گنجور

 
۲۵۶۱

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

... ز عشق نعره هل من مزید برخیزد

نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه

هزار دریا پالونه وار می بیزد ...

سنایی
 
۲۵۶۲

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

... از محبت بر دل و جان رخت عشق آسان کشد

رهروی باید که اندر راه ایمان پی نهد

تا ز دل پیمانه غم بر سر پیمان کشد ...

سنایی
 
۲۵۶۳

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

... کویی که درو پای عزیزان همه سر بود

راهی که دراو وصل نکویان همه جان بود

از خون جگر سیل وز دل پاره درو خاک

منزلگهش از آتش سوزان دمان بود

بس جان عزیزان که در آن راه فنا شد

گور و لحد آنجا دهن شیر ژیان بود ...

سنایی
 
۲۵۶۴

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

... صد من عرش کم از نیم تسوی تو بود

راه پر جان شود آن جای که گام تو بود

گوش پر در شود آنجا که گلوی تو بود ...

سنایی
 
۲۵۶۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

... عرش مجید جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش

آدم میان حلقه آن دام دانه بود ...

سنایی
 
۲۵۶۶

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

قطره ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود

گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی ...

سنایی
 
۲۵۶۷

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

... حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان

گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید ...

... ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو

راه خرابات گیر رود و سرود و نبید

سنایی
 
۲۵۶۸

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

معشوق مرا ره قلندر زد

زان راه به جانم آتش اندر زد

گه رفت ره صلاح دینداری

گه راه مقامران لنگر زد

رندی در زهد و کفر در ایمان ...

سنایی
 
۲۵۶۹

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

تا رنج وقت او همه اندر بلا شود ...

... تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی

کمتر منازلش دهن اژدها شود ...

... از روزگار مذهب و آیین جدا شود

هر کس نشان نیافت از این راه بر کران

آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود

در کوی آدمی نتوان جست راه دین

کاندر نسب عقیده مردم دو تا شود ...

سنایی
 
۲۵۷۰

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید ...

سنایی
 
۲۵۷۱

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

... در ره آزادگان صحو و درس کم کنید

راه خرابات را جز به مژه نسپرید

مرکب طامات را زین هوس کم کنید ...

... چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید

قافله عاشقان راه ز جان رفته اند

گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید ...

سنایی
 
۲۵۷۲

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

... این عشق جوهریست بدانجا که روی داد

بر عقل زیرکان بزند راه اختیار

جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ ...

سنایی
 
۲۵۷۳

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

... اکنون طریقی پیش کن تدبیر کار خویش کن

در راه عشق این کیش کن ک المنع کفر بالبشر

من مدتی کردم حذر از عشقت ای شیرین پسر ...

سنایی
 
۲۵۷۴

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

... وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش

از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق

با غرامت همنشین و با ملامت یار باش

سنایی
 
۲۵۷۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

... در میان حلقه اوباش باش

راه بر پوشیدگی هرگز مرو

بر سر کویی که باشی فاش باش ...

سنایی
 
۲۵۷۶

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش

چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز ...

سنایی
 
۲۵۷۷

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

... زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق

خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت

کز روی حرف پرده عشقست نام عشق ...

... تا گشته ایم از سر معنی غلام عشق

دامست راه عشق و نهاده به شاهراه

بادام و بند خلق سنایی به دام عشق ...

سنایی
 
۲۵۷۸

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

... وز دست تو زهر همچو تریاک

در راه رضای تو به جانت

گر جان بدهم نیایدم باک ...

سنایی
 
۲۵۷۹

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

... یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو

یا راه مرا باز نما تو به بر دل

نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما ...

سنایی
 
۲۵۸۰

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

... عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده ام

خواجگی در راه تو در خاک راه افگنده ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا ...

سنایی
 
 
۱
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۰۲۲