گنجور

 
حزین لاهیجی

در دل سخت تو هر چند که جا نتوان کرد

دامن وصل تو از دست رها نتوان کرد

به همین جرم که از کوی تو دور افتادم

ترک عاشق کشی و منع جفا نتوان کرد

دم غنیمت شمر و جام صبوحی مگذار

طاعت پیر خرابات قضا نتوان کرد

سر قدم ساخته، از خویش رود سالک عشق

سفر کوی خرابات به پا نتوان کرد

گر کند عشوه گری مغبچهٔ باده فروش

دل و دین نیست متاعی که فدا نتوان کرد

دیده هر کس روش ناز تو را می داند

که ملامت به من بی سر و پا نتوان کرد

آب تیغ تو نشد قسمت ما تشنه لبان

جور ازین بیش به ارباب وفا نتوان کرد

گر گشایی گره از گوشهٔ ابرو چه شود؟

عقدهٔ خاطر ما نیست که وا نتوان کرد

زاهد از بزم حریفان به سلامت برخیز

عشق و جانبازی و رندی به ربا نتوان کرد

دوش می گفت طبیبی به سر بالینم

درد عشق است، دریغا که دوا نتوان کرد

سر مگر در ره تیغ تو بیفتد چون گوی

ورنه از گردنم این دین ادا نتوان کرد

غمت اندیشهٔ یاران همه از یادم برد

در بیابان طلب رو به قفا نتوان کرد

این حدیثی ست که هرگز نپذیرد پایان

عرض جور تو به دیوان جزا نتوان کرد

سر به سر دفتر افسانهٔ ما یک حرف است

سخن عشق ازین بهتر ادا نتوان کرد

می برد مصرع حافظ دلم از دست حزین

تکیه بر عهد گل و باد صبا نتوان کرد

 
 
 
حافظ

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

حزین لاهیجی

همین شعر » بیت ۱۵

می برد مصرع حافظ دلم از دست حزین

تکیه بر عهد گل و باد صبا نتوان کرد

خواجوی کرمانی

پشت بر یار کمان ابروی ما نتوان کرد

خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد

کشته ی تیغ ملامت برضا نتوان شد

حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد

گرچه از ما بخطا روی بپیچید و برفت

[...]

حافظ

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

آن‌چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم

این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد

دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

با چنین درد دلی میل دوا نتوان کرد

حاصل عمر عزیز است رها نتوان کرد

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

یک دمی نور وی از دیده جدا نتوان کرد

سود و سرمایه همه در سر کارش کردیم

[...]

نسیمی

از تو خوبی طمع مهر و وفا نتوان کرد

گله با وصل گل از خار جفا نتوان کرد

کرده ام قیمت یک موی تو را هر دو جهان

گرچه او را به چنان تحفه بها نتوان کرد

عمر چون باد هوا می گذرد حاضر باش

[...]

امیرعلیشیر نوایی

بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد

گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد

دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال

درد مهلک چو شد از هجر دوا نتوان کرد

چو خرامی سوی ما گر نه فقیرم بینی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه