چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟
چرا به عالم بی منتها سفر نکنی؟
شب دراز کمند غزال مقصودست
چرا به آه شب خود درازتر نکنی؟
اگر تو آدمیی وز نژاد دیو نه ای
ز شیشه خانه گردون چرا گذر نکنی؟
کدام غبن به این می رسد که فصل بهار
کنار خود چو صدف مخزن گهر نکنی؟
به آه و دود مکافات برنمی آیی
به حال سوختگان خنده چون شرر نکنی
زبان به کام تو چون میوه بهشت شود
اگر تو دست چو طفلان به هر ثمر نکنی
غبار منت احسان گرانتر از دردست
به صندل دگران رفع دردسر نکنی
به روشنایی دل راز نه فلک خوانی
اگر تو در دل شبها چراغ برنکنی
ز پر دلی گهر از بحر می برد غواص
گناه کیست تو بیدل اگر جگر نکنی؟
نسیم صبح نگردیده در سبکروحی
به نازکان چمن دست در کمر نکنی
دل سیاه نقاب جمال خورشیدست
چرا به آه شب خویش را سحر نکنی؟
عجبتر از تو ندارد جهان تماشاگاه
چرا به چشم تعجب به خود نظر نکنی؟
حیات خضر چه باشد نظر به همت عشق؟
نظر سیاه به این عمر مختصر نکنی
ز اهل توحید آن روز می شمارندت
که هیچ تفرقه از خاک تا شکر نکنی
نرفته است سر رشته تا ز دست برون
سر از دریچه گوهر چرا بدر نکنی؟
اگر به روی تو در چاک سینه باز کند
ز چاک سینه خود رو به هیچ در نکنی
زمین سرای مصیبت بود، تو می خواهی
که مشت خاکی ازین خاکدان به سر نکنی؟
به هوشیاری من نیست هیچ کس در بزم
مرا ز خویش محال است بیخبر نکنی
چو خون مرده، گرانخوابی تو بی پروا
به آن رسیده که پروای نیشتر نکنی
به پای سعی محال است قطع وادی عشق
به پیچ و تاب اگر این راه مختصر نکنی
کنون که مرکب توفیق زیر ران داری
ازین خرابه پرمرده چون سفر نکنی؟
خبر ز راز دل بحر می توانی یافت
اگر ملاحظه از موجه خطر نکنی
ترا به سر ندهد جا سپهر مینایی
چو آفتاب اگر زیر پا نظر نکنی
رفیق خانه به دوشان جریده می باید
سفر نکرده ز خود، عزم این سفر نکنی
زبان شکوه من در نیام خاموشی است
چرا به ساغر من زهر بیشتر نکنی؟
حریف اشک ندامت نمی شوی صائب
چو تاک دست به هر شاخ در کمر نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به چالش کشیدن فردی است که از زیباییها و فرصتهای زندگی غافل است. شاعر از او میخواهد به زلفهای معشوق نگاه کند، دنیا را ببیند و از زیباییهای آن بهرهمند شود. او به شب اشاره میکند که فرصتها را برای کسب تجربیات در اختیار دارد و همچنین به بهار و زیباییهای آن اشاره میکند که نباید نادیده گرفته شوند. شاعر بر ضرورت اقدام و تلاش تأکید میکند و از فرد میخواهد که از غم و دردها غافل نشود و با شجاعت به سمت عشق و زندگی برود. در نهایت، او به فرد یادآوری میکند که باید خود را از محدودیتهای دنیوی آزاد کند و به جستجوی زیباییها بپردازد.
هوش مصنوعی: چرا به زیباییهای موهای او نگاه نمیکنی؟ چرا به دنیای بیپایان و شگفتانگیز نمیروی؟
هوش مصنوعی: شب طولانی است و کمند غزال نماد هدفی است که باید به آن دست یافت. چرا با ناله و آه خود، این شب کمند را طولانیتر نمیکنی؟
هوش مصنوعی: اگر تو انسان هستی و از نژاد شیطان نیستی، پس چرا از دنیای ناهموار و سختیهای زندگی عبور نمیکنی؟
هوش مصنوعی: آیا هیچ خسارتی بالاتر از این وجود دارد که در فصل بهار، در کنار خود، مانند صدفی که گوهری precious را در خود جای داده، چیزی ارزشمند را پنهان نکنیم؟
هوش مصنوعی: با آه و دود نمیتوانی از عذاب رنجیدهدلها فرار کنی، اگر نمیخواهی به حال سوختگان بخندی مانند شعله.
هوش مصنوعی: اگر زبان تو شیوایی و زیبایی پیدا کند، مانند میوههای بهشتی خواهد بود؛ اما اگر به مانند بچهها به هر چیزی دست بزنی و آن را زشت کنی، این زیبایی از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: دلمشغولی و نگرانی ناشی از انتظار برای احسان و خوبی دیگران، به مراتب از درد و رنجی که ممکن است به آن دچار شویم، سنگینتر و باارزشتر است. اگر نتوانی از مزایای دیگران بهرهمند شوی، با مشکلات خود سر و سامان نمیدهی.
هوش مصنوعی: اگر در دل شبها چراغی روشن نکنی، نمیتوانی رازهای نهفته را بشنوی، حتی اگر آسمان (فلک) چه بگوید.
هوش مصنوعی: غواص با شجاعت خود از عمق دریا گوهرهایی را بیرون میآورد. در اینجا سوال میشود که آیا تو که بیدل (دلسوز) هستی، جرأت و قدرت مواجهه با سختیها را نداری؟
هوش مصنوعی: نسیم صبح که هنوز نوزیده، اگر با لطافت و ناز در چمن قدم بزنی، شاید به آرامی دور کمر زیباییها بپیچی.
هوش مصنوعی: دل تیره و سیاه که به زیبایی خورشید پنهان است، چرا با ناله و گریه و غم شب، صبح خود را روشن نمیکنی؟
هوش مصنوعی: عجیبتر از تو در این دنیا وجود ندارد، پس چرا به خودت با تعجب نگاه نمیکنی؟
هوش مصنوعی: زندگی خضر (نماد جاودانگی) چه ارزشی دارد اگر عشق را در نظر نگیری؟ پس نباید با چشمی ناامید به این عمر کوتاه نگاه کنی.
هوش مصنوعی: در روز ارزشمند توحید، تو را میشمارند و مورد توجه قرار میدهند که هیچگونه جدایی و تفرقهای از خاک تا شکر نداشته باشی.
هوش مصنوعی: چرا از پنجرهی زیبا نگاهی به بیرون نمیاندازی و لب به گله نمیگشایی؟ مگر نمیدانی که همه چیز به دست خودت است و نباید در گذشته غرق شوی؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر تو دلش را ببیند و از درد عشقش بگوید، تو نباید به هیچ چیزی اهمیت دهی و از خودت دور شوی.
هوش مصنوعی: زمین پر از اندوه و رنج است، اما تو چرا میخواهی بخشی از این خاک را بر سر خود بریزی؟
هوش مصنوعی: هیچ کس در مهمانی من به هوشیاری من توجهی ندارد و ممکن نیست کسی از حال و احوال من بیخبر باشد.
هوش مصنوعی: تو مثل کسی هستی که بیخیال از درد و رنج دیگران، در خواب سنگینی فرو رفتهای و به آن حد رسیدهای که دیگر به آسیب و زخمهایت توجه نمیکنی.
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش خود در عشق، هرگز نباید از مسیر عشق فاصله بگیری. اگر میخواهی به هدف برسی، باید از راههای میانبر دوری کنی و با دقت و حوصله به مسیر ادامه دهی.
هوش مصنوعی: حالا که موقعیت و فرصت موفقیت را در اختیار داری، چرا از این جای خالی و بیحاصلی حرکت نمیکنی؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به عمق دل و احساسات دیگران پی ببری و رازهای آنها را کشف کنی، باید ریسک کنی و نگران مسائل و خطرات نباشی.
هوش مصنوعی: به تو همیشه ارزش و مقام ویژهای داده نمیشود، همچون روشنی آفتاب که اگر به آن توجه نکنی، به سادگی زیر پا میرود.
هوش مصنوعی: دوست و همراهت به سفر رفته و تو باید که بدون سفر، از خودت خارج شوی و عزم این سفر را در دل داشته باشی.
هوش مصنوعی: من در سکوتی عمیق خود را مییابم و از تو میخواهم که چرا بر درد و رنج من نمیافزایی؟
هوش مصنوعی: اگر به دنبال تغییر حال خود و رهایی از حسرت و ندامت هستی، باید مانند انگور به کمر درخت نچسبی و به هر چیزی که سلامت را به خطر میاندازد، وابسته نشوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی
وگر شراب نداری چرا خبر نکنی
وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی
ز آسمان چهارم چرا گذر نکنی
از آن کسی که تو مستی چرا جدا باشی
[...]
تو خود به حال پریشان ما نظر نکنی
به کنج کلبه احزان ما گذر نکنی
بیا که از غم هجرت به جان رسید دلم
به شرط آنکه ز پیشم دگر سفر نکنی
به لطف بنده نواز تو چشم آن دارم
[...]
چه شد که جانب اهل وفا گذر نکنی؟
چه شد که ناگه اگر بگذری نظر نکنی؟
رسید جان بلبم، چون زیم اگر نرسی؟
هلاک یک نظرم، چون کنم اگر نکنی؟
چو ماه عید بسالی اگر شوی طالع
[...]
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی
کنون که بال و پری هست مرغ جانت را
چرا ز بیضه افلاک سر بدر نکنی؟
چو قطره سر به کف دست ابر تا ننهی
[...]
دلا معاونت اشک پرده در نکنی
ز راز خود همه آفاق را خبر نکنی
به عمد پرده ز کارم برافکنی تا کی
بس است سعی به رسواییم دگر نکنی
به خاک این درم الفت گرفته سر همه عمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.