گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

به جز درد سر از غافل چه حاصل

از این سودای بی حاصل چه حاصل

سخن از عاشقان و عشق می گو

ز قول عاقل غافل چه حاصل

نکردی حاصلی از عمرت این دم

به غیر از آه دل حاصل چه حاصل

ز باطل بگذر و حق را طلب کن

مجو باطل ازین باطل چه حاصل

تو را خلوتسرا در ملک جانست

سرای دل طلب از گل چه حاصل

به دریا در فکن خود را چو غواص

ستاده بر لب ساحل چه حاصل

حدیث وصل می گوئی دگر بار

اگر تو نیستی واصل چه حاصل

ز سرمستان گریزانی چو زاهد

به مخموران شدی مایل چه حاصل

تو را چون نیست ذوق نعمت الله

ازین قول و از آن قائل چه حاصل