گنجور

 
قصاب کاشانی

ز خود در عشق چون پروانه باید بی‌خبر گردی

اگر خواهی شبی آن شمع را بر گرد سر گردی

برو ای ناصح بی‌درد از جانم چه می‌خواهی

ره عشق است می‌ترسم ز من سرگشته‌تر گردی

به یک نظّاره او می‌فروشی هر دو عالم را

اگر یک گام با من در محبت هم‌سفر گردی

درخت بی‌ثمر را باغبان دور از چمن سازد

نهالی شو که در باغ محبت بارور گردی

به دریا موج باش و بر سر آتش سمندر شو

در آیین جهد کن تا روشناس خشگ و تر گردی

مرا از گفتگوی دنیی و عقبی برآوردی

برو ای دل که تا باشی تو، در خون جگر گردی

خطر قصاب بسیار است گر وصل آرزو داری

مبادا در ره او تا نگردی کشته برگردی

 
 
 
فرخی سیستانی

ترا عار آیدار جز گرد مردی پر جگر گردی

کنون معروفی و فردا ازین معروفتر گردی

تو آن شاهی که اندر صید گرد شیر نر گردی

به میدان گر سالاران بازور و هنر گردی

به نام نیکو ودولت فریدون دگرگردی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

که گفت ای دل کز اسرار محبت باخبری گردی

گذاری نیک‌نامی و به قلاشی سمر گردی

که گفت ای دیده عمان باش و لؤلؤ در کنار آور

که گفت ای مردم دیده تو غواص گهر گردی

نمیکردی اگر خود را بآن باریکی ای گیسو

[...]

میرزاده عشقی

سزد ای شام چرخ تیره وش! وقتی سحر گردی

نه هر شام و سحر، ای تیره گردون تیره تر گردی

چه ظلم است؟ این مدام آسایش آسودگان خواهی

پی آزردن آزردگان شام و سحر گردی!

چه عدل است؟ این به کام نیک بختان نوش آشامی!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه