گنجور

 
سنایی

چه رنگ‌هاست که آن شوخ‌دیده نامیزد

که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد

گهی ز طیره‌گری نکته‌ای دراندازد

گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد

به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند

که صدهزار دل از غمزه درنیاویزد

گهی کزو به نفورم بر من آید زود

گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد

ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده

چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد

خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم

که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد

هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم

ز عشق نعرهٔ «هل من مزید» برخیزد

نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه

هزار دریا پالونه‌وار می‌بیزد

به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او

جنایتی شمرد، آب ازان سبب ریزد

جواب آن غزل خواجه بوسعید است این

«مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»

 
 
 
شمارهٔ ۱۱۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قوامی رازی

ز طبع پاک قوامی حدیث خوش خیزد

از این بود که ز هر ناخوشی بپرهیزد

اگرچه جنس نباشد گریزد از ناجنس

چو عندلیب که با عنکبوت نامیزد

خدایگانا دانی که تیغ اندیشه

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد

زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد

بگسترند عروسان باغ دامن خویش

چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد

خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند

[...]

عراقی

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

[...]

حکیم نزاری

کسی که هم چو من از پیش یار بگریزد

سزا همین بودش کز دو دیده خون ریزد

غبارناکم از او ور نه بیم دشمن نیست

که مبتلای حبیب از بلا نپرهیزد

ضرورت است گرفتار عشق را که جفا

[...]

اوحدی

چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد

دگر چو روی به پیچم به من در آویزد

اگر برابرش آیم به خشم برگردد

وگر برش بنشینم به طیره برخیزد

به رغم من برود هر زمان، که در نظرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه