گنجور

 
صائب تبریزی

گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی

در صدف چندین گهر دارم تماشاکردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم

تیغ ها زیر سپر دارم تماشاکردنی

گرچه سودایی و مجنونم، ولی با کودکان

صحبتی در هر گذر دارم تماشاکردنی

گر به ظاهر خار بی برگم ولی از داغ عشق

لاله زاری در جگر دارم تماشاکردنی

بسته ام گر چشم چون یعقوب، عذرم روشن است

ماه مصری در سفر دارم تماشاکردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس

باغها در زیر پر دارم تماشاکردنی

چون ز زلفش چشم بردارم، که از هر حلقه ای

در نظر دام دگر دارم تماشاکردنی

کبک من خورده است طبل از دیدن سنگین دلان

ورنه صد کوه و کمر دارم تماشاکردنی

کو سبکدستی که من چون پنبه مینای می

فتنه ها در زیر سر دارم تماشاکردنی

چرخ اگر کم فرصتی و عمر کوتاهی نکرد

سرونازی در نظر دارم تماشاکردنی

در جگر چندین محیط بی کنار از خون دل

زان دهان مختصر دارم تماشاکردنی

سردی دوران به من دست و دلی نگذاشته است

ورنه دستی در هنر دارم تماشاکردنی

همچو شبنم صائب از فیض سحرخیزی مدام

گلعذاری در نظر دارم تماشاکردنی