گنجور

 
۲۴۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۱

 

... بسته ام گر چشم چون یعقوب عذرم روشن است

ماه مصری در سفر دارم تماشاکردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۳

 

... به دنبال هوای دل ز غفلت می روی اما

به جان خواهی رسیدن زین سفر روزی که واگردی

درین درگاه سعی هیچ کس ضایع نمی ماند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۸

 

... نمی دانی درین یک مشت گل پنهان چها داری

ز گل نعل سفر دارد در آتش خاک این گلشن

تو از شبنم درین بستانسرا چمن وفا داری ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۶

 

... ز آب شور دریا صلح کن با تلخی غربت

که چون عنبر ز خامی بی سفر بیرون نمی آیی

به یاد عالم بالا ز دل گاهی بکش آهی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۳

 

... که سبکباری خود را به خزان نگذاری

زاد راه سفر دور توکل این است

که در انبان خود اندیشه نان نگذاری ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۴

 

... گذرد قافله عمر و تو غافل باشی

در سرانجام سفر باش و سبک کن خود را

تو نه آن دانه شوخی که درین گل باشی

کعبه در گام نخستین کند استقبالت

از سر صدق اگر همسفر دل باشی

چشم بگشای که خاک تو همان خواهد بود ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۷

 

قطره را بحر نماید سفر یکرنگی

ذره خورشید شود از اثر یکرنگی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۹

 

دل نبندند عزیزان جهان در وطنی

که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی

صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار ...

صائب تبریزی
 
۲۴۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۳

 

... آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است

آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی

بنده آزادکنان بند خود افزون سازند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۵

 

... که خدابین نشود دیده هر خودبینی

در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار

خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۷

 

... ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد

تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی

هزار گمشده را در نماز می یابی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۲

 

... ملول نیست دل عارف از گذشتن عمر

که دل ز ناله جرس در سفر کند خالی

زبان سبک نکند دل ز شکوه عاشق را ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۳

 

... هزار قافله در زیر بار داشتمی

قفس به دوش سفر کردمی ازین گلشن

اگر ز درد طلب خارخار داشتمی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸۰

 

چرا به سلسله زلف او نظر نکنی

چرا به عالم بی منتها سفر نکنی

شب دراز کمند غزال مقصودست ...

... کنون که مرکب توفیق زیر ران داری

ازین خرابه پرمرده چون سفر نکنی

خبر ز راز دل بحر می توانی یافت ...

... رفیق خانه به دوشان جریده می باید

سفر نکرده ز خود عزم این سفر نکنی

زبان شکوه من در نیام خاموشی است ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸۱

 

برون نیامده از خویشتن سفر نکنی

ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی ...

... چو آفتاب به گرد جهان برآمده گیر

به هیچ جا نرسی تا ز خود سفر نکنی

ترا که برگ سفر هست همچو شبنم گل

چرا ز روزن خورشید سر بدر نکنی ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸۹

 

... در راه سیل پای به دامن شکسته ای

گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان

تو بی خبر هنوز میان را نبسته ای ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۱

 

... هموار خویش را ز پی نام کرده ای

از روز و شب دو اسبه سفر می کند حیات

صایب چه اعتماد به ایام کرده ای

صائب تبریزی
 
۲۴۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۰

 

... بارست سایه بر دل آزادگان و تو

بهر سفر رفیق موافق طلب کنی

صایب به غمگسار ز غم می توان رسید ...

صائب تبریزی
 
۲۴۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۴

 

... سررشته حیات به آخر رسید و تو

پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی

درمان شیب باده روشن نمی کند ...

... چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد

آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی

موی سفید مشرق صبح قیامت است ...

صائب تبریزی
 
۲۵۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۷

 

... دندان خویش پاک ز مسواک می کنی

برگ سفر بساز که هنگام رحلت است

محکم چه ریشه در جگر خاک می کنی ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۱۸۱