قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
... به یک نظاره او می فروشی هر دو عالم را
اگر یک گام با من در محبت هم سفر گردی
درخت بی ثمر را باغبان دور از چمن سازد ...
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - خجلت گفتار
... از همرهی شبنم و از گریه بلبل
از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل
آسوده همین آب روان است در این باغ ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
... آرد به سر کوی توام باد و دگر هیچ
ماراست ز برگ سفر و ساز ره عشق
همچون جرس قافله فریاد و دگر هیچ ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
... میسرودم بر گلی یکچند همچون بلبلی
ناگهان برگ سفر آن گل ز گلشن باز کرد
سخت گیریهای هجرش بر فشار طایرم ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح علی بن ابیطالب(ع)
... سینه دارم پرآتش دیده ای دارم پر آب
باشدم ز اندیشه ساز ره و برک سفر
رشته جانی چو زلف دلبران پرپیچ و تاب ...
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱
... کو بیند و دلبرش کند ساز
برک سفر دراز چندی
وآنگاه بزیر ران درآرد ...
... زآن صبح دمم سرشک باران
کان یار سفر گریده ناگاه
در دیده سرشک همچو باران ...
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف زلزلهای که در زمان اقامت وی در کاشان اتفاق افتاده
کرده ام از کوی یار بیهده عزم سفر
خار ملامت به پا خاک ندامت به سر ...
... خود به عبث اختیار کرده ام از روزگار
فرقت یار و دیار محنت و رنج سفر
چون سفها خویش را بی سبب افکنده ام ...
... رهسپر غربتم لیک بود قسمتم
چشم تر و کام خشک از سفر بحر و بر
با تعب گرم و سرد صیف و شتا رهنورد ...
... هست بشر من نیم ز امت خیرالبشر
این همه گردیده ام رنج سفر دیده ام
کافرم ار دیده ام ثانی آن جانور ...
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۲۵ - تاریخ رحلت
... ماند ازو داغ و درد در دل و جان حزین
جانب خلد برین بار سفر بست و شد
در روضات جنان همنفس حور عین ...
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - قصیده در پند و اندرز
... ترک تعلق ایمنت از راهزن کند
برگ سفر ز خود بفشان کاروان مخواه
این نه صدف ز گوهر مهر و وفا تهیست ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
... ز شاخ سدره صفیری به همزبانی ما
سفر به سایه آن سرو پایدار کنیم
اگر کمی نکند عمر جاودانی ما ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
... خضر خجسته روی ما راه دیار یار کو
عمر سفر دراز شد رنگ رخ پریده را
پشت هلال شد دوتا از خم ابروان تو ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
... بر خاک درت پاره دل ریخت سرشکم
در کوی تو این قافله بار سفر انداخت
همچون جرس افسانه فروش است خروشم ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
... نعلم چو آفتاب ز جایی در آتش است
سودی امیدم از سفر روزگار نیست
درباب فیض صبح بناگوش یار را ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
... پیغام تو با عاشق شیدا نتوان گفت
امروز ازین مرحله سامان سفر کن
در مذهب ما امشب و فردا نتوان گفت ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
... ترسم که شوی خرج ره ای عقل گران جان
پا در سفر عشق سبک دار که دور است
ترک دو جهان گوی اگر مرد فنایی ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
... نماز می گساران را ریا هرگز نمی باشد
زخود رفتن سفر باشد خراباتی نژادان را
به کوی می پرستان نقش پا هرگز نمی باشد ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵
... سر قدم ساخته از خویش رود سالک عشق
سفر کوی خرابات به پا نتوان کرد
گر کند عشوه گری مغبچه باده فروش ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
... دیده دیری ست که در راه غبار در توست
نکهت مصر سفر کرد و به کنعان نرسید
من گرفتم به قفس تن زنم از دوری گل ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷
سرگرم فنا فکر دگر هیچ ندارد
شمع سحری برگ سفر هیچ ندارد
جز شورش آفاق به عالم خبری نیست ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹
... ز مرگ تفرقه نبود دل شکیبا را
به آرمیدگی ما سفر چه خواهد کرد
کسی به سرمه تقلید خیره چشم مباد ...