در دل سخت تو هر چند که جا نتوان کرد
دامن وصل تو از دست رها نتوان کرد
به همین جرم که از کوی تو دور افتادم
ترک عاشق کشی و منع جفا نتوان کرد
دم غنیمت شمر و جام صبوحی مگذار
طاعت پیر خرابات قضا نتوان کرد
سر قدم ساخته، از خویش رود سالک عشق
سفر کوی خرابات به پا نتوان کرد
گر کند عشوه گری مغبچهٔ باده فروش
دل و دین نیست متاعی که فدا نتوان کرد
دیده هر کس روش ناز تو را می داند
که ملامت به من بی سر و پا نتوان کرد
آب تیغ تو نشد قسمت ما تشنه لبان
جور ازین بیش به ارباب وفا نتوان کرد
گر گشایی گره از گوشهٔ ابرو چه شود؟
عقدهٔ خاطر ما نیست که وا نتوان کرد
زاهد از بزم حریفان به سلامت برخیز
عشق و جانبازی و رندی به ربا نتوان کرد
دوش می گفت طبیبی به سر بالینم
درد عشق است، دریغا که دوا نتوان کرد
سر مگر در ره تیغ تو بیفتد چون گوی
ورنه از گردنم این دین ادا نتوان کرد
غمت اندیشهٔ یاران همه از یادم برد
در بیابان طلب رو به قفا نتوان کرد
این حدیثی ست که هرگز نپذیرد پایان
عرض جور تو به دیوان جزا نتوان کرد
سر به سر دفتر افسانهٔ ما یک حرف است
سخن عشق ازین بهتر ادا نتوان کرد
می برد مصرع حافظ دلم از دست حزین
تکیه بر عهد گل و باد صبا نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
همین شعر » بیت ۱۵
می برد مصرع حافظ دلم از دست حزین
تکیه بر عهد گل و باد صبا نتوان کرد
پشت بر یار کمان ابروی ما نتوان کرد
خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد
کشته ی تیغ ملامت برضا نتوان شد
حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد
گرچه از ما بخطا روی بپیچید و برفت
[...]
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
آن چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد
دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
[...]
با چنین درد دلی میل دوا نتوان کرد
حاصل عمر عزیز است رها نتوان کرد
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
یک دمی نور وی از دیده جدا نتوان کرد
سود و سرمایه همه در سر کارش کردیم
[...]
از تو خوبی طمع مهر و وفا نتوان کرد
گله با وصل گل از خار جفا نتوان کرد
کرده ام قیمت یک موی تو را هر دو جهان
گرچه او را به چنان تحفه بها نتوان کرد
عمر چون باد هوا می گذرد حاضر باش
[...]
بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد
گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد
دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال
درد مهلک چو شد از هجر دوا نتوان کرد
چو خرامی سوی ما گر نه فقیرم بینی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.