چیز دیگری را نمیتوان دید.
هوش مصنوعی: برابر اینجا میتوان گفت که برخی از گیاهان و رستنیها بهخاطر وجود شرایط مناسب و عدل و انصاف در محیط رشد کردهاند و نه به خاطر اینکه فقط از دانههایشان استفاده شده باشد. به عبارت دیگر، بهرهوری و شکوفایی این رستنیها به عوامل خاصی بستگی دارد که در آنها رخ میدهد.
هوش مصنوعی: اگر امروز آن پرورش پیدا کند، دوباره از آن میتوان آستین را زیبا و مرتب کرد.
هوش مصنوعی: اگر شاه از زحمت و مشغلهاش فارغ باشد، میتواند دوباره به زیور و زیبایی بپردازد.
هوش مصنوعی: هرومش از ابتدا لقبش بود، اما اکنون آموزگار او را به نام "دعا" میخواند.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین خوب و آباد، مکانهای زیادی وجود دارد که در آن زمانه گنجهای پنهانی نهفتهاند.
هوش مصنوعی: با این همه شادی و خوشی، باغی کجا پیدا میشود؟ با این میزان خوشبختی، جایگاهی کجا وجود دارد؟
هوش مصنوعی: گنجینهدار سخنی را بیان کرد که رهبری آن گنجینه قدیمی در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: زنی به نام نوشابه، هر ساله حکمرانی میکرد و زندگی را با شادی و خوشی و نوشیدن جامها میگذرانید.
هوش مصنوعی: همچون طاووس نر در زیبایی، بهخصوص در نیکویی و مانند آهو مادهای که بیخبر از آهوهای دیگر است.
هوش مصنوعی: تو خردمند و باهوش، با دل روشن و گفتار شیرین هستی، همچون فرشتهای که با صفات خوب خود شناخته میشود.
هوش مصنوعی: هزاران زن باکره در پیشگاه او به خدمت آمادهاند و هر یک مانند ماه درخشان و زیبا هستند.
هوش مصنوعی: بیرون از دختران خدمه، پرچمدار تندرو، سربازان با شمشیر، سی هزار نفر هستند.
هیچ مردی را بر در و نزد خود راه نمیداد حتی مردان نزدیک و از بستگانش.
هوش مصنوعی: جز زن، کسی نیست که در مشکل یاری کند و او نیازی به ملاقات با مردان ندارد.
هوش مصنوعی: تو در خانه خود زنانی داری که حرفهای خود را با هم درمیانگارند و به نظر آنها اهمیت میدهی، در حالی که میتوانی به راحتی از نظرات و اداره کردن کارها فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: غلامان به مناطق خود حمله کرده و وطنهایی برای خود ساختهاند.
هوش مصنوعی: کسی از شدت خشم او به طوری از او فاصله گرفته است که حتی او را در شهر خود نمیبیند.
هوش مصنوعی: هرجا که جنگ و مبارزه لازم بود، آنجا مهمترین وظیفه برای آنها قرار میگرفت.
هوش مصنوعی: سکندر هنگامی که سپاه خود را به بیابان برد، چادر خود را بر بلندای آسمان بر افراشت.
هوش مصنوعی: در خرمآباد، که دارای طبیعتی زیبا و دلنشین است، به خاطر فراوانی آب و زمینهای زراعتی، همگان متعجب و شگفتزدهاند.
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که این پرنده خوشبخت متعلق به کیست؟ و کدامین جوانمرد بر او سلطنت دارد؟
هوش مصنوعی: این مرز را به زیبایی آراستهاند و این کار به تمامی خواستهها و آرزوها پاسخ میدهد.
هوش مصنوعی: زنی از بسیاری از مردان چالاکتر و به لحاظ ارزش و کیفیت، از دریا نیز پاکتر است.
هوش مصنوعی: شخصی با قدرت تفکر و دل روشن و با افتخار، در زمانهای دشوار به مردم خدمت میکند و به آنها محبت مینماید.
هوش مصنوعی: مردی با افتخار از نسل بزرگ و برجسته کیان صحبت کرد و در این موضوع به خود میبالید.
هوش مصنوعی: او تاجدار و با شکوه است، ولی فرماندهای که کلاه ندارد، سپاه او را نمیبیند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان به خدمت او درمیآیند، اما هیچ کس از نزدیک چهره او را نمیبیند.
هوش مصنوعی: زنان با سینههایی مانند گل و پاهایی زیبا، با او در هر کاری توافق و هماهنگی دارند.
همگی راست قد و قامت بهمانند تیر هستند و با پستانهایی شبیه انار؛ آنقدر شیرین و جذاب که گویی شکر از پستان اینها شیر خورده و پرورش یافته است.
وقتیکه ابریشم و پوست قاقم میپوشند آن لباسهای نرم در برابر لطافت تنشان شرمنده میشود و بر اندامشان میلرزد.
فرشته تاب و جرأت نگاهکردن به زیباییشان را ندارد و وقتی آنها را ببیند از آسمان بر زمین میافتد.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها در ایوان و باغ مانند خورشید در روز و چراغ در شب میدرخشد.
هوش مصنوعی: چشم انسان قدرت تحمل نور زیاد را ندارد، پس نمیتواند به خوبی جلوههای نور را از نزدیک و دور ببیند.
هوش مصنوعی: صدا و آهنگ آنها به قدری دلنشین و جذاب است که میتواند به راحتی توجه هر کسی را جلب کند و او را مسحور خود کند.
هوش مصنوعی: گردن و گوش آغشته به جواهرات زیباست و لبها از سنگهای قیمتی پر شده، دندانها هم از مروارید ساخته شدهاند.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه جادویی در کار است که آنها از احساسات و تمایلات شدید دور ماندهاند.
هوش مصنوعی: در زیر آسمان آبی، کسی جز شراب و صدای رودخانه برای دوستی ندارد.
هوش مصنوعی: زن نجیب و پاک هر فرمانروایی برای آنها چهارچوبی به وجود میآورد که در آن زندگی کنند.
هوش مصنوعی: درههای بزرگ کاخها و قصرها به خاطر زیبایی و تجملات خاص خود، جاذبهای دارند که آدمیان را به خود جذب میکنند. در این مکانها، زیبارویان و معشوقان زندگی میکنند و فضای دلانگیزی را به وجود آوردهاند.
هوش مصنوعی: هرچند که برخی چیزها در پشت پرده و در خفا انجام میشود، اما عشق و محبت همواره در سینهها و دلها زنده است و همچنان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: یک کاخ باشکوه با فضایی بلند و مجلل وجود دارد که در آن، چیزهای با ارزش و گرانبهایی قرار داده شده است.
هوش مصنوعی: از بلور، تختی ساختهاند و بر آن تودهای از گوهرها ریختهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر روشنی و زیبایی آن مکان باارزش، در شب مانند چراغی میدرخشد و همچون ماه تابان است.
هوش مصنوعی: هر صبح بر آن تخت نمینشینم، بلکه شکرگزاری میکنم و یادآور میشوم آفریننده را.
هوش مصنوعی: عروسانه او بر روی تخت نشسته و برای دیگر عروسان به جای خدمت، در انتظار است.
هوش مصنوعی: در شب و روز، با نوشیدنی و صدای جویبار، به تماشای زیباییهای دنیا زیر آسمان آبی بپرداز.
هوش مصنوعی: بشر از پرستش خداوند و عبادت او فاصله گرفته و تنها به خواب و غذا خوردن مشغول است.
هوش مصنوعی: زنی که دانا و با مهارت است، با وجود تمام ثروت و داراییها و زندگی آرامش، باز هم دشواری و زحمت را بر خود تحمیل میکند زیرا به وظایف و مسئولیتهایش اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: کسی که پرهیزگار و نیکوکار است، نمیتواند در محیطی که از نیکویی و آرامش بیبهره است، آرامش داشته باشد.
هوش مصنوعی: در جای دیگری یک خانه ساخته شده از سنگ رخام وجود دارد، جایی که ماه شبهنگام به تنهایی به آنجا میرود و آرام حرکت میکند.
هوش مصنوعی: در آن خانه، شمعی که نوربخش جهان است، خدا را عبادت کند تا روزی بیفروزد.
هوش مصنوعی: به اندازهای که مرغی بتواند سرش را از آب بیرون بیاورد، انسان نیز در خواب غرق میشود و به خواب میرود.
هوش مصنوعی: او دوباره با آن دختران زیبا به مینوشی میپردازد و آهنگ رامشگران را میشنود.
هوش مصنوعی: زندگی به این صورت ادامه دارد: روزها به گونهای سپری میشوند و وقتی شب فرامیرسد، همه چیز به شکل دیگری میشود.
هوش مصنوعی: نه شب از عبادت خالی است و نه روز از تماشا و روحپروری.
هوش مصنوعی: پس از او و یارانش، غم و اندوه کارهایی که انجام دادهاند، بر دوش مسئولان و متولیان افتاده است.
هوش مصنوعی: شاه این قصه را بسیار پسندید و آرزوی دیدن آن تصویر پنهان را در دل داشت.
هوش مصنوعی: در مشاهده کردن، ارزش و زیبایی طبیعت را دید که از هر جواهر گرانبها برایش ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: در جایی آرام و بیدغدغه، با رودخانه و جامی در دست، مدتی خوش گذراند و شاد شد.
هوش مصنوعی: وقتی نوشابه متوجه شد که تاج و تخت شاه فرخنده به دست آمده و به او وفا خواهد کرد، از خوشحالی به وجد آمد.
هوش مصنوعی: یک عبادتگر بر اساس فکر و دیدگاه اساسی پادشاه، خود را آماده کرده است.
هوش مصنوعی: فرستادهای فرستاد که شایسته او باشد و برای خدمت به او آماده است.
هوش مصنوعی: از تعداد زیادی چهارپایان انتخاب کن، چه برای آشپزخانه و چه برای سوارکاری.
هوش مصنوعی: زمینهای زراعی و محصولاتی که از آن سرزمین به دست میآید، به خاطر زیبایی و طراوت خاصی که دارند، از نظر رنگ و رونق، بسیار چشمنواز و جذاب هستند.
هوش مصنوعی: خوراکهای سلطنتی خوشبو در ظرفهای خوشبو هنگام شستشوی دستها سرو میشوند.
هوش مصنوعی: از میوه، چیزهای دیگری هم به دست میآید، مانند عطر و شکر که مقدار زیادی از آنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به برگزاری جشنی دارد که در آن شراب، میوههای خوشمزه و سبزیهای معطر برای شادی و روشنایی مجلس فراهم شده و این شادی برای چند روز ادامه داشته است.
هوش مصنوعی: هر روز به طور جداگانه از طرف بزرگان، خبر مهمی ارسال میشد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن زن به خوبی با مردم برخورد کرد، هرکسی او را مدح و ستایش کرد.
هوش مصنوعی: نگاه به آن معشوق زیبا و دلپذیر باعث میشود که دل انسان بیشتر و بیشتر به او نیازمند شود و زمان را طولانیتر احساس کند.
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی از راز او آگاه شود، میتواند در آن دنیای خاص، هنر و خلاقیت او را ببیند.
هوش مصنوعی: به نشانههای او نگاه کن تا بفهمی آیا داستانی که میگویند درست است یا دروغ.
هوش مصنوعی: وقتی که اسب شبدیز نعل طلایی پوشید، روزی که شاه جهان را روشن میسازد، وارد میدان شد.
هوش مصنوعی: بنا به سنت پیامبران، کارها به خوبی سازماندهی شد و به سوی محبوب و عزیز فرستاده شد، به گونهای که شایسته و محترم بود.
هوش مصنوعی: هنگامی که به ورودی قصر رسید، زمانی را برای استراحت انتخاب کرد و از آن درنگ لذت برد.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی به جایی نگاه میکند و میبیند که آسمان، به حالت احترام و عشق، به زمین بوسه میزند. این تصویر نشاندهنده تأثیر عمیق و هماهنگی بین آسمان و زمین است؛ بهطوریکه این دو به شکل همزمان و بههم پیوسته در حال بوسیدن یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: مقامات و اعضای دربار از حیات و خبرهای مربوط به بانوی خود مطلع شدند و به سرعت به سوی او رفتند.
هوش مصنوعی: از درگاه شاهان روم نشان دادند که به برکت وجود آنان، این سرزمین و دیار رونق و خوشبختی یافته است.
هوش مصنوعی: پیامآوری از راه رسیده است که با عقل و هوش خود پیامی خوش و دلنشین به همراه دارد.
هوش مصنوعی: از سر تا پا، زیبایی و دانایی در چهرهاش نمایان است و این نشانهای از وجود فرشتگی و نیکی در اوست.
هوش مصنوعی: در برابر درگاه او، جامی پر از نوشیدنی زیبا و با ارزش آماده شده است و مسیر آهنی را نیز با طلا پوشاندهاند.
هوش مصنوعی: زیبارویان با چهرههای دلفریب را به شیوههای گوناگون در صفهای منظم و زیبایی چیدهاند.
هوش مصنوعی: گوهر پرارزشی در مشکی نرم و زیبا قرار گرفته است و در آن کمند جادویی به گونهای آراسته شده که پرندهای با خزانی از زیبایی به آن آویخته است.
هوش مصنوعی: وقتی که او مانند طاووس زیبا و با شکوه وارد شد، همچون چراغی روشن و شاداب به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: تاج و تخت سلطنت را بر پا کرده و در دستش میوهای خوشمزه و زیبا دارد.
هوش مصنوعی: فرمان داد که آیین و رسوم را رعایت کنند و فرستاده را به خانه بیاورند.
هوش مصنوعی: وکیلان درگاه و دیوان او دستوراتش را به درستی انجام دادند.
هوش مصنوعی: فرستاده با جسارت و شجاعت وارد شد و به سمت تخت سلطنت رفت، مانند شیری که با غرور و آرامش راه میرود.
هوش مصنوعی: کمربند شمشیر را باز نکرد، چون به شیوه پیامبران، در جنگش به نماز ایستاده است.
هوش مصنوعی: در پنهانی، در آن قصر زیبا، بهشتی را مشاهده کردم که بسیار جذاب و فریبنده به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: زمین مانند بهشت شده و پر از حوریان زیبای آراسته است، و این فضای خوشبو به عطر عنبر آغشته است.
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و ارزشمندی گوهرها، چشمان بینندگان به تماشای آنها جذاب شده و مانند جویبار درخشان، زیبایی و درخشش را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: بر اثر درخشش و زیبایی یاقوت و لعل، نعل اسب در حال حرکت به رنگ آتشین درآمد.
هوش مصنوعی: آیا نهر و دریا به هم ریختهاند که همه گنجینهها و جواهرات آنجا پراکنده شدهاند؟
هوش مصنوعی: زن باهوش با دیدن شخصیت و رفتار او در آن قضاوت، به شدت نگران و مضطرب شد.
هوش مصنوعی: چرا این مرد با تدبیر و اهل فکر، به آرامی عمل میکند و چرا خدماتش به درستی انجام نمیشود؟
هوش مصنوعی: باید درباره او تحقیق و بررسی کرد، زیرا او از ما به برتری و شکوهی دست نیافته است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری اشاره دارد که در آن، در برابر پادشاه، طلا و جواهری با دقت و حساسیت مورد آزمایش قرار میگیرد. به عبارت دیگر، نشان میدهد که شخصیت و ارزش واقعی یک فرد، مانند طلا، باید با دقت سنجیده شود.
هوش مصنوعی: وقتی که خوب نگاهش کرده، او را شناخت و برایش جایی راحت مانند تختش فراهم کرد.
هوش مصنوعی: خبر رسید که فردی به نام اسکندر در حال حاضر در حال نشستن بر روی تخت است.
هوش مصنوعی: از نتایج پیروزی هفت چرخ آسمان، فراوان بر شاه دنیا سلام و درود میفرستم.
هوش مصنوعی: نپرسید، اما با لبخندی که بر چهرهاش نشسته بود، نشانههای خجالت را به نمایش گذاشت.
از آنچه در بُنه و نهان داشت که «تو را بر قفل ما کلید هست» او را خبردار نکرد و چیزی بهاو نگفت.
هوش مصنوعی: سکندر به نمایندگان احترام گذاشت و آداب مردان آزاد را رعایت کرد.
هوش مصنوعی: او ابتدا با سلامهای مکرر به دیگران احترام گذاشت و سپس خود را به طور مؤثر معرفی کرد.
هوش مصنوعی: سپس او از پیام خبر گرفت که پادشاه عالم، قاضی نیکنام است.
هوش مصنوعی: او گفت: "ای زن با نام و شرافت، از شخصیتهای بزرگ جهان بهرهمند شو."
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که تو از ما دور شدهای؟ یک روز به سوی ما میآمدی و حالا نمیرسی؟
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث شد که تو به توهین و بیاحترامی روی بیاوری؟ من چه کار اشتباهی کردهام که به من دشمنی میورزی؟
هوش مصنوعی: چه چیزی میتواند از تیغ من تیزتر باشد؟ چه کسی میتواند نیرومندتر از پیکان من آتش به پا کند؟
هوش مصنوعی: اگر به کسی نیاز داری که به او پناه ببری، بهتر است که به طرف راه درست و صحیح بروی.
هوش مصنوعی: اگر در برابر من به خاک بیفتی، از شور و شوق من نترس که این نشانهای از عشق و ارادت من است.
هوش مصنوعی: وقتی که من راهی به این کشور پیدا کردم، بر او سایهای از قدرت و حکومت افکندم.
هوش مصنوعی: چرا به من نزدیک نشدی و از درگاه من دوری میکنی؟ چرا از راه من قدم برنمیداری و به من توجه نمیکنی؟
هوش مصنوعی: اگر به من می و میوه زیبا بدهی، میتوانم با نقل و ریحان تو را فریب دهم.
هوش مصنوعی: آنچه را که انجام دادی، بپذیر و ابتدا خود را آماده کن تا اکنون به درستی عمل کنی.
هوش مصنوعی: دیدن تو برای من از هر نظر بیشتر از زیبایی و جذابیتی که در دنیا وجود دارد، ارزشمندتر و دلپذیزتر است.
هوش مصنوعی: به گونهای عمل کن که وقتی فردا برسی و به سر درگاه پادشاهی بروی، با وقار و جذبهای خاص وارد شوی.
هوش مصنوعی: شاه وقتی پیام خود را بینظیر میگذارد، به امید دریافت پاسخی، با احساسی شرمندگی به جلو میآید.
هوش مصنوعی: زن باهوش به خوبی میتواند به سوالات پاسخ دهد و مانند یاقوتی است که بندهایش را باز کرده و به زیبایی و روشنی خود نمایان میشود.
آباد بر چون تو: دعاست یعنی آباد بودن بر تو باد
هوش مصنوعی: من چنان در دل تو میآیم ای پهلوان که همانند سایهای از سروهای بلند، حضور دارم.
هوش مصنوعی: تو نه واسطهای و نه کسی که میخواهی پیام را به کسی برسانی؛ تو خودت شاهی آزاده و مستقل هستی که پیام را به دنیای دیگر میفرستی.
هوش مصنوعی: پیام تو مانند شمشیری است که بر گردن میزند، پس چه کسی جرات دارد که از این شمشیر بر من بزند؟
هوش مصنوعی: اما وقتی که پادشاه در میدان مبارزه شمشیرزنی کند، نوک تیغ او همیشه در اوج و سرفرازی خواهد بود.
هوش مصنوعی: چرا از تندخوئی سکندر صحبت میکنی؟ خودت هم میتوانی مانند او عمل کنی و مشکل خود را حل کنی.
هوش مصنوعی: تو مرا به خود دعوت کردی و در این میان خودت به تله افتادی. پس نگاهت را دقیقتر کن که هنوز ناپخته و سطحی هستی.
هوش مصنوعی: من شانس و اقبال خوب را به سوی خود آوردهام، چه نیکو که سرنوشت من اینگونه پیش میآید.
هوش مصنوعی: جهاندار گفت: ای کسی که شایستهی سلطنت هستی، جز به دستور سرنوشت خود نپرداز.
هوش مصنوعی: اسکندر به عنوان یک فرد برجسته و بزرگ شناخته میشود، در حالی که من تنها یک جوی آب کوچک هستم. بنابراین، نباید به من نسبتهای نادرست داد و من را با او مقایسه کرد، چون من چیزی کم اهمیتتر هستم و نمیتوانم بر افروختگیهای او تأثیر بگذارم.
هوش مصنوعی: من را چگونه میتوانی بر کسی که همچون من محافظ و نگهبانش است، نهی کنی؟
هوش مصنوعی: دل خود را از یاد بدعهدیها رها کن و به یاد آن پادشاهی که بهتر است، بپرداز.
هوش مصنوعی: سکندر چه میگوید، وقتی که اینقدر تنهاست که تنها باربر پیامش نیز برای او کافی است.
هوش مصنوعی: انسان هیچگاه نمیتواند به اندازهای که شایستهی درگاه خداست، خود را به زحمت بیندازد یا به او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: بار دیگر، با نوشیدن از لبهای شیرین خود، قفل عقل و هوشام را گشود.
هوش مصنوعی: از این بیشتر در دلفریبی نکن و به نادرستی، یک نیرنگباز نباش.
هوش مصنوعی: در این قضاوت و داوری، جدال نکن، زیرا واضح است که نام تو به خاطر شهرتت است.
هوش مصنوعی: پیام تو بسیار مهم و باارزش است و نام تو نیز بزرگ و شناخته شده است. لازم نیست آن را در پنهان و دور از دید نگهداری، مانند این که نمیتوانی یک شیر را در پوست گرگ پنهان کنی.
هوش مصنوعی: فرستاده نمیتواند به ما نزدیک شود و با ما به تندی برخورد کند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی هیچ کاهشی در قدرت و توانایی خود ندارد و همچنین به هیچ وجه به دیگران اجازه نمیدهد که نسبت به او احساس ضعف یا ناتوانی بکنند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها یک شاه یا حاکم میتواند در شرایطی سخت و خونین از کسانی که به او نزدیک هستند، حمایت کند. در واقع، اشاره دارد به این که در زمان بحران و جنگ، وفاداری واقعی مشخص میشود و تنها افراد خاصی میتوانند در این شرایط سخت کمک کنند.
هوش مصنوعی: در این دنیا نشانههای پنهانی وجود دارد که از طریق آنها میتوان به رازهای نهفته دست یافت.
هوش مصنوعی: شاه دلیر به گونهای جواب داد که حتی شیر هم نمیتواند از روباه پیام بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر من در نظر تو مانند اسکندر بزرگ مشهور نیستم، اما پیامی از او برایت دارم.
هوش مصنوعی: من به پیامهای بزرگانی که از فاصله دور میآیند اهمیت نمیدهم؛ زیرا این سخنان نمیتوانند در عمق و اسرار وجود من نفوذ کنند.
هوش مصنوعی: اگر در پیغام من طعنه یا کنایهای وجود دارد، خودت میدانی و کسی دیگر که این پیغام را نوشته است.
هوش مصنوعی: اگر من در میدان نبرد شجاعانه حضور یافتهام، نه به خاطر ترس از روباه، بلکه از سر قدرت و شجاعت مانند شیر آمدهام.
هوش مصنوعی: در فرهنگ شاهان و سنتهای بزرگ، پیامرسانان در امان هستند و آسیبی به آنها نمیرسد.
هوش مصنوعی: وقتی پیام شاه را با تو در میان گذاشتم، دیگر بر روی قفل کلید نکوب.
هوش مصنوعی: به من بگویید چگونه باید به رازهای درون خود بپردازم، تا اینکه بتوانم راهی روشن برای بازگشت به خانه پیدا کنم.
هوش مصنوعی: نوشابهای که به خاطر دلی شجاع و قوی به هم ریخته، به دلیل اینکه خورشید را زیر گل مخفی کرده است.
هوش مصنوعی: او با احتیاط خود را کنار کشید و با شجاعت به سوی شاه رفت و به تند و تیز پاسخ داد.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر این است که تلاش و زحمت برای کسی که درخشان و قابل توجه نیست، بیفایده و بیمعنی است. به عبارت دیگر، اگر کسی زیبایی و ارزش واقعی نداشته باشد، تلاش برای پنهان کردن یا زینت دادن او چه سودی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: فرمان داده شد که دو تا کنیز، پارچهای حریر بر تن پادشاهان بپوشانند.
هوش مصنوعی: یکی قسمت کوچک از آن پارچه نرم و زیبا را به او داد تا این نقش را بر دستش نگه دارد.
هوش مصنوعی: ببین که چهرهاش چیست و به چه هدفی در اینجا فعالیت میکند.
هوش مصنوعی: اگر بدن تو به خاطر زیباییات، آسمان را تحت تأثیر قرار دهد، پس دیگر برای ابروی خود اینقدر تلاش نکن.
هوش مصنوعی: سکندر به دستور او پارچهای لطیف و زیبا را با دقت و ظرافت آماده کرد و آن را از هم جدا کرد.
هوش مصنوعی: او در نگاه خود، چهرهاش را به وضوح دید و ولایت را در دستانی ناپاک و بداندیش مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آن کار هیچ فایدهای در دعوا و جنگ نیست، بهتر است به یکباره در پاسخ سکوت کنیم.
هوش مصنوعی: بترسید و رنگ چهرهاش به زردی کاه درآمد و به خاطر داشتههای خود به جایی پناه برد.
هوش مصنوعی: وقتی نوشیدنی تند و شیرین را شناخت، از تندی آن دچار ترس و وحشت شد و به خاطر تندی آن، کمکم عقبنشینی کرد.
هوش مصنوعی: او به پادشاه موفق گفت: ای سرافراز، ای پادشاهی که در زندگیات خوشبختی و کامیابی را تجربه کردهای، بدان که روزگار به گونهای بازی میکند که از هر کسی میتواند غافلگیر کند.
هوش مصنوعی: به فکر نباش و محبت مرا بیشتر از آنچه هست بدان، همواره همان مکان را جایی برای خودت بدان.
هوش مصنوعی: من تو را مانند یک کنیز خدمتگزار میپرستم، چه در آن دنیا و چه در اینجا، من نیز یک بنده به حساب میآیم.
هوش مصنوعی: من در ابتدا تصویر تو را در دل خود نقش زدم، تا اینکه تصویر من نیز به درستی بر تو نقش ببندد.
هوش مصنوعی: هرچند که همسرم هستم، اما بیخبر از وضعیت جهان نیستم و به راحتی نمیتوان مرا تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: من هم مانند یک زن شجاع و قهرمان هستم، اگر تو هم مردی دلیر و نیرومند باشی، در زمان جنگ هیچ تفاوتی بین ما نیست، خواه زن باشم یا مرد.
هوش مصنوعی: وقتی از خشم به جنبش میآیم، مانند ابرهای تند و سریع بر روی آب، آتش را شعلهور میکنم و از این خشمی که در درونم است، دود و غم را به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: من درختی که پناهگاه شیران است را با شعلهای روشن خواهم ساخت و برای این کار، از چربی نهنگان بهره میبرم.
هوش مصنوعی: از عشق من به جنگ نرو و به کسی که در دام توست آسیب نزن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در مشکلات و سختیها قرار نگرفتهای، خودت را از این مشکلات دور نگهدار، اما هنگامی که با دشواریها مواجه شدی، تلاش کن تا بتوانی از آنها عبور کنی و رهایی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به من نزدیک میشوی، باید به بیوهزنی که در کنار توست، توجه کافی داشته باشی و به او پاسخ مناسب بدهی.
هوش مصنوعی: اگر در زمان انتقام بر تو چیره شوم، به راحتی به زمین میافتم و پنهان میشوم.
هوش مصنوعی: در این جنگ و نزاع، تو مانند روباه و من مانند گرگ هستم. اگر تو با سر کوچک خود به میدان بیایی، من با قدرت و برتری سر بزرگم به تو پاسخ میدهم.
هوش مصنوعی: اینطور گفتهاند از بزرگان که با هیچ نادانی وارد مجادله نشوید و خود را درگیر بحثهای بیفایده نکنید.
هوش مصنوعی: هر کسی باید تلاش کند تا آنچه از تو به دست میآورد، با جان و دل با تو مواجه شود و به نحوی تو را در خود غرق کند.
هوش مصنوعی: بدن من اگرچه در این شهر زندگی میکند، اما دل من از یاد شاهان زمان غافل نیست.
هوش مصنوعی: از هند تا بیابانها میروم، از سرزمینهای ویران تا سرزمینهای آباد.
هوش مصنوعی: به همه کشورهای مختلف پیام فرستادم تا به هنر شناخت و شکلدهی آشنا شوند.
هوش مصنوعی: بدان که هر کس در این دنیا چه ویژگیهایی داشته باشد، در نهایت به یاد و خاطر او در دلها باقی میماند، همانطور که صورتش بر حریر نقش میبندد.
هوش مصنوعی: نقاشی که تصویر را خلق کرده، در نهایت از هر جایی به سوی من میآید و زیباییاش را به من تقدیم میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که صورتها را به نزد من میآورند، به آنها نگاه میکنم و نظر لطیف و دقیق خود را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: من میخواهم آن تصویر را ثبت کنم، از هر کس که این ویژگی را دارد.
هوش مصنوعی: اگر بگویند که فلان پادشاه در فلان نقش حضور دارد، من میپذیرم چون مطمئنم آن نقش واقعی و درست است.
هوش مصنوعی: از ناخن پای تا بالای سر، هرگونه که بخواهم، به نگاه دیگران تأثیر میگذارم.
هوش مصنوعی: از هر که به نوعی دچار کهنگی و تازگی میشود، من به اندازه او چیزی میگیرم.
هوش مصنوعی: من به خوبی میتوانم تفاوتهای خوب و بد را تشخیص دهم و هر وضعیتی را با فهم خود مقایسه کنم.
هوش مصنوعی: شب و روز در حال سرگردانی و بیقراری هستم، در این دنیا به گونهای با خودم در حال بازی و مشغولیت هستم.
هوش مصنوعی: در حال سنجش و ارزیابی تلاشهایم هستم و اهداف بزرگ و مهم را به شکلی ساده و دستیافتنی میآورم.
هوش مصنوعی: هر تصویری که از زیباییهای زندگی دیدم، یاد تو در دلم نشسته و همیشه برایم دلپذیر است.
هوش مصنوعی: او با جان و دل عشق و محبت را نشان میدهد و به خسرو، که نماد شرف و بزرگی است، احترام و آبرو میبخشد.
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر دلیر این سخن را شنید، از تخت ارزشمند خود پایین آمد.
هوش مصنوعی: شاه در آن مقام و مرتبهای قرار دارد که حتی یک تخت را نمیتواند تحمل کند، چه رسد به اینکه دو پادشاه را در خود جای دهد.
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که دو مهرهدار شطرنج چطور بر هر دلی غم و رنج میآورند؟
هوش مصنوعی: وقتی پری زیبا از جایگاهش پایین آمد و به خدمت ما آمد.
هوش مصنوعی: عروسانه بر روی تخت طلا نشسته بودند و این باعث شد که شهنشاه (سلطان) به آنها توجه کند و به سمت آنها بیفتد.
هوش مصنوعی: سلطان به خاطر زیبایی و جذابیت آن ماه، همچون نهنگ، شرمنده شد و او نیز به رنگ زرافه در میآمد.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این فرد باتجربه و دانا، اگرچه زن باشد، اما با درک و فرهنگ مردانهاش، کاملاً آگاه و روشنفکر است.
هوش مصنوعی: زنی که چنین کارهایی انجام میدهد، فرشتگان برای او تحسین و تمجید میکنند.
هوش مصنوعی: اما زن نباید دلیر و جسور باشد، زیرا کینه و خشم او مانند کینهٔ ماده شیر بسیار قوی و خطرناک است.
هوش مصنوعی: زنها با ترازوی خود سنجیده میشوند، در حالی که ترازوی مردان با قدرت و استحکام بیشتری همراه است.
بهتر آن است که زن در پرده و اندرون باشد زیرا زن همچون نوایی است که اگر در پرده (و موسیقی) نباشد فغان و ضجه خواهد بود.
هوش مصنوعی: جمشید به مشاورش گفت که یا باید پرده و حجاب را رعایت کرد، یا اینکه مرد باید به گور برود و زنی در کارش نباشد.
هوش مصنوعی: به این معناست که به زن اعتماد نکن، زیرا حتی زنان با فضیلت نیز ممکن است در سختیها دچار مشکل شوند، درست مانند آنکه اگر در را ببندی، ممکن است دزدی آشنا به آن دسترسی پیدا کند.
هوش مصنوعی: سوال میکند که این چه نارسایی و کمبود است؟ در این پرده و ظاهر، شفاعت و کمک به نظر بیفایده میرسد.
هوش مصنوعی: به تلخی در اندیشهات فکر کن و نگذار که به دلیل مشکلات و افتها، بدنت را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: به جای چنین معشوقهای که دلنشین و باصفا است و سخنانش شیرین و دلپذیر،
هوش مصنوعی: اگر دشمنی کینهتوز پیدا کردی، جز سر بریدن چه کار دیگری میتوانی با او انجام دهی؟
هوش مصنوعی: اگر از اینجا بروم، میخواهم با احتیاط و با در نظر گرفتن عقل و تدبیر خودم عمل کنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم چهرهام را مثل بیگانگان بپوشانم و راه و روش دیوانگان را دنبال کنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دل بستگی گرفتار شده باشد، چگونه میتوانم او را از این وابستگی رها کنم و گرهها را یکی یکی باز کنم؟
هوش مصنوعی: زمانی که موری در ظرفی درخشان بیفتد، راه نجات او به تدبیر نیاز دارد نه به زور.
هوش مصنوعی: در این درد و زحمت، صبوری میکنم و احساس میکنم که تمام این مشکلات فقط رویایی است که در خواب میبینم.
شنیدهام که زندانییی (رسنبستهای) را سوی دار میبردند؛ در آن حال همچون نوبهار، شادمان بود.
مهربانکسی از او پرسید: با این عمر کوتاه که مرگت نزدیک است چرا شاد هستی؟
پاسخ داد: زمانی چنین کوتاه که از عمرم مانده را چرا در غم بگذرانم؟
در آن حال بود که ایزد او را رهایی بخشید و در آن تیرگی و تاری، بهاو روشنایی بخشید.
چه بسیار قفلهای بستهای در زندگی هست که کلید و راه رهایی از آن را نمییابی اما ناگهان گشایندهای پدیدار میشود.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخص بعد از تفکر و گفتگو با خود، به این نتیجه میرسد که باید تسلیم شود و به قضا و قدر زندگی خود پایبند باشد. او در نهایت متوجه میشود که بهتر است به شرایط موجود تن دهد و از مقاومت دست بردارد.
هوش مصنوعی: در این مصرع، اشاره به یک قهرمان به نام تهمتن است که وقتی تنها باشد، قدرت و تواناییاش افزایش مییابد و میتواند بر دشمنان غلبه کند. در واقع، او میتواند بر دیوان و موانع به راحتی فائق آید و به سمت پیروزی حرکت کند.
هوش مصنوعی: وقتی آوازهخوان بدون هیچ پرده و پنهانی به خواندن بپردازد، صدایش باعث خنده و شادی دیگران میشود.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه کمی به خودم مسلط شدم، احساسات و هیجانهای درونم را آرام کردم و از خشم و ناامیدی بیرون آمدم.
هوش مصنوعی: صبر و تحمل در برابر مشکلات، درمان واقعی است. زمانی که انسان به سرنوشت خود تسلیم شود، موفقیت و آرامش به سراغش میآید.
هوش مصنوعی: نوشابه آماده شد و خدمتگزاران به فرمان او اقدام کردند تا آن پری زیبا به مهمانی بیاید.
هوش مصنوعی: از هر نوع زیورآلات و تزئینات استفاده میکنند و غذاهای رنگارنگ و مختلف تهیه میکنند.
هوش مصنوعی: دختران جوان مانند شمع برافراشته شدند و به شکلی زیبا و آرایش شده پذیرایی کردند.
هوش مصنوعی: به دلایلی فراتر از هر امکان، زندگی به سمت پیشرفتی قرار گرفته که احساس میشود نتیجهاش به همه چیز وارد شده و گوناگونیهای متعدد را در بر دارد.
هوش مصنوعی: پوشش نازک و سبک، پر از گرد و غبار، از بالا تا پایین پرده و تا اطراف کوی میپوشاند.
هوش مصنوعی: به شکل تفضیلی، این بیت به توصیف چیزی میپردازد که شبیه تکهای شیرین و خوشمزه است، که با کنجد به شکل زیبایی تزئین شده و بر روی سطحی پاشیده شده است. به نوعی، به جلوه و زیبایی آن اشاره دارد که باعث جلب توجه میشود.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و خوشبویی اشاره شده که در بهشت وجود دارد و خبر از نعمتهای دلپذیر و لذتبخش به انسانی میدهد که این ویژگیها را دارد. به عبارتی دیگر، حضور چنین زیبایی و خوشبویی از بهشت به ما میگوید که چقدر این دنیا میتواند دلپذیر و شگفتانگیز باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر فروتنی و ناتوانی انسان، در میان قلههای بزرگ و عظیم مانند کوه، انسان مثل گاو و ماهی در زمین قرار میگیرد و از مشکلات و سختیها خسته و ناامید میشود.
هوش مصنوعی: پرهای رنگارنگ و شاداب پرندهای بر روی سفرهای زیبا و رنگین گسترده شده است، که این صحنه نشاط و زندگی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: شخصی خوشسلیقه و خوشذوق، میوههای خوشمزهای مثل بادام و پسته را به شکل زیبا و منحصر به فردی آماده کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر خلوص و پاکی عطر، بسا مغزهای نازک و لطیف به جای آن آمدهاند.
هوش مصنوعی: از شیرینیهای خشک و حلواهای تر دلزده شدهام و از شکرهای کدر خستهام.
هوش مصنوعی: نوشیدنی گلابی خوشبو و عطرآگینی که از مشهد آمده، در حال پخش شدن است.
هوش مصنوعی: جدا از فرش و جوی زرین که برای خسرو خوشاقبال آماده شده، بر فراز تخت نشسته است.
هوش مصنوعی: او یک سفره از نور خورشید بر پا کرده و چهار کاسه از بلور خالص روی آن قرار داده است.
هوش مصنوعی: این بند اشاره به چهار نوع سنگ قیمتی دارد. اولین سنگ طلا (زر)، دومین سنگ مروارید یا لعل، سومین سنگ یاقوت و چهارمین سنگ الماس یا در است. به طور کلی، هر یک از این سنگها به زیبایی و ارزش خود شناخته میشوند و در کنار یکدیگر نشاندهنده ثروت و جواهرات باارزش هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که بر سر سفرهٔ غذا دستها دراز میشود، دهان به سوی خوراک گشوده میشود.
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتند که نوشیدنی را آماده کند و بخورد، زیرا خوراکهای خوشمزهای در دسترس است.
هوش مصنوعی: ای نوشابه، به شه بگو که ای سادهدل، نوا را به گونهای نزن که بعداً باعث شرمندگیات شود.
هوش مصنوعی: در این مکان پر زرق و برق و با شکوه، همه چیز به سختی و بیروحی تبدیل شده است. اکنون چگونه میتوانم از این سنگها بهره ببرم یا لذت ببرم؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که انسان به سنگ بخورد؟ طبیعت از این تغییر و تفاوت چه بهرهای میبرد؟
هوش مصنوعی: غذایی بیاور که بخوریم و از لذت آن به شوق بیفتیم و بتوانیم به راحتی دست به کار شویم.
هوش مصنوعی: نوشابه به گونهای شاداب و خوشحالی فراوان در برابر شاه خندید، چرا که میداند سنگ در گلو راهی ندارد و نمیتواند عبور کند.
هوش مصنوعی: چرا دنبال چیزی میروی که به دست آوردن آن غیرممکن است و نمیتوان آن را درست قضاوت کرد؟
هوش مصنوعی: آیا به چیزی باید اهمیت داد که نتوان از آن بهرهای برد؟
هوش مصنوعی: وقتی که چیز ناخوشایندی مانند این سنگ سفت و بیارزش به دست ما میرسد، عدهای افراد پست و بیخاصیت چه رازی برای ما میتوانند پیدا کنند؟
هوش مصنوعی: در این مسیر که باید با تلاش و سختی پیش برویم، چرا باید دوباره بر مشکلات و موانع بیفزاییم؟
هوش مصنوعی: افرادی که این سنگ را برداشتند هرگز از آن بهرهای نبردند و زمانی که سنگ را به زمین گذاشتند، دیگر تاثیری بر زندگیشان نداشت.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند یک قهرمان در میدان نبرد نیستی، پس سبکبال و آزاد شو و از آنچه هستی، رها شو.
هوش مصنوعی: زن خوشبیان و باهوش، به دلیل عدم آشنایی با مردان ناپاک و بیجنبه، به خاطر صفات خوبش در دل شاه جا میگیرد.
هوش مصنوعی: نوشابه به بانوان اشاره میکند که از مردان نیز قویتر و تواناتر هستند.
هوش مصنوعی: تو به درستی گفتی که کسانی که به چیزهای باارزش و گرانبها اهمیت میدهند، از چیزهایی جز سنگهای بیارزش به دست نخواهند آورد.
هوش مصنوعی: اما نکتهای که مهم است این است که بیانکننده نخستین ذات خالصی را مطرح کرده است.
هوش مصنوعی: اگر من هم گوهری بر سر داشتم، شاه تاجش خالی از این گوهر بود.
هوش مصنوعی: تو مانند کاسه و سفرهای پر از جواهر هستی، به عیبجویی توجه کن تا ببینی این جواهرها به چه کسی میآید.
هوش مصنوعی: برای چه باید زیورهای گرانبها را جمع آوری کنم، وقتی که کسی به من یاد میدهد چطور به دیگران زیبایی ببخشم؟
هوش مصنوعی: خاکی که در چشم گوهر درخشانی میزنند، تمام منزلت و زیبایی یاقوتهای اسکندر را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اما وقتی میبینم که نظرات خودم در کلام تو باقی مانده است، متوجه میشوم.
هوش مصنوعی: هزار بار به خاطر زن با درک و فکرش سپاسگزارم! زیرا او ما را به سمت مردانگی و راه درست هدایت میکند.
هوش مصنوعی: از نصیحت تو، ای زن دانا، به قدری تأثیر گرفتم که مانند سکهای زرین بر زمین افتادم.
هوش مصنوعی: وقتی آن نوشیدنی سرشار از شگفتی به وجود آمد، زمین به گوشهای خود گوش سپرد و یاقوت به لبهایش پیوست.
هوش مصنوعی: فرمان داد که خوراکها در ظرفها قرار گیرند، همانطور که نُقلها در جاهای پنهان جمع میشوند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، به یکی از عناصر مهم و جذاب پرداخته شد که به دلیلی خاص باعث شگفتی خسرو گردید.
هوش مصنوعی: او تا زمانی که شاه از غذا خوردن آرام گرفت و به سوی راه رفت، از خدمت دست نکشید.
هوش مصنوعی: در زمانی که با شاه زمانه صحبت میکرد، اعلام کرد که اگر کسی به او آسیب برساند، باید در برابر آن مقاومت کند و تلاش کند تا از نوشیدنی خود دفاع کند.
هوش مصنوعی: فرمان داد شاه که اعتبارنامهات را بنویسند و سپس به سمت جشن و سرور در بهشت روانه شد.
هوش مصنوعی: سکندر زمانی که به آن شهر بازگشت، فریبها و ترفندهای آسمان را مشاهده کرد و پیروزی را از جانب خداوند دانست.
هوش مصنوعی: بدان که رستگاری کسی حاصل میشود که از ترس نجاتدهندهاش قدردانی کند و به او سپاس بگوید.
هوش مصنوعی: شب به خاطر روشنایی روز مانند گوی، چراغی روشن کرد و شمعی خاموش شد.
هوش مصنوعی: به خاطر ارزش و جایگاه بالای آن گوی طلا در آسمان، بسیاری از گویهای نقرهای نیز هستند که زیبایی و جلوه خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: پادشاه برای آرامش و استراحت، دو بار در محیطی بسته خود را محبوس کرد.
هوش مصنوعی: صبح که فرا رسید، آرامش به خواب رفته از بین رفت و روشنی در دل تاریکی نمایان شد.
هوش مصنوعی: شاه از خواب شیرین بیدار شد و مجلسی را برپا کرد، همچنان که صبحگاهان روز تازهای آغاز میشود.
هوش مصنوعی: خورشید طلایی رنگ در دست ترنج، آسمان را با زیبایی خود نورانی و تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: زیبای دلربا، مانند نوشی گوارا، با شگون و نیک بختی از شهر خارج شد.
هوش مصنوعی: چطور که ماه زیبایی در آغاز شب از سمت شرق بیرون میآید و وقتی که کامل میشود، در آسمان میدرخشد.
هوش مصنوعی: کنیزان مانند ستارههای پروین به دور او جمع شدهاند و موهای خود را به زیبایی آراسته و دور دامن او را گرفتهاند.
هوش مصنوعی: زیبایی و جاذبه ماهروها وقتی که از او دور میشوند، مانند ناهید در حالتی است که در یک انگشت جا میشود. این نشاندهندهی قدرت و زیبایی حیرتانگیز اوست که حتی در دوری نیز به چشم میآید.
هوش مصنوعی: وقتی پریچهره را در صف لشکر پادشاه دید، جهانی را در میان خیل و اردوگاه مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: بهدلیل زیبایی و درخشش پردههای زرباف، آسمان به رنگ قرمز درآمده و دشت به رنگ بنفش نمایان شده است.
هوش مصنوعی: بهخاطر زیبایی و جذابیتهای فراوانی که دربار و خود شهریار دارد، همهجا پر از انتظار و صفهای طولانی برای دیدار اوست و هیچکس نمیتواند به راحتی به او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: در درگاه شاه، نشانهای از آمد و رفت به چشم میخورد که بر بالای ماه، نوبتی را نمایان میساخت.
هوش مصنوعی: به صحنهای مجلل و باعظمتی اشاره دارد که در آن یک درخت یا سازهای بلند و برجسته وجود دارد. این سازه با ریسههای ابریشمی آراسته شده و پایههای آن از طلا و میخهایش از نقره خالص ساخته شده است.
هوش مصنوعی: از بلندی فرود آمد و بار سنگینی را طلب کرد، چون زمین را به نیکی بوسهزدن خواست.
هوش مصنوعی: رقیبها در انتظار فرصتی بودند تا بتوانند خود را نشان دهند و به نوبه خود در کنار شهریار قرار بگیرند.
در آنجا سران و بزرگان جهان را دید که همه در سایه و برابر یک پادشاه سر افکنده و مطیع بودند. (کلاه: تاج، مقام)
هوش مصنوعی: بر کمر کسانی که در این دنیا تاج و تخت دارند، کمر بستهام تا در پیش آنانی که به دنبال پیروزی در دنیا هستند، به جنگ بروم.
هوش مصنوعی: چنان که از فراوانی زیبایی و روشنی، چشم بیننده را به حیرت و شگفتی میاندازد و او را به خاطر شگفتیاش از دیدن، دچار حیرت میکند.
هوش مصنوعی: همه به تصویر و طرح دیوار خیره شدهاند و نه کسی توان حرکت دارد و نه صدایی برای گفتگو به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی عروس به حصاری نگاه کرد، آن حصار به خاطر آن مکان تنگ و محدود به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: زمین به بوسهای آراسته شد، و برکت و نعمت از آن برخواسته؛ در این حال، مردان دلیر و شگفتانگیز در آن باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: خسرو دستور داد که یک کرسی از طلا بسازند که مانند خورشید درخشان باشد.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی را برگزید و در میان عروسان دیگر، او را به عنوان برترین و ممتاز معرفی کرد.
هوش مصنوعی: سوال کردند و او با محبت پاسخ داد و همین حضورش باعث شادی شد.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی نشسته باشد و دلش بخواهد، به جای اینکه اشارهای بکند، به راحتی و با کمک راهنما، از جایش برمیخیزد و میرود.
هوش مصنوعی: سالار سفره، خوراکهای خوشمزه را بر سر سفره میآورد.
هوش مصنوعی: در آغاز، از شیرینی و زیبایی این سرزمین، مانند حوضهای بهشتی شکل گرفت.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از یک جوی آب است که از حوضی پر از گلاب میگذرد. شاعر به زیبایی و شیرینی آن اشاره میکند و میگوید که این جوی نمیتواند نمونهای از زیبایی و عطری باشد که در خوابهای خسرو و شیرین وجود دارد، زیرا خسرو و شیرین هرگز نباید چنین زیبایی را تجربه کنند. به طور کلی، این عبارت به زیبایی و شکوه عشق و احساسات عمیق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در آنجا سفرهای گسترده بودند و بیهیچ چشمداشتی، بوی خوشی مانند عطر عنبر در فضا پراکنده شده بود.
هوش مصنوعی: هر نعمتی که به ما میرسد، مانند کوهی است که از هر گوشهاش به ما سرازیر میشود و در واقع نعمتها فراوان هستند و به طور مستمر به زندگیمان میریزند.
هوش مصنوعی: پارچهای نازک و لطیف به نازکی هالهای از روشنایی، چون ماه تابان که در شب میدرخشد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شکل ظاهری و کیفیت جسمی میپردازد. همچون پشمی نرم و لطیف که از مواد اولیهای به دست آمده است و آمادهسازی خاصی دیده تا به حالت دلخواه برسد. این امر نشاندهندهی فرآیند دقت و هنر در ساخت چیزی زیبا و باکیفیت است.
هوش مصنوعی: چندین نوع غذاهای رنگارنگ را بر روی سفرههای زرین گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: جهان رنگها و تنوعهای زیادی دارد و هیچ چیز در آن به تنهایی ارزشمند نیست. آنچه که وجود دارد، نتیجهٔ ترکیب و تعامل این رنگها و تنوعهاست. به عبارت دیگر، هیچ یک از اجزا به صورت جداگانه ارزشی ندارند؛ بلکه ارزش آنها در برقراری ارتباط با یکدیگر و تشکیل یک کل است.
هوش مصنوعی: وقتی که زیادی نوشیدند و خوشایندشان شد، از جام و ظرف مشروب نصیحتی را باز کردند.
هوش مصنوعی: تا نیمروز میناب نوشیدند و در سرزمینشان آتشافروز شد.
هوش مصنوعی: شادی و سرزندگی افرادی که به می (شراب) علاقهمند هستند، به خاطر تأثیری است که می بر روی چهره و روحیه ی مستان دارد.
هوش مصنوعی: فرشتگان زیبا در کنار دلربا نشستهاند و تا شب به سرگرمی و شادمانی مشغولند.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرارسید و غم و اندوه را کنار گذاشت، من نیز به خوابگاه خود رفتم.
هوش مصنوعی: سالار زمان به دو بازیگر گفت: امشب نباید به شهر بروید.
هوش مصنوعی: فرمان به گونهای است که فردا صبح، مراسمی برپا کنیم که در آن از زیباییهای ماه بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: به پیروی از سنت فریدون و روش پادشاهی، به دنبال حق و حقخواهی از دل، از زندگی و خوشیها بهرهمند خواهیم شد.
هوش مصنوعی: آیا فقط زمانی که آتش از جام شعلهور شود، کار ما بهبود مییابد و از آن خون خام به پختگی میرسیم؟
مرجان پرورده کنایه است از می و شراب پرورده و کهنه.
از می همچون گل سرخ شویم و با آتش و کورهٔ می از گُلِ چهره، گلابِ عرق و خوی بگیریم.
گِل سرشوی را در هنگام استفاده تر میکنند. مصرع دوم یعنی گرمابه رفتن و تمیز شدن برای جشن و شادی. بیت به معنی جرعه می بر خاک افشاندن و میگساری است که به پاک کردن جسم خاکی برای روز جشن و شادی تشبیه شده است.
هوش مصنوعی: فرزندان پریها بر خاک خانواده بوسه زدند که هم خوشحال و هم با شرم بود.
هوش مصنوعی: شراب گرم و دلپذیر در مهمانی شاه، درخشانیاش از درخشش سیاره زهره در صبح روشنتر است.
هوش مصنوعی: وقتی شب، زینتهای خوشبو و خوشایند خود را برپا میکند، به مانند گشودن رشتههای مشک، عطر و زیبایی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: شاه به زیبایی و فریبایی زلفهای مشکی و دلنواز خود، کمند عشق را به زیبایی میآراید و عطر خوشی مانند عطر عطرشکن را در فضا پخش میکند.
هوش مصنوعی: به آسمان توجه کن که میگوید مهتاب و سیاره مشتری را با زنجیر سیاه به پایین بیاورید.
هوش مصنوعی: آن شب جشنی برپا بود که دل را شاد میکرد. همچون پریها، افرادی زیبا جلوهگر بودند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که با شعلهای روشن، جواهری را به آتش بیفکنند؟ آیا به دنبال نعل اسبی میگردند که متعلق به پادشاه است؟
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که آتش روشن کنند به روش مغان و بوی خوشی از سوختن آن بلند شود.
هوش مصنوعی: از شراب چنان آتشی برافروخته شد که مینوشیدگان را در آن لباسهایشان سوخت.
هوش مصنوعی: شب با شادی و خوشی، ما را به سمت رود و نوشیدنیها و سرگرمیهای دیگر میبرد.
هوش مصنوعی: پیشرفت و زیباییهایی که در رنگهای مختلف وجود دارد، نمیتواند مکان و ارزش اصلی را تغییر دهد. هر موجودی با ویژگیهای خودش، در دنیای خود اهمیت و زیبایی خاصی دارد. مانند اینکه رنگ سرخ و آبی در کنار هم هرکدام جاذبه و دلربایی ویژهای دارند، اما هرکدام در جایگاه خود معنادار هستند.
هوش مصنوعی: بار دیگر، شادی و نشاطی تازه در حال شکلگیری است و فضای جشن و سروری همچون پادشاهی دوباره به جریان افتاده است.
هوش مصنوعی: چمن دوباره جوان و تازه شده است و درختان شمشاد و سرو با زیبایی و ظرافت به حرکت درآمدهاند، همانند پرندگان کبک و تذرو که در فضا پرواز میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی چهرههای دلفریب و زیبا به صدا در میآیند، نشان از عشق و محبت در روز مهر است.
هوش مصنوعی: از راهی ناهموار و بیسر و ته، شرابی دلانگیز را بر چهره روز پاشیدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.