گنجور

 
۲۶۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

... در بحر غمت غریق گشتم جانا

بر ساحل ذوقی ز منت نیست خبر

جهان ملک خاتون
 
۲۶۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

... شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر ...

حافظ
 
۲۶۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷

 

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس ...

حافظ
 
۲۶۴

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

... گرچه گردیدم بسی در دو سرا

میل ساحل کی کند بحری چو شد

غرقه در دریای بی پایان ما ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۶۵

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

... گرچه گردیدم بسی در دو سرا

میل ساحل کی کند بحری چو شد

غرقه در دریای بی پایان ما ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۶۶

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

... گوهر ار خواهی درآ در بحر ما

ور نمی خواهی برو ساحل طلب

حضرت جانانه را از جان بجو ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۶۷

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

... آنچه بحر محیط خوانندش

نزد ما آن سراب ساحل ماست

منزلانی که دیده در ره اوست ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۶۸

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳

 

... حال ما از زاهد رعنا مپرس

زآنکه او از بحر ما در ساحل است

آفتابی می نماید مه به ما ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۶۹

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴

 

... عشق او گوهر خزانه ماست

معنی دریا و صورتم ساحل

تا که سید ز خود کناری کرد ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۷۰

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

... گنجیم و طلسم و شاه و درویش

در و صدفیم و بحر و ساحل

جانان خودیم و جان عالم ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۷۱

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶

 

... به دریا در فکن خود را چو غواص

ستاده بر لب ساحل چه حاصل

حدیث وصل می گویی دگر بار ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۷۲

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۸

 

... که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمی دانم

شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز

چه جای بحر و بر باشد به جز گوهر نمی دانم ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۷۳

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۹

 

... ما غرق محیطیم نجوییم دگر آب

ای بر لب ساحل تو چه دانی که کجاییم

ماییم که از سایه گذشتیم دگر بار ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۲۷۴

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... لغت طرفه این زمره لسان دگر است

غرقه بحر غمش یاد ز ساحل نکند

ساحل غرقه این بحر کران دگر است

چون نسیمی به یقین از کرم فضل رسید ...

نسیمی
 
۲۷۵

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... غوطه خور در بحر عشقش تا به دست آری گهر

در نصیب آن نشد کو بر کنار ساحل است

ای خیالت کرده روشن خانه چشمم بلی ...

نسیمی
 
۲۷۶

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

غرقه در دریای عشقش حال ما داند که چیست

این سخن آسوده بر ساحل کجا داند که چیست

حال آن زلف پریشان بشنو از من مو به مو ...

نسیمی
 
۲۷۷

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

... دوش تا دوش شد امروز ز سر می گذرد

تا به ساحل رسد از بحر غمت کشتی صبر

روزگاری است که بر خون جگر می گذرد ...

نسیمی
 
۲۷۸

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

... من نمی خواهم خلاص از بحر عشقت یک نفس

گرچه جان غرقه را خاطر به ساحل می کشد

معجز چشمت که عارف خواندش سحر حلال ...

نسیمی
 
۲۷۹

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

... بی عنایت های آن دریای لطف

در چنین موجی به ساحل کی رسی

بی براق عشق و سعی جبرییل ...

نسیمی
 
۲۸۰

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... چه موجها که پیاپی همی رسد هر دم

ز جوش و جنبش دریای او به ساحل ما

هزار نقش به یک لحظه می پذیرد دل ...

شمس مغربی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۶۰