بیا ساقی آن جام کیخسروی
که نورش دهد دیدگان را نوی
لبالب کن از باده خوشگوار
بنه پیش کیخسرو روزگار
شها شهریارا جهان داورا
فلک پایگه مشتری پیکرا
کجا بزم کیخسرو و رخت او؟
سکندر که شد بر سر تخت او؟
چو آن کوکب از برج خود شد روان
تویی کوکبهدار آن خسروان
جهانداریت هست و فرماندهی
بدان جان اگر در جهان دل نهی
جهان گرچه در سکهٔ نام تست
زمین گرچه فرخ به آرام تست
منه دل برین دلفریبان به مهر
که با مهربانان نسازد سپهر
جهان بین که با مهربانان خویش
ز نامهربانی چه آورد پیش
به تختی که نیرنگ سازی نمود
بدان تختگیران چه بازی نمود
به جامی که یک مست را شاد کرد
بر آن بامدادان چه بیداد کرد
چو کیخسرو هفت کشور تویی
ولایتسِتان سکندر تویی
در آیینه و جام آن هر دو شاه
چنان به که به بینی از هر دو راه
به هر شغل کهامروز رای آوری
رهاورد فردا بجای آوری
تویی تاجبخشی کز آن تاجدار
سریر پدر را شدی یادگار
تو شادی کن ار شاد خواران شدند
تو با تاجی ار تاجداران شدند
درین باغ رنگین چو پر تذرو
نه گل در چمن ماند خواهد نه سرو
اگر شد سهی سرو شاه اخستان
تو سرسبز بادی دراین گلستان
گر او داشت از نعمتم بهرهمند
رساند از زمینم به چرخ بلند
تو زان بهتر و برترم داشتی
در باغ را بسته نگذاشتی
فلک تا بوَد نقشبند زمی
مبنداد بر تو درِ خرمی
مرا از کریمان صاحب زمان
تویی مانده باقی که باقی بمان
چه میگفتم و در چه پرداختم
کجا بودم اشهب کجا تاختم
چو اسکندر آن تخت و آن جام دید
سریری نه در خورد آرام دید
سریری که جز آسمانی بود
به زندان کن زندگانی بود
بلیناس فرزانه را پیش خواند
به نزدیک جام جهانبین نشاند
نظر خواست از وی در آیین جام
که تا راز او باز جوید تمام
چو دانا نظر کرد در جام ژرف
رقمهای او خواند حرفا به حرف
بدان جام از آنجا که پیوند بود
مسلسل کشیده خطی چند بود
تماشای آن خط بسی ساختند
حسابی نهان بود بشناختند
به شاه و به فرزانهٔ اوستاد
عددهای خط را گرفتند یاد
سرانجام چون شاه ازان مرز و بوم
گراینده شد سوی اقلیم روم
سطرلاب دوری که فرزانه ساخت
بر آیین آن جام شاهانه ساخت
چو شاه جهان ره بدان جام یافت
در آن تختگه لختی آرام یافت
به فرزانه گفتا که بر تخت شاه
نخواهم که سازد کس آرامگاه
طلسمی بر آن تخت فرزانه بست
که هر کو بر آن تخت سازد نشست
اگر بیش گیرد زمانی درنگ
براندازدش تخت یاقوت رنگ
شنیدم که آن جنبش دیرپای
هنوز اندران تخت مانده بجای
چو شه رسم کیخسروی تازه کرد
چو کیخسرو آهنگ دروازه کرد
برون آمد از دیدن تخت و جام
سوی غار کیخسرو آورد گام
نگهبان دز رنج بسیار برد
که تا شاه را سوی آن غار برد
چو شه شد به نزدیک آن غار تنگ
درآمد پیِ بادپایان به سنگ
کزان ره روش بود برداشته
به خار و به خارا برانباشته
نمایندهٔ غار با شاه گفت
که کیخسرو اینک در این غار خفت
رهی دارد از صاعقه سوخته
ز پیچش کمر در کمر دوخته
به غارت مبر گنج غاری چنین
براندیش لختی ز کاری چنین
به چنگ و به دندان رهش رفته گیر
چو کیخسرو آنجا فرو خفته گیر
سبب جستن پردگیهای راز
کند کار جویندگان را دراز
ازین غار باید عنان تافتن
به غار اژدها را توان یافتن
سکندر ز گفتار او روی تافت
پیاده سوی غار خسرو شتافت
دوان رهبر از پیش و فرزانه پس
غلامی دو با او دگر هیچکس
به تدریج از آن رهگذرهای سخت
به دهلیز غار اندر آورد رخت
چو گنجینهٔ غارش آمد به دست
هراسنده شد مرد یزدانپرست
شکافی کهن دید در ناف سنگ
رهی سوی آن رخنه تاریک و تنگ
به سختی در آن غار شد شهریار
نشانی مگر یابد از یار غار
چو لختی شد آن آتش آمد پدید
که شد سوخته هر که آنجا رسید
به فرزانه گفت این شرار از کجاست
در این غار تنگ این بخار از کجاست
نگه کرد فرزانه در غار تنگ
که آتش چه میتابد از خاره سنگ
فروزنده چاهی درو دید ژرف
که میتافت زان چاه نوری شگرف
از آن روشنایی کس آگه نبود
که جوینده را سوی آن ره نبود
بدان روشنی ره بسی باز جست
بر او راه روشن نمیشد درست
رسن در میان بست مرد دلیر
فرو شد در آن چاه رخشنده زیر
نشان جست ازان آتش تابناک
که چون میدمد روشنی زان مغاک
پراکنده نی آتشی گرد بود
چو دید اندر او، کانِ گوگرد بود
خبر داد تا برکشندش ز چاه
برآمد دعا گفت بر جان شاه
که باید به زودی نمودن شتاب
ازین چاه کاتش برآید نه آب
درو کان گوگرد افروختهست
ز گوگرد او گرد او سوختهست
خبر داشت آنکو درین غار خفت
به گوگرد از آن کیمیا را نهفت
درودی شهنشه بر آن غار خواند
برون رفت و عطری بر آتش فشاند
چو بیرون غار آمد و راه جست
نشد هیچ هنجار بر وی درست
شنیدم که ابری ز دریای ژرف
برآمد به اوج و فرو ریخت برف
از آن برف سر در جهان داشته
دره تا گریوه شد انباشته
سکندر در آن برف سرگشته ماند
چو برف از مژه قطرهها میفشاند
مقیمان آن دز خبر یافتند
سوی رخنهٔ غار بشتافتند
به چوب و لگد راه را کوفتند
به نیرنگها برف را روفتند
به چارهگری شاه از آن کنج غار
برون آمد و رفت بر کوهسار
چو این سبز طاوس جلوهنمای
سپید استخوانی ربود از همای
همایون کن تاج و گاه سریر
فرود آمد از تاجگاه سریر
سوی نوبتگاه خود بازگشت
بلند اخترش باز دمساز گشت
برآسوده از آن تفتن و تافتن
هراس دز و رنج ره یافتن
تنی کآنهمه مالش و تاب یافت
به مالشگر آسایش و خواب یافت
فرو خفت کهآسایش آمد پدید
شد آسوده تا صبح صادق دمید
چو صبح دوم سر بر افلاک زد
شفق شیشهٔ باده بر خاک زد
بیاراست این برکهٔ لاجورد
سفال زمین را به ریحان زرد
بفرمود شب بزمی آراستن
می و مجلس و نقل در خواستن
سریری ملِک را سوی بزم خواند
به نیکوترین جایگاهی نشاند
می لعل بگرفت با او به دست
چنین تا شدند از می آنروز مست
به بخشش درآمد کف مرزبان
در گنج بگشاد بر میزبان
غنی کردش از دادن طوق و تاج
همش تاج زر داد و هم تخت عاج
مکلّل به گوهر قبایی پرند
چو پروین به گوهرکشی ارجمند
ز پیروزه جامی ترنجی نمای
که یک نیمه نارنج را بود جای
یکی نصفی لعل مدهون به زر
به از نار دانه چو یک نارِ تر
ز لعل و زمرد یکی تخته نرد
بساطی ز یاقوت و زر سرخ و زرد
ز بلور تابنده خوانی فراخ
چو نسرینِ تر بر سرِ سبزشاخ
تکاور ده اسب مرصّعفسار
همه زیر هرای گوهر نگار
صد اشتر قویپشت و مالیدهران
عرق کرده در زیر بار گران
ز سر بستههایی که در بار بود
جواهر به من زر به خروار بود
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا با دلیهای زرکش بسی
ز بس تحفه و خلعت و خواسته
سریر سریری شد آراسته
بدان دستگه دست شه بوسه داد
به نوبتگه خویشتن رفت شاد
شهنشه بزد کوس و لشگر براند
سر رایت خود به گردون رساند
از آن کوهپایه درآمد به دشت
سوی ژرف دریا زمین در نوشت
در آن دشت یک هفته نخجیر کرد
پس هفتهای کوچ تدبیر کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر با زبان زیبای خود از بزم و شادی دربار کیخسرو سخن میگوید. او به ساقی میگوید تا جامی پر از شراب برای کیخسرو بیاورد تا دیدگان او را نورانی کند. شاعر به مقام و عظمت کیخسرو، پادشاه بزرگ و جهانی، اشاره میکند و توصیف میکند که او بر تخت ابهت نشسته و با دیگری همچون سکندر مقایسه میشود.
سپس شاعر به عالم غار کیخسرو اشاره میکند و داستان سفر سکندر و همراهنش به غار را بازگو میکند. آنها به دنبال گنجینههایی میگردند که در غار پنهان است. در این میان، به رازهایی در مورد آتش و چاه در غار اشاره میشود و سکندر با دشواریهایی مواجه میشود تا نهایتاً موفق میشود و به جشن و بزم بازمیگردد.
شاعر در پایان، جشن و شادی مجدد کیخسرو و بخششهای او به یاران و سپاه را توصیف میکند و به روشنی و زیبایی محیط و جواهرات و هدایای ارائه شده اشاره میکند. این متن به شکوه و عظمت پادشاهی، بزم و جشن، و تلاش برای دستیابی به گنجینههای گرانبها میپردازد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و آن جام کیخسرو را بیاور که نوری به چشمان ما میبخشد و آنها را تازه میکند.
هوش مصنوعی: ظرف را از نوشیدنی خوشمزه پر کن و آن را در جلوی کیخسرو، پادشاه روزگار قرار بده.
هوش مصنوعی: ای شهریار، تو در جهان مانند داور و حاکمی هستی که جایگاه تو در فلک مانند سیاره مشتری است.
کیخسرو و بزم و بساط شاهی او کجاست و چهشد؟ (و نیز) اسکندر که بر تخت و جای او نشست؟
هوش مصنوعی: وقتی آن ستاره از جای خود به حرکت درآمد، تو هستند که صاحب زیبایی و شکوه آن پادشاهان.
هوش مصنوعی: اگر در این جهان به قدرت و رهبری دست یابی، باید با دل و جان در این راه تلاش کنی.
هوش مصنوعی: اگرچه جهان با نام تو شناخته میشود و به گونهای به تو وابسته است، اما زمین هنوز هم به آرامش و خوشحالی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: به دل خود اعتماد نکن که این کسان که دلها را به محبت جلب میکنند، در واقع با زمانهای که ما را از محبت دور میکند، سازگاری ندارند.
هوش مصنوعی: به جهان نگاه کن، که چگونه با افراد مهربانش رفتار میکند و چه پیامدی از بیتوجهی و بیمهری به همراه دارد.
هوش مصنوعی: به تختی که به خاطر نیرنگها و فریبها ساخته شده، چه بازیها و ترفندهایی در آن به کار رفت.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که نوشیدن یک جام شراب میتواند شخصی را شاد و سرحال کند، ولی در عین حال این شادی و نشئگی میتواند پیامدهای ناگواری داشته باشد. به طور کلی، میتوان گفت که لذت آنی میتواند به دردسرهای بعدی منجر شود.
هوش مصنوعی: تو همانند کیخسرو، پادشاهی و حکمرانی بر هفت کشور را داری و در حقیقت، مثل اسکندر بزرگ، فرمانروایی میکنی.
هوش مصنوعی: در آیینه و در جام، هر دو شاه به گونهای هستند که اگر به آنها نگاه کنی، میتوانی از هر دو منظر ببینی.
هوش مصنوعی: هر شغلی که امروز به دست بیاوری، در آینده این دستاوردها برایت مفید خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو هستی کسی که تاج بخشی و از آن تاجدار، یادگاری از پدر به جا گذاشتهای.
هوش مصنوعی: اگر دیگران شادند و شادی میزنند، تو هم خوشحال باش، حتی اگر تو همزمان تاجدارانی را ببینی که در مقام بالاتری قرار دارند.
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، مانند پرندۀ تذرو، نه گلی در چمن باقی مانده و نه سروی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر سرو زیبای تو در این باغ گلستان سرسبز بماند، بهاری خوش و دلنواز به وجود میآید.
هوش مصنوعی: اگر او از نعمتهای من بهرهمند شود، مرا از زمین به آسمان میرساند.
هوش مصنوعی: تو از من بهتر و والاتر بودی، اما در باغ قلبم را بسته نگذاشتی.
هوش مصنوعی: به هر حال، تا زمانی که آسمان به نقشهکشی زمین ادامه میدهد، بر تو درهای شادی بسته نمیشود.
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که از کریمان روزگار باقی ماندهای؛ پس خواهش میکنم همیشه باقی بمانی.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که چه سخنی میگفتم و در چه موضوعی مشغول بودم؛ کجا بودم، احاطه من کجا بود و من به کجا میرفتم.
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر آن تخت و آن جام را دید، احساس کرد که این تختی نیست که به او آرامش بدهد.
هوش مصنوعی: سریر و تختی که فقط برای آسمانیها بود، به زندان زندگی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: بلیناس، فرزانه و حکیم را دعوت کرد و او را به کنار جامی که جهان را میبیند، نشاند.
هوش مصنوعی: از او خواست نظر کند تا درباره سنت جام رازهایش را بهطور کامل بگوید.
هوش مصنوعی: وقتی فردi عاقل به عمق جام نگاه کرد، توانست نوشتههای داخل آن را به طور دقیق و کلمه به کلمه بخواند.
هوش مصنوعی: این جام به دلیل پیوندی که دارد، خطی چند را به صورت پیوسته و مستمر در خود جای داده است.
هوش مصنوعی: نگاه کردن به آن خط زیبا، حساب و کتاب زیادی را به وجود آورد، اما این زیبایی در خفا و به دور از چشم دیگران شناخته شد.
هوش مصنوعی: در این بیت گفته میشود که به پادشاه و معلم فرزانهاش، علم و دانش مربوط به اعداد و حساب را یاد دادند.
هوش مصنوعی: در نهایت، هنگامی که پادشاه از آن سرزمین حرکت کرد، به سمت سرزمین روم راهی شد.
هوش مصنوعی: در دوری از سطرلاب، شخصی دانا بهگونهای طراحی کرده است که مطابق با اصول خود، جامی سلطنتی ساخته است.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه جهان به آن مجلس رسید، لحظهای در آن جایگاه آرامش پیدا کرد.
هوش مصنوعی: به شخص دانا گفتم که هیچ کس را نخواهم گذاشت تا بر تخت شاه آرامگاهی بسازد.
هوش مصنوعی: بر روی آن تخت حکیمانه، جادویی ایجاد شده است که هر کسی بر آن بنشیند، به نوعی تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: اگر مدت زیادی بر تخت یاقوتی بنشیند، ممکن است که باعث شود کمی تأمل کند و درنگی کند.
هوش مصنوعی: شنیدم که آن حرکت پابرجا هنوز در همان مکان خود باقی مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاهی مانند کیخسرو تازه به سلطنت نشسته و تصمیم به رفتن به دروازه میگیرد.
هوش مصنوعی: پس از دیدن تخت و جام، کیخسرو به سمت غار حرکت کرد.
هوش مصنوعی: نگهبان با تحمل زحمتهای زیاد، شاه را به آن غار راهنمایی کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به نزدیکی آن غار تنگ رسید، پایش به سنگی برخورد کرد.
هوش مصنوعی: از آن راهی که روشن است، او با سختیها و موانع فراوانی مواجه شده و با تلاش و کوشش خود آنها را پشت سر گذاشته است.
هوش مصنوعی: نمایندهٔ غار به شاه گفت که کیخسرو اکنون در این غار خوابیده است.
هوش مصنوعی: راهی به سوی آتش سوزانی دارد که از شدت درد و زخم، کمرش به هم پیچیده و گره خورده است.
هوش مصنوعی: به فکر این نباش که گنجی را که در دل غار است به سرقت ببری، یک لحظه به عواقب چنین کاری بیندیش.
هوش مصنوعی: با تلاش و قوت، راهی را که رفتهای محکم بگیر، مانند کیخسرو که در آن مکان آرام گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال کشف رازها و مسائل پنهان باشد، ممکن است کارش طولانی و پیچیده شود.
هوش مصنوعی: برای عبور از مشکلات و چالشها، باید شجاعت و ارادهای قوی داشته باشیم. فقط با قدرت و همت میتوانیم به جایی برسیم که در آن با خطرات بزرگ مواجه شویم و بر آنها غلبه کنیم.
هوش مصنوعی: سکندر با شنیدن حرفهای او دچار حیرت شد و بهصورت پیاده به سمت غار خسرو رفت.
هوش مصنوعی: یک رهبر با سرعت جلوتر میرود و یک فرد دانا نیز در پشت اوست، و به جز این دو شخصیت هیچ کسی دیگر در این جمع نیست.
هوش مصنوعی: به آرامی از مسیرهای دشوار، به درون دهلیز غار میرسد و وسایل و لوازم خود را به آن جا میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی گنجینهای به دست شخصی افتاد، او که اهل خداشناسی بود، دچار ترس و وحشت شد.
هوش مصنوعی: در دل سنگی کهن، شکاف و فرو رفتگیای دیدم که به سمت آن روزنه تنگ و تاریک میرفت.
هوش مصنوعی: در آن غار، پادشاه به زحمت در جستجوی نشانهای است تا شاید بتواند ردی از یار خود پیدا کند.
هوش مصنوعی: وقتی که لحظهای گذشت، آن آتش روشن شد و هر کسی که به آنجا رسید، سوخته و آسیبدیده شد.
هوش مصنوعی: به عاقل گفت: این آتش چطور به وجود آمده و این بخار در این غار تاریک از کجاست؟
هوش مصنوعی: پیشوای دانا در غار تاریکی نگاهی به اطراف انداخت و دید که شعلههای آتش از لابهلای سنگهای خارا درخشش دارند.
هوش مصنوعی: در دل یک چاه عمیق، نوری درخشان و بینظیر تابیده بود که توجه را به خود جلب میکرد.
هوش مصنوعی: هیچکس از آن روشنایی خبر نداشت و هیچکس نمیدانست که جوینده باید به کدام مسیر برود.
هوش مصنوعی: بدان که بارها به دنبال روشنایی راه رفتم، اما هیچگاه نتوانستم به مسیر روشنی دست یابم.
هوش مصنوعی: مرد شجاعی با طنابی در چاه زیبا و درخشان پایین رفت.
هوش مصنوعی: نشان و علامتی جستجو کن از آن آتش درخشان که وقتی میدرخشد، روشنیاش از آن گودال تاریک به بیرون میآید.
هوش مصنوعی: آتش ناشی از نی پراکندهای که به وجود آمده، باعث شده که او احساس کند درونش چیزی مانند گوگرد وجود دارد.
هوش مصنوعی: خبر رسید که او را از چاه بیرون خواهند آورد و در این لحظه دعایی بر جان شاه کرده است.
هوش مصنوعی: باید به زودی تلاش کنیم و از این چاه بیرون بیاییم، چرا که به جای آب، آتش در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا میتوان گفت که درون او آتشینی وجود دارد که چون گوگرد است و همین گوگرد او را به شدت سوزانده و نابود کرده است.
هوش مصنوعی: او از کسی که در این غار خوابیده بود خبر داشت، چرا که با استفاده از گوگرد، آن کیمیا را پنهان کرده بود.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ، سلامی به آن غار داد و پس از آن بیرون آمد و عطری را بر روی آتش پاشید.
هوش مصنوعی: زمانی که از غار بیرون آمد و به جستجوی راه پرداخت، هیچ قاعدهای بر او نداشت.
هوش مصنوعی: روزی ابر بزرگی از عمق دریا به اوج آسمان رسید و سپس بارش برف را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: برف هایی که از آسمان بر زمین میافتند و در درهها جمع میشوند، به مرور زمان انباشته شده و تبدیل به تودههای بزرگی میشوند.
هوش مصنوعی: سکندر در آن برف گیر افتاده بود و مانند برف که از مژهها قطرهقطره میریزد، او نیز در حال حیرت و سردرگمی بود.
هوش مصنوعی: اهالی آن منطقه از خبر مطلع شدند و به سمت رخنهای در غار rushed کردند.
هوش مصنوعی: با ضرب و شتم و لگد راه را باز کردند و با ترفندها برف را پاک کردند.
هوش مصنوعی: به تدبیر پادشاه، او از آن گوشهی غار بیرون آمد و به دنبالش به کوهها رفت.
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جلوههای طبیعی اشاره دارد. گویی طاووسی با رنگ سبز خود، زیبایی و درخشندگی خاصی دارد که توجهها را به خود جلب میکند و در مقابل آن، پرندهای دیگر با رنگ سفید و استخوانی به نظر میرسد. درست مثل این که طاووس، زیبایی خاصی را از همای (پرندهای با اهمیت) میرباید و خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف الهی، تاج و تخت با شکوهی از بلندای تاجگاه به زمین فرود آمد.
هوش مصنوعی: ستاره بلند به سمت جا و زمان خود برگشت و دوباره با روزگار هماهنگ شد.
هوش مصنوعی: آدم از سختیهای راه و ترس از مشکلات رهایی یافته و آرامش یافته است.
هوش مصنوعی: بدن کسی که آنقدر نوازش و نرمش دریافت کرده، از نوازشگر آرامش و خواب پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: خواب رفت و آرامش پیدا شد و تا صبح روشن، آسایش برقرار بود.
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح دوباره به آسمان تابید، شفق رنگین مانند شیشهٔ باده بر زمین پاشیده شد.
هوش مصنوعی: این برکهٔ آبی رنگ را با گیاهان زعفرانی زیبا مزین کن.
هوش مصنوعی: فرمان داد که شبی جشنی برپا کنند و می و سخنانی شیرین فراهم کنند.
هوش مصنوعی: یک پادشاه را به مهمانی دعوت کردند و او را در بهترین مکان نشاندند.
هوش مصنوعی: نوشیدن می لعل را با او در دست آغاز کردیم، تا روزی آنقدر غرق مستی شدیم که از آن لحظه به بعد تحت تأثیرش بودیم.
هوش مصنوعی: مرزبان به رحمت و بخشش روی آورد و گنجینهاش را به روی میزبان گشود.
هوش مصنوعی: او را از بخشیدن گردنبند و تاج بینیاز کرد، به طوری که همواره تاجی از طلای ناب و تختی از عاج به او اهدا کرد.
هوش مصنوعی: پرند، پوشیده در لباس زینتی و با ارزش، مانند ستارهی پروین است که با زیبایی و درخشندگی خودش، ارزش و اعتبار خاصی به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: جامی از می و خوشی به رنگ گرانبهایی اشاره دارد، که به شکلی خاص و زیبا، نیمی از میوه نارنج در آن جا گرفته است. این تصویر به کمال و زیبایی و همچنین به لذتهای زندگی و حس خوشبختی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: بهتر است که یک لعل (جواهر قیمتی) که با زر (طلای) زیبا زینت شده، از یک دانهی آتشین و ناچیز، حتی اگر زنده باشد، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: یک تخته نرد ساخته شده از سنگهای قیمتی چون لعل و زمرد، با تزییناتی از یاقوت و زر قرمز و زرد.
هوش مصنوعی: مانند گل نسرین تازه و درخشان، که بر روی شاخههای سبز و بلند میبالد و نور را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: ده سرباز شجاع با زینهای زیبا و تزئین شده، همگی زیر یک چتر که با سنگهای قیمتی مزین شده، آمادهاند.
هوش مصنوعی: صد تا شتر که قوی و پرطاقت هستند، عرقریزان و خسته در زیر بار سنگین.
هوش مصنوعی: از چیزهایی که به سر داشتم و گرانبها بود، جواهراتی به مقدار زیاد و با ارزشی به دست آوردم.
هوش مصنوعی: برخی افراد دارای مقام و ویژگیهای ویژهای هستند که به جهتِ جایگاهشان، دیگران به سمت آنها جذب میشوند و تلاش میکنند تا به آنها نزدیک شوند و در پی جلب توجه آنها هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر هدایای فراوان و زینتهایی که به آن داده شده، تخت و جایگاهش بسیار باشکوه و آراسته شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا آمده است که شخصی به نشانه احترام و محبت، از دست شاه بوسه میگیرد و سپس با احساس خوشحالی به سمت خود میرود.
هوش مصنوعی: پادشاه نیچنگ را بر سر میکوبید و سپاه خود را به پیش میفرستاد تا پرچمش را به آسمان برساند.
هوش مصنوعی: از کوهپایه به سوی دشت رفتم و به عمق دریا رسیدم، زمینی را که در آن هستم، به تصویر کشیدم.
هوش مصنوعی: در آن دشت، برای یک هفته به شکار رفت و سپس برای یک هفته به فکر کوچ کردن و برنامهریزی افتاد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.