تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید
عاشقی از جان من نسبت آدم برید
در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت
حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید
قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان
گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید
مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد
محمل عشق مرا خاک نیارد کشید
ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو
راه خرابات گیر رود و سرود و نبید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان تجربه عاشقی میپردازد. او میگوید که عشق در دلش شعلهور شده و او را از دنیا و انسانیت جدا کرده است. در این حالت عاشقی، واژهها و بیانها برایش بیفایده میشوند و هویتش ناگهان محو میگردد. او احساس میکند که هر کسی که به او نزدیک شود، از او دور میشود و دردش برای هیچکس قابل درک نیست. در نهایت، شاعر به پسر توصیه میکند که از هر چیزی که هست، دست بردارد و به سوی خرابات (محلهای خراب و عشق) برود و به سرود و خوشی بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی عشق در دل من خود را نشان داد، عشق بر جان من چنان تأثیر گذاشت که نسبت من با انسان بودن را تغییر داد.
هوش مصنوعی: عاشق شدن باعث شده که کلمات و بیان از بین بروند و عشق به طور غیرقابل توصیفی در وجود فرد نمایان شود. عشق دیگر با کلمات بیان نمیشود و فقط وجود دارد.
هوش مصنوعی: کاروان از کنار ما عبور کرد و رفت، و حالا ما از چشمها پنهان شدیم. هر کس که به ما رسید، از ما جدا شد.
هوش مصنوعی: درد من به قدری عمیق و پیچیده است که هیچکس نمیتواند آن را درک کند. احساس عشق من نیز آنقدر بزرگ و سنگین است که توانایی تحمل و حمل آن را ندارند.
هوش مصنوعی: ای پسر، از هر چیزی که در ذهنت است خلاص شو و به سوی مکانی برو که در آن عشق و شادی وجود دارد؛ جایی که میتوانی در آن به موسیقی و نوشیدنی های روح بخش بپردازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید
یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید
دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
[...]
روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید
رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید
عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید
چون سیه منهزم روزه ازو در رمید
واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید
واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید
تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست
خویش بباید فروخت عشق بباید خرید
پی نبری ذرهای زانچه طلب میکنی
[...]
روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
ای خنک آن را که او روی شما را ندید
من شده مهمان تو در چمن جان تو
پای پر از خار شد دست یکی گل نچید
ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت
[...]
خیز و به یرغو بده زود ایاغِ نبید
هین که ز اردویِ باغ ایل چیِ گل رسید
سبزه به اشجار بر حلّۀ اخضر فکند
لاله به کُهسار در چادرِ اطلس کشید
خاک مثالِ هوا غالیه فرسای گشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.